روزهای من
روزهای من

روزهای من

فهیمه رحیمی


دیروز یه مطلب نوشتم و تنظیمش کردم که فردا ظهر پابلیش بشه اما امروز خبری رو خوندم که خیلی ناراحتم کرد. خانم فهیمه رحیمی در اثر سرطان معده دار فانی را وداع گفتند! همین! این یه خطر خبر باعث شد اشک تو چشام جمع بشه؛ یعنی باور کنم خالق پنجره، تاوان عشق، اتوبوس؛ بازگشت به خوشبختی و یک عالمه کتاب شیرین و دوست داشتنی که تمام دوران نوجونیم رو باهاشون سپری کردم، دیگه بینمون نیست؟! به همین راحتی دار فانی را وداع گفتن بی اونکه هیچ رسانه ی لعنتی از قبل پیش زمینه ای برامون فراهم کرده باشه! این درست که من الان سالیان ساله که دیگه کتابی ازش نخوندم اما هرگز فراموش نمی کنم که اگه الان میتونم ادعای یه رمان خون حرفه ای رو داشته باشم، تنها مسببش همین خانم رحیمی هستند و بس! من و خیلی از همنسلان من رمان خونی رو با کتابای ایشون شروع کردیم و خیلیامون مدیون ایشون هستیم. کسی که یادمه یه سال رکورد فروش رو چنان زد که روزنامه ها مجبور شدند برند دنبالش که ببین این فهمیه رحیمی کیه که اینهمه کتاباش فروش دارند؟ حالا داستانای عامه پسند می نوشت که می نوشت، چند درصد مردم مگه اهل کتابای خاص خوندن بودن و هستن؟ چند درصد مردم حال می کنند از خوندن یک کتاب سیخونکی؟ من مطمئنم همون روشنفکر نماها هم گاهی تو خلوتشون میرند سراغ همین کتابای عامه پسند لمپن در پیت به زعم خودشون و کیف عالم رو می کنند. دلم سوخت برای خانم رحیمی که چه مظلومانه رفت، بی اونکه بعد از اینهمه سال نوشتن تجلیل درست و حسابی ازشون بشه و یه خسته نباشید دلنشین بهش بگیم. امیدوارم خداوند عالم روح این بانوی مهربان رو که عشق ورزی رو یاد خیلیا داد، همواره قرین رحمت کنه و به آرامش برسونه. روحشون شاد.


پ.ن. (اینجا) خبرگزاری مهر از فهیمه رحیمی گفته... برن بمیرن، حالا دیگه؟!