میدونی شاید خیلی وقتها که قلم دست میگیرم یا صفحه آبی رنگ ورد را باز میکنم تا مطلبی تایپ کنم؛ هیچ هدفی از نوشتن ندارم؛ حتی هیچ موضوعی ندارم که بخواهم در موردش صحبت کنم؛ با این حال، کاغذ سفید را میگذارم پیش رویم و قلم را دست میگیرم و بسمه الله؛ بعد اتفاق عجیبی رخ میدهد: حرفها خودشان داوطلبانه به روی کاغذ می آیند و به یادم میآورند که در چه مورد دلم می خواسته صحبت کنم. اینجوری می شود که خیلی وقتها، خیلی حرفها را که اصلا هیچ خبری ازشون در ذهنم نبوده؛ به زبان می آورم. مثل همین الان که خانه پدرشوهر خدابیامرزم نشسته ام و منتظرم تا حریفی پیدا کنم برای بازی و چون یافت می نشد حریفی، لپ تاب جان را گذاردم به روی پا، فولدر آهنگهای ملایم را باز کردم و متعاقب آن صفحه ورد را و منتظر ماندم تا سیاوش قمیشی برایم بخواند: با تو حکایتی دگر…این دل ما بسر کند…شب سیاه قصه را….هوای تو سحر کند؛ و بعد انگشتانم خودبخود شروع به تایپ می کنند بی اونکه مجالم دهند بدانم اصلا می خواهند چه چیزی را تایپ کنند!
و من شیفته ی این نوشته ها هستم که ناگاه خودشان را از درون ناخودآگاه نشان می دهند و لبخندی عمیق بر لبم می نشانند...
بسیار عالی!
همیشه همینجور باش و همینطور بنویس خانومی...
اتفاقا نوشته های فی البداهه خیلی هم جالبتر و قشنگ تر از آب در میان :)
مواظب خودت باش بهاره جون
بهاره جون خوبی ؟ تعطیلی برا خودت استراحت کن و فیلم ببین.
منم وقتی میام بنویسم موضوعاتی رو که شنیدم یا پیش اومده برام می نویسم.
سلام خانم خانوما
ما چاکر شما هستیم هر جور که بنویسین چه فی البداهه چه غیر فی البداهه شما بنویس ما خواننده شیم خانوم.
اتفاقن چیز بدی نشد بهاره جان!
منم همینجوریم حرفام خود بخود میاد روی کاغذ
عزیز دلم ممنون از کامنت پر مهرت
بوسسسسس