دلم برای دیدن آدمهای جدید تنگ است؛ آی آدمهای جدید لطفا پیدا شوید! دلم خوش بینی و امیدواری میخواهد؛ ای انرژیهای مثبت روانه شوید سمت من! دلم رقص و پایکوبی میخواهد؛ ای مناسبتهای شاد بیایید به خانهام! دلم یک گردهمایی یا میهمانی زنانه میخواهد که تمام دوستان محبوبم جمع شوند کنار هم و ساعتها بدون دغدغه و نگرانی برای چیزی، از زمین و زمان بگوییم و بخندیم و از اوقات خود نهایت لذت را ببریم؛ دلم می خواهد در مورد نویسندگان محبوب و نامحبوب خود صحبت کنیم و دل یکدیگر را آب نماییم با تعریف از کتابهایی که خوانده ایم ولی دیگران نخوانده اند و از حالا تا یک ماه دیگر ثانیه شماری نماییم تا اردیبشت نازنین بیاید و ما حمله ور شویم سمت نمایشگاه بزرگ کتابش و آنجا آنقدر بگردیم و بگردیم که کف پاهایمان صاف شود و آنقدر خسته شویم که دیگر نای یک قدم راه رفتن را نداشته باشیم و بعد برویم از آن ساندوچهای کثیف آیدا بخریم و همان جا کف زمین نمایشگاه ولو شویم و با ولع هرچه تمامتر گاز بزنیم آن ساندویچها را و چنان با لذت که تو گویی در حال تناول یک پرس چلوکباب سلطانی در رستوران نایب یا رفتاری می باشیم. ممو و آرزو مخصوصا خودتان را برای خوابی که دیده ام برایتان آماده کنید چون میخواهم تمام این بلاها را سرتان دربیاورم در ایام نمایشگاه؛ و دوست دارم در آن میهمانی در مورد فیلمها و بازیگران محبوب نیز صحبت نماییم و کلا آن روز، روز هنر و علم باشد و بس! هرآنکس که پایه است برای چنین روزی، دستها بالا
پ.ن. این را بخوانید و بعدش... خوب راستش بعدش نمی دانم چه می شود یا خنده تان میگیرد یا شما هم به حال و روز نویسنده اش می افتید؛ لااقل من که افتادم!
بهار؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عزیزم ویار کردی؟؟؟؟؟ به جونه خودم یه جوری با آب و تاب دلت اینا رو خواست انگار مثلا بستنی شاهتوت خواستی یا لواشک زرشک.



مخصوصا اگه امسال نمایشگاه کتاب بخواد از همه فضای مصلی استفاده کنه... یه قرفه اینور ... یه قرفه اونور... فکر کن.. بیچاره پاهامون...
سلام بهاره جونم
میان به زودی همه اینهایی که گفتی
خیلی زود می یان ...
امیدوارم سهم شادی هات از همشون بیشتر باشه دوست جونم...
فقط امیدوارم محل برگزاری این نمایشگاه رو تغییر بدن و گرنه امسال من که دیگه نیستم واقعا
راستی با پ.ن هم کاملا موافقم... جالب بود
تمام صحبتهای هوس انگیزت یک طرف، این مبل قرمز پر از کتاب یک طرف دیگر!!! من اینو می خواممممممم (بی زحمت کتاباش خیلی دلپذیر باشن!)
سلام عزیزم
چه تصمیمات خوبی گرفتی خیلی خوبه که آدم منتظر چیزی باشه و براش لحظه شماری کنه.
مراقب خودت باش عزیز دلم .
از هر چی بتونم بگذرم نمایشگاه کتابو نمی تونم! اون مهمونی رم دارم برات دوستم! تاریخشو یادت نره ها!
اوه اوه! پس چه خوابی دیدی....!از حالا دارم براش لحظه شماری می کنم...
:-)
من هستممممممممممممممممممممممممممممممممممم
بهاره جون لینکی که داده بودی خیلی بامزه بود . مرسی
راستش اصلا یاد نمایشگاه نبودم ...
ایشالا همه ی اینایی که گفتی برات مهیا شه
اینقدر گفتی که دلم خواست ! دلم نمایشگاه خواست