روزهای من
روزهای من

روزهای من

عسیسم

دخترک عزیز و مهربونم، قشنگم باران گلم خدا را هزاران باران که از آسمانها به زمین آمدی، هزاران بار شکر که هستی کنارم که دارمت که .... هیچ نمیدانم که زندگی بدون تو چگونه بود قبلا و اصلا آیا زندگی که تو در آن نباشی زندگیست مگر؟ 

دردانه من این روزها دیگر مثل بلبل صحبت میکند، اکثر کلمات را سعی میکند درست ادا کند و نه تنها کلمه میگوید که او جمله گفتن، ناز آمدن، توبیخ کردن و خر کردن آدمی را هم بلد شده است حتی! چند وقت پیش سر شیطنتی که میکرد، حسابی دعوایش کردم، بعد از چند لحظه آرام شدم، دیدم آمده مقابلم، دستها را زده به کمر و خیلی حق به جانب میگوید: چلا منو دعوا میتونی؟ چلا؟! که یعنی چرا منو دعوا میکنی؟ وقتی صدایش میکنم غالبا با کلماتی نظیر عزیزم، قشنگم، مامانم و اینها صدایش میکنم غافل از آنکه سیتی سماقی خانم از تک تک آن الفاظ برعلیهم استفاده خواهد کرد! هرگاه دسته گل به آب میدهد و متعاقبش آن روی سگ مرا بالا میاورد، تا میبیند عصبانی شده ام فوری می گوید: عسیسم (عزیزم)، مامانم یا مامان گشنگم، بباله که منظور بهاره است و بالاخره آنقدر قربان صدقه ام میرود که اخمهایم را از هم باز کند! شیطنتش همچنان مردافکن است. یک بار بردیمش پارک ژوراسیک که خوب طبیعتا از آن دایناسورهای غول پیکر که حرکت و صدا دارند ترسید، آن روز دانیال هم با ما بود که او باران بیشتر ترسید و مدام میگفت عمه بهاره برگردیم من میترسم، حالا از آن موقع تا حالا با کلمه ترس و معنیش آشنا شده و دیگر تا چیزی میبیند یا میشنود که برایش ترسناک است، میگوید مامانی، میتلسم! 

خلاصه اینها، راستی عیدتان مبارک، امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید.