مشیری میگه:
بی تو مهتاب شبی .........
فروغ:
ای شب از رویای تو رنگین شده ....
مولانا:
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
حافظ:
رواق منزل من آشیانه ئ تست
بابا طاهر:سه درد امد یه جانم هر سه یکبار
(پارازیت ... چند نفر به یه نفر ؟!)
شریعتی:
با تو من با بهار می رویم....
ابراهیمی:
نمیشود که تو باشی و گلدان یاس هم باشد...
دوموسه:
زندگی خواب است و عشق رویای آن...
مصدق:
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
بابام:
آسمون گرفته بونه
دلش از مردما خونه
دیگه عاشقی جنونه
بهمنی:
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب...
اخوان:
به دیدارم بیا هرشب...
عطار:
ای هجر تو وصل جاودانی
وحشی:
حاش لله که وفای تو فراموش کنم
مارکز:
دوست واقعی کسیست که دست تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند ...
ک.م:
مردم به نیم ناز ندانم چه دهند...
سایه:
حالیا چشم جهانی نگران من و تست ...
سهراب:
گوش کن...جاده صدا میزند از دور قدمهای تو را...
زیبا:
اگه قهر کردم و گفتم دارم از خونه میرم...بگو نرو...
احمدی:
مرا فقط تا غروب آفتاب تسلی دهید....
بامشاد:
بی وفا یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی....بی وفایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
خشایار:
نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟ غلام؟!
مدیری:
یعنی چی اونوقت؟!
داونه:
آخه من چی کاره بیدم؟!
مامان کلاریس:
به من بگو خر !
***
من: بیا خل شدم رفت!
پ.ن. ساعت کاری از ۹ صبح تا ۲ بعدازظهر در ماه مبارک را عشقه
جالب بید دوستم! اون شعر مصدق و سهراب خیلی چسبید!

خوش به حالتون ! ما که معلوم نیس تا چند شب باید تو شرذکت بمونیم ماه رمضون!!
گشنه تشنه ، زبون روزه!
ما خیر سرمون شرکت دولتی بیدیم... نوبت ساعت کاری که میشه خصوصی میشیم!!!
اینقدم به ما پز نده!! اصلن چه طور دلت میاد به این مملکت خدمت نکنی بری خونه؟؟؟؟؟
با تو من با بهار میرویم... بی تو من گل همیشه بهارم! من خواستم بگم خل شدم رفته!
سلام
وبلاگ متنوع و جالبی دارید.
به من سر بزن و اگه خواستی تبادل لینک داشته باشیم.
در زیر وبلاگ یک سایت کسب درآمد از طریق تبلیغات هست که میتونید آنرا امتحان کنید.
مصدق به جز اون ،چیزای دیگه هم میگه :
تو بهاری نه بهاران از توست
از تو می گیرد وام هر بهار این همه زیبایی را
چرا خل شده باشی. رفتی توی حس و شاعری
ساعت کاری ما 8 تا 2 میشه.
خوش باشی عزیزم.
من:
میان قدم های هزارپا فرصتی برای سکوت نیست!
راستی ... در آغوش نور رو خواندم ... فرضیه های جالبی ( شاید هم حقایق جالبی!) در مورد اون دنیا داشت ... آدم رو آروم می کرد ...
شایدم اینایی که گفتم مال این کتاب نبوده، یک دوره ای کتاب در مورد ارواح زیاد می خواندم، شاید همه اطلاعاتم قاطی شدن باهم ؛)
مخصوصا اون قسمتی رو دوست داشتم که نوشته بود: این خودمون هم هستیم که انتخاب می کنیم چه اتفاقایی تو این دنیا برامون بیفته تا به تکامل برسیم و با سربلندی به آسمون و کنار ارواح دیگه برگردیم! اینجاست که معلوم میشه که کی فقط ادعا می کرده و محبتش واقعی نبوده!
و اینکه ...
هر کدوم از ماها یک شعاع نوریم که از منبع اصلی نور که خدا باشه ساطع شدیم، و تمام این تلاشها، و زندگیمون در این دنیا، برای اینه که لایق پیوستن به (نور) بشیم!
................
ما: خوشوقتیم
سی داداش؟!!!

چه پست بانمکی بود
بوووووووووووووووووووووس!
وای منم کار دولتی می خواااااااااااااااااااااااااااام
خوش بحالتون که زود میرین. ما بدبختیم تازه بهمون افطاری هم میدن تا ۸ شب باید بمونیم.
من آپم! آپ بعدی می ره واسه تفلدم!
بهار جونم ! تو وبلاگ اصلیم هم بیا!
۱داستان جالب گذاشتم ارزش1بار خوندن رو داره تشریف بیارید(مخصوصا متاهل هاااااا)
موافقم ساعت کاری و عشق است..........تو این همه شعر حفظی؟؟؟
ودر ادامه انتخابهای زیبای شمااین جمله جیمی هندریکس رو هیچ وقت فراموش نکنیم وقتی قدرت عشق غلبه کنه برعشق به قدرت اون وقته که دنیا طعم صلح رو می چشه.
خیلی جالب بود....خوش سلیقه هستیها