بعد از شونصد دفعه صحبت کردن با مستر عثمان از ترکیه و سنگ قلاب کردن جناب نامبرده با وعدههای سر خرمن که رئیسم این هفته جواب نامهتان را میدهد... نه دو هفته ی دیگر پاسخ میدهد... امروز کاملا در حد نمنه باهاش صحبت کردم! یعنی تا میخواستم مطلبی را بگویم نمیدوانم چرا این مغز لامذهبم کامپلیتلی بلاک میشد و یادم میرفت چی میخواستم بگم و اصلا داشتم میگفتم بعد فکر کن مردک فلان فلان شده فکر کرده بود از ذوق اونه که هی مغز من ارور میده برگشته با یه لحن مکش مرگ ما میگه کی میشه بیایید ترکیه و از نزدیک همدیگه رو ببینیم و من حسابی از خجالتتون در بیام؟!!!!!!!! یعنی فقط خدا بهش رحم کرد که مغز من امروز تعطیله وگرنه ............ وگرنه هیچ غلطی نمیتونستم بکنم و باید خفهخون میگرفتم! هرچه باشد من یک کارمند دولت هستم و ناسلامتی میبایست مودب بوده و با مودیان خارجی (حتی آن پر رو و پدرسوخته هاش! هم) مث بچه آدم حرف بزنم. درنتیجه فقط تونستم بگم بنده عمرا ترکیه نیومدم و نمیام و نخواهم آمد؛ چرایش هم نان آو یور بیزینس بچه پررو!
بیشتر اسباب و اثاثیه مامان اینا جمع و به خونه جدید منتقل شده حالا فقط لوازم گنده مونده که برده بشه. دیروز هر کاری کردیم بابا خان اجازه نداد بقیه اسباب و ببریم و قال قضیه رو بکنیم گفت باشه ۵ شنبه! حالا اینکه تا ۵ شنبه چه جور میخوان تو اون بازار سید اسماعیل زندگی کنن، نمیدونم! مامان اینا که کاملا مستقر بشوند، بعدش نوبت بهنامه که اسباب کشی کنه و بره خونه جدید، بعد از اونم نوبت منه که برسم به داد خونه زندگی خودم؛ البته اینجور که اینا گرفتن فکر کنم نوبت خونه تکونی من به سیزده به در بیفته! آخه مامان دست تنهاست بهنام هم که خانومش بارداره و نمی تونه کار سنگین بکنه میمونه من که باید کمکشون کنم البته خونواده خانوم بهنام برای کمک بهشون هستند ولی باز با این حال به کمک ما هم نیاز هست. ولی من نمی فهمم مگه بقیه که اسبابکشی می کنند اینهمه طولش میدهند؟ مگه نباید همه وسایل و جمع کرد و یه جا بردشون؟ حالا فوق فوقش تا 2-3 روز بعدش آدم بدوبدو می کنه که خونه مرتب و تمیز بشه ولی مامان اینا کشتن منو با این جابجاییشون. 6 روزه داریم هی خرده ریز می بریم و میذاریمشون سر جاییکه باید باشند ولی ماشاالله انقدر وسایلشون زیاده که حد نداره. حالا تازه تو این هاگیر واگیر بابا گیر داده که الا و بلا من همه وسایلم (پارازیت... که تو انباریه و 30 ساله کاری به کارشون ندارم و اصلا و ابدا به دردم نمیخوره) رو بیارم. به عرضتون برسونم که انباری پر شد از وسایل غیر مصرفی باباجان و دیگه کوچکترین جایی برای لوازم مفیدی که لااقل سالی یکی دوبار استفاده میشوند (مثل اجاق گاز و قابلمه بزرگ که برای غذای نذری و شله زرد ازشون استفاده میشه)، نمونده! تازه انباری که میگم نه فکر کنی یه جای کوچیک و فسقلی، نه! 10 متر در 3 متر تو حساب کن. که البته باید از اون ارتفاع استفاده بهینه می شد، که نشد!
خلاصه فعلا وضع و اوضاع ما اینجوریاست... یکی تو سر خودم میزنم و یکی تو سر کارا. اگه نمیرسم بهتون زود سر بزنم یا یه مطلب درست و درمون نمی نویسم بدونید که هم خیلی گرفتارم و اینکه واقعا مغزم ارور میده، ایشالا تا یک هفته ی دیگه (البته اگر خدا بخواد و بذاره) سرم خلوت میشه و با خیال راحت میام پیشتون و از خجالتتون در میام
زیاد خودتون رو ناراحت نکنید.اینام تموم میشه.بعدها یاد چنین روزایی میافتیدویاداوریش خیلی لذت بخشه.دعا میکنم که اسباب کشی بخوبی انجام بشه.
خسته نباشید
سلام دوست جون

الهی که اسباب کشی ها به سلامتی انجام بشه.
خدا قوت!
عجب. پس قضیه فروش خونه و خرید آپارتمان این بید... ایشالا به سلامتییییییییییی. یهنی همسایه مامان جون اینا میشی؟ بابا خیلی خوبه که! مبارکه!
نه ایده جونم اینا... مامان اینا الان با بهنام همسایه اند... ولی از الان به بعد جدا می شوند مامان اینا میروند یه جای دیگه بهنام هم میره یه جای دیگه ... چومکه فعلا هر دو در یک ساختمان هستند و هر دو باید تخلیه کنن یه نموره کارامون به هم گره خورده:)
به به! دخمل خوف تند و تند آپ می کنه! مث من نمی تنبله!

چون همه همه کاراشونو می زارن قبل عید! هروخ از کسی می پرسی می خوای کی بری و کی چی کار کنی می گه قبل عید، بعد عید!

وسایل جدید چطورن؟؟ خوب کار می کنن؟ خوب ظرف می شورن؟ خوب اتو می کشن؟
بهار جونم! همه این روزا سرشون به نوعی خیلی شولوغ می شه! خودت که می دونی منم بعله دیگه! در حال رفت و آمد میون 2 تا خونه ایم و تموم زندگیمون شده بازار و مزون و خورده ریزای دیگه!
بعضی وختا می گم بهتر بود این عید نمی رسید!
انگاری عید شده میزان اندازه گیری!
به قول نازلی قبلش بهتر از بعدشه!
دوسم ایشالا می ری تو خونه نو تر و حسابی حال می کنی! اولش سخته!
اسباب کشی کم دردسر داشت اینم اومد روش .چند سال پیش خواهرم و دوستاش توی یه همایش بین المللی با همچه وضعی روبرو میشن.یکی از دخترا کهبهش توهین شده بود یه سیلی خوابند توگوش المانیه.شما هم میزدی توگوش یارو ومیگفتی به مقدسات توهین کرده
تایه عمری حال میکردی
اگه اینجا بود که این کار و میکردم متاسفانه مکالمه ی ما تلفنی بود و ایشون هم ترکیه بودن.
زیادخودتونو ناراحت نکنین.به فکر اسباب کشی باشین .خوش بگذره.
صحنه های خنده داری پیش میاد که بعد سختی و خستگی رو از تن در میاره
سلام
خوبید؟
اگر دپرس نمی شید ٬به اطلاعتان می رسانم شما را لینک کردم.
سلام
مرسی خوبم... شما چطورید؟
وا!!!! آخه چرا باید دپرس بشم؟ اتفاقا ممنون میشم. منم شما را لینکیدم.
خسته نباشی بهاره جونم
آخ که چقدر دلم برای اسباب کشی تنگ شده !
این مستر عثمان وبلاگ نداره که من برم تو وبلاگش از خجالتش در بیام !
سلام...من یه پیشنهاد خوب دارم و اون اینکه این مستر عثمان از ترکیه رو دعوت کن بیاد اینجا.....بگو من نمیتونم بیام ترکیه و حسابی از خجالتش در بیا...چجوری؟؟خوب معلومه ببرش اسباب کشی بهتون کمک کنه....بخدا جواب میده ها
ببین چجوری نصفه روزه تمام اسبابها رو ردیف میکنه