چون زلف توام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم، در بی سرو سامانی
من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری، تو عشقی و تو جانی
خواهم که تو را در بر، بنشانم و بنشینم تا اتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم تو را مانم، تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم، مستوری و مهجوری در دیده بیدارم، پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم، تو زمزمه پردازی من سلسله موجم، تو سلسله جنبانی
از اتش سودایت، دارم من و دارد دل داغی که نمیبینی، دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو، نسپاری و بسپارم کام از تو و تاب از من، نستانم و بستانی
ای چشم «رهی» سویت! کو چشم رهی جویت؟ روی از من سرگردان، شاید که نگردانی
اینجوریه دیگه، چشم هم میذاری و باز می کنی یه سال گذشته، دوباره چشم هم میزنی و باز می کنی یه سال دیگه هم می گذره و تو اصلا نفهمیدی که چه جوری گذشت! 5 آذر گذشته تولد چهار سالگی این وبلاگ بود ولی من فراموش کرده بود... 13 آذر هم که بیاد تولد 7 سالگی اون یکی وبلاگمه... همون که گرد و خاک همه جاش رو گرفته ولی من همچنان دلم نمیاد که حذفش کنم و برای روشن نگه داشتن چراغ خونه اش، ماهی یکی دو تا از پستهای اینجا رو میذارم توش تا اعلام وجودی بکنم، همو رو می گم... می دونی این وبلاگها دیگه برام تبدیل شدند به بچه های نامرئیم؛ بدون وجود هر کدومشون احساس خلا می کنم... حس می کنم یه چیزی تو وجودم کمه یا کم هم اگه نباشه یه چیزی این وسط مسطا جابجا شده که همین جابجایی باعث میشه حس کنم میزون و متعادل نیستم... برای همینه که اینجا رو با اون دو خونه ی دیگم خیلی دوست دارم و به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادنشون نیستماون روز ۱۳ آذر سال ۱۳۸۲ که برای شوخی و خنده وبلاگم را راه اندازی کردم، اصلا فکر نمی کردم این کار همینجورکی یکهو تبدیل بشه به جزئی از وجودم، که خیلی وقتها بشه مسکن دردهام، بشه سنگ صبورم، بشه بانی داشتن دوستان خوب برام؛ اون روز فقط از روی تفریح و سرگرمی ساختم خونه ی مجازیم رو؛ یادمه حتی وقتی قرار بود اسمی را به عنوان آدرس خونه ام تعیین کنم، هرچی رو می زدم نمیدونم چرا قبول نمی کرد و آخر سر از روی شوخی و خنده زدم «مینا123» (پارازیت... اون موقع تازه بازار چت و چت بازی حسابی داغ بود و اینجانب هم در چتیدن ید طولایی پیدا کرده بودم ولی اسم خودم رو به همه می گفتم مینا... آخه مینا اسم اون خالمه که خیلی دوستش دارم برای همین اسم اونو گذاشته بودم رو خودم) و عجیب اینکه سیستم همین اسم را قبول کرد و این آدرس مسخره شد خونه دلم... یکی دوباری زد به کله ام و حذفش کردم اونجا رو ولی بعد از مدتی دلم چنان تنگ شد براش که رفتم و دوباره برگردوندنم بلاگم رو ولی چه فایده؛ تقریبا پستهای یک سالم پرید! یه نفر بود (همون به ظاهر دوست نارفقیمو میگم که بارها ازش براتون گفتم) که اصلا دلم نمی خواست از من و حال و روزم با خبر بشه برای همین حذف می کردم بلاگم رو ولی وقتی دیدم اینجوری جواب نمیده، یه خونه ی دیگه ساختم و آدرسش رو به افراد معدودی دادم... اسمش رو گذاشتم گل من؛ ولی یه جورایی حس می کردم اون آدرس هم لو رفته در نتیجه مدتها ننوشم اونجا ولی این ننوشتن داشت اذیتم می کرد، خیلی حرفها بود که می خواستم بزنم دلم می خواست با دوستانم ارتباط داشته باشم؛ گذشت تا... 5 آذر 86 که یکهو زد به سرم کارم رو از اول شروع کنم، همین کار رو هم انجام دادم ولی هرگز دلم نیومد اون دو خونه رو حذف کنم برا همینه که ماهی یکی دو پست از اینجا برمیدارم و میذارم اونجا... حالا ... نوشتن برام نه تنها شوخی و خنده نیست که از هر چیز جدی ای جدی تره... دوستش دارم زیاد، خیلی وقتها برام منبعیست از انرژی، زمونی که ناراحتم و مشکل دارم یا برعکس وقتی از ذوق و خوشی دارم می میرم، تمام اون حالات رو ثبت می کنم و تقسیمشون می کنم با دوستام... دوستانی که شاید خودشون ندونند ولی حرفاشون برام خیلی مهمه... این لذت و این خوشی چیزهایی هستند که من هرگز با هیچی عوضشون نمی کنم
پس به قول گوگوش همصدای خوبم بخون تا بخونم... عمر من تو هستی ... بمون تا بمونم.
پ.ن. اصلا فکرشم نمی کردم ارغوان حذف بشه!
salam...bebeakhshid in keyboarde man fonte farsi nadaareh majbooram fingilish comment bezaaram...garche khodam aslan khosham nemiaad....
raasti arghavan kie?
مبارک باشه عزیزم... همیشه باشی الهی ... و از شادیهات بنویسی .... و دل ما رو هم با بودن و شاد بودنت گرم کنی .... دوستت دارم دوست قشنگم ...
راستش من از حذف سارا هنوز شوکه ام... باورم نمیشه... صداشو خیلییییییییی دوست داشتم... حالا تمام امیدم فقط به فروغه... فکر می کردم کسری حذف شه...
سلام ... تولد وبلاگت مبارک ... یه جورایی نوشتن و وبلاگ خوندن قسمتی از زندگی میشه ... منم فکر کنم ۸ ساله شده وبلاگ نویسیم ...
من اصلا فکر نمی کردم سارا حذف بشه!
حذف شدن ارغوان خیلی نامردی بود فکر کنم هر کی اشنا بیشتر داشته باشه که اس ام اس بدن همون می مونه بهترین بود به نظرم
راست می گی...دوستم!
منم یه بعد از روح و وجودم فقط با نوشتن بی نیاز می شه...اینکه بنویسم و بنویسم و تایپ تایپ کنم تا خسته بشم!تا از کی بورد و قلم حالم به هم بخوره!اینکه یه سوژه می بینم و دلم می خواد ثبتش کنم،یه جور جرقه ست برام!
منم بدون وبم می میرم!همینکه صفحه شو باز می کنم و به قول تو چراغشو روشن نگه می دارم،خودش خیلیه...انگار دوست و همراز همیشگی منه!
شده یه شخصیت واسه خودش...
یعنی الان که من نشستم پشت این میز و دارم برات می تایپما!!!کرمم گرفته برم اون رمانه رو بخرم و به قول خودت احتکارش کنم واسه روزای بی حو صلگی و مبادا!
دوستم انگار آدم یک تکه از خودش را میگذاره تو نوشته هاش و شریک میکنه دوستانش رو با اون تیکه ی وجودی خودش...
دوستم بدو برو بخرش تا تموم نشده و اون بلایی که سر من برای پیدا کردن مهر من اومد سرت نیاد عزیزم
وای بهاره جان! چه سرنوشت مشابهی داشته وبلاگ نویسی ما!
تولد وبلاگ نویست مبارک!
اه چقدر جالب...

مرسی مهربان بانو
بهارم امیدوارم تا 100 سال دیگه تو و این خونه های رویایی و هر چی که تو دوسش داری برقرار و پایدار باشه. اینو بدون خونه رویایی تو بدجور تو دل من جا باز کرده. یادته اولین بار که وبلاگتو دیدم؟؟؟ یادته از روز اول همه پست ها و آرشیو ها رو خوندم و نظر گذاشتم؟ یادته چقدر نوشته هات به دلم نشست؟؟؟
امکان نداره بیام تو دنیای نت و سر به وبلاگ قشنگ بهارم نزنم. دوست دارم.
نمیدونم چرا؟؟


از صمیم قلب برات آرزوی خوشبختی و سلامتی دارم. تبریک دست خالی منو با سخاوت بی حدت بپذیر.
----------------------------
به نظر من سارا خیلی حیف شد که حذف شد. کاش سروش و کسری میرفتن.
قربون اون دل مهربونت برم من مینا جان عزیزم... یادمه دوستم که چقدر وقت گذاشتی و می خوندی حرفهام رو... حرفای قشنگ و مهرآمیزت هم یادمه دوستم
تو از همون اول اولش هم به من لطف داشتی گلم... ممنونم




تازه منم دوست دارم ایـــــــــــــــــــــنهوا
منم بهترینها رو برای تو دوست خوبم و همسر عزیزت آرزو می کنم
........................
والا این شانسی که کسری داره من می ترسم اون اول بشه
مبارکه
ایشالا سالیان سال با تن سلامت و خوشحال به روزش کنی بهاره جان !
ممنون الی جون نازنینم
بیا موچت کنم:-*
اولا که تولدش مبارکه .ما هم خوشحالیم که به واسطه بودن این خانم خانما ( وبلاگت ) با شما دوستیم
بعدشم که من هنوز تو شوک حذف سارام . اصلا نمی تونم باور کنم چرا با اون صدای خوبش باید حذف شه
مرسی عزیز دلم ممنونم
والا من همش می ترسم آخرشم این کسری برنده بشه
سیلام گله
خوفی؟
زندگی زود میگذره عزیز...
من هون ادمیم که ۳-۴ سال پیش شیطنتهام همه دنیارو برئاشته بود ولی الان مجبورم با یه دست کت شلوار و کراوات مزخرف(که اونم به زور تنمه)تو بین چندتا ادم مزخرف بیهوده IQدر حد زیر صفر بشینم و حرف بزنم...
گاهی اوقات فکر میکنم زندگی برام خیلی یک نواخت شده
تولد مبارکی ...
من هم خیلی دلم می خواست برم یک صفحه جدید باز کنم تا هر کسی آدرسش رو نداشته باشه ... شاید همون اول آدم نباید حرف از وبلاگ نویسی بزنه تا کم کم همه بفهمن خونه ی دلت کجاست و اونجا هم رو سرت خراب بشن ... باید مجازی مجازی باقی بمونی ... نمی دونم!
من هر کاری کردم نتونستم ... همین وبلاگ اولین و آخرین وبلاگم می مونه ... دوست ندارم دلم چند تیکه شه ... تا حالا که وبلاگ جدیدی خلق نکردم ... امیدوارم بعد از این هم همین باشه ... می دونی بهاره جان فکر می کنم باید یاد بگیریم خودسانسوری نداشته باشیم ... تحت هر شرایطی ... باید یاد بگیریم عوامل خارجی رو حذف کنیم و بهشون نه بگیم ...
هر چند گاهی خیلی سخته!
تولد وبلاگت مبارک باشه عزیزم... من فکر نمی کردم ارغوان حذف بشه... سارا صدای خوبی داشت اما اون وسطای اجرا یه دفعه استرسی میشد حیف بود ... علیرغم میل باطنی فکر میکنم سروش برنده میشه... دوستت دارمممممممممممم
ممنونم عزیز دلم
والا من فکر میکنم آخرش کسری اول بشه...ولی خودم دوست دارم فروغ اول بشه خیلی ناز و ملیحه هم خودش و هم صداش
بهاره جان تولد وبلاگ هات مبارک.
ایشالا سال های سال از شادی هات و کمتر غم ها باشه، بنویسی.