دیشب برای دیدن مامان و تبریک روز زن رفتیم خونهشون.
ما تقریبا نزدیکای 9 رسیدیم اونجا. خونه مامان اینا کوی فرازه بنابراین ما از یادگار رفتیم و از کوچه پس کوچه ها انداختیم و رسیدیم. بهنام ولی قرار بود از خونه پدرخانومش اینا بیاد و ظاهرا حواسش هم نبوده و بجا اینکه از یادگار بیاد اومده بود میدون سرو و خلاصه گیر کرده بود تو شلوغیا. تا ساعت 10:20 شب مونده بود تو ترافیک و آخر سر مجبور شده بود دور بزنه و از یادگار بیاد. وقتی رسیدند هم خودش خیلی پریشون بود هم حدیث. می گفتند مامورا هرکی دم دستشون بود می زدن! من تو این چند روز هم از ماهواره و هم از اینترنت دیده بودم این صحنه ها رو ولی بازم ته دلم میگفتن نه بابا اینطوریا هم نیست که اینا نشون میدن (پارازیت... تو راست میگی.. من خودم و زده بودم به خنگی و نمیخواستم باور کنم وجود این رفتارها رو در کشورم) خانومی که شما باشی یا آقایی که شما باشی جونم برات بگه که ما ساعت 11:30 راه افتادیم سمت خونه. خیابون پیک و اومدیم و دو قدم پایین تر از شهروند شهرک مخابرات و نرسیده به یادگار، دیدیم راه و بستهاند و تمام چراغای خیابون و خاموش کردند و نمیذارند کسی از محدوده ی شهروند پایین تر بره! دوباره مجبور شدیم دور بزنیم و اینبار از پشت پارک پرواز بریم و وارد یادگار بشیم. تو همت که میومدیم حدود 20 تا موتوسوار لباس شخصی دیدیم که هر کدوم یه نفر نشسته بود ترکشون و اونی که ترک بود یه چماقم دستش بود به چه گندگی! متعجب مونده بودم که اینا این وقت شب دارند کجا میرند؟! سمت ما که خبری نیست! حالا از ستاری وارد بلوار لاله شدیم؛ دیدیم گله به گله سطل زباله رو انداختند وسط 4راه و آتیش زدند! هرچی جلوتر میرفتیم تعداد سطل زبالههای آتیش گرفته بیشتر میشد! منم که فضول، به محمد گفتم لاله رو تا آخر برو ببینیم چه خبره. اصل ماجرا سر لاله بود که حدود 100 نفر از این گارد ویژهایا ریخته بودند تو خیابون و مردم و میزدند! محمد رفت سمت میدون 4 باغ، اونجا از سر لاله هم بدتر بود یه عالمه از این گارد ویژهایا ریخته بودند و هی با موتور ویراژ میدادند. 4 راه و هم بسته بودن و سطل زباله و چوب و ریخته بودن رو هم و آتیش زده بودن. خلاصه به هر زحمت و بدبختی ای بود حدود ساعت 12:15 رسیدیم خونه. وقتی رسیدیم خونه محمد آقا هوس کردند تشریف ببرند رو پشت بام و از بالا نظارهگر باشند این صحنه های خشن رو. دوباره تاکید میکنم منم که فضول!، دنبالش رفتم. خود گارد ویژه و اون لباس شخصیایی که تو همت دیده بودیم و حالا دیگه میدونستیم داشتند کجا میرفتند، شعار میدادند و الله اکبر میگفتن و یه چیزی میگفتن تو مایههای اینکه حزبالله برنده است!!! بعد لباس شخصیا ریختند تو خیابون و یهو پیچیدند تو کوچه ی روبرویی ما و پیاده شدند و در خونهها رو با چماق میزدند و هوار میزندن که: باز کن، باز کن! من انقدر از دیدن این صحنهها حالم بد شده بود که نگو. پیش خودم گفتم اگه شبی نصفه شبی دزدی یا قاتلی اینجور در خونه آدم و بزنه و بخواد به آدم حمله کنه و یا اذیتش کنه، مردم اینجور وقتا زنگ میزنن به پلیس که بیاد و از دست این دیوونه ی آدمکش نجاتش بده؛ ولی وقتی خود پلیس این بلا رو سر آدم میاره، آدم باید به کی و کجا پناه ببره؟ یاد این مثل معروف افتادم که:
هرچه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک!
پ.ن. حالا چیزی که جالبه اینه که صبح که میومدم اداره هیچ اثر و آثاری از خرابیای دیشب نبود!!!! سطلهای زباله صحیح و سالم سرجاشون بودن و خیابون تمیز تمیز بود اصلا نگار نه انگار که دیشب چه ولوشویی بوده اونجا!!!
انا لله و انا الیه راجعون!!![گل]
اوضاع عجیبیه....
چی بگم...دیوید کاپرفیلد هم نمی تونه درعرض ۳ساعت ۲۴ میلیون رای جعل کنه...واقعا معجزه هزاره سومه...نه..معجزه تمام دوران...از دایناسور تا ادم...
خدا به خیر کند
سیلام دوستم...!! بابا اینقذه هول بودم که وقت حرکت موبایلمو تو خونه جا گذاشتم و رفتم مسافرت...د.ستم تازه امروز صب تو این شولوغیا رسیدم تهران..بهت می زنگم..یه عالمه خبر برات دارم...