روزهای من
روزهای من

روزهای من

در زمستان بهاران آمد

صدا ناگهان و ناغافل در راهروی اداره پخش می شود؛ بی آنکه مجالت دهد کمی خودت را جمع کنی و اصلا بفهمی که چه شد و از کجا آمد. محکم و لاینقطع پخش می شود:  

آمده موسم فتح ایمان
شعله زد بر افق نور قرآن
در دل بهمن سرد تاریخ
لاله سر زد ز خون شهیدان
لاله ها قامت سرخ عشق اند
سرنوشت تو با خون نوشتند
پیکر پاکت ای جان به کف را
از ازل با شهادت سرشتند
پیکر پاکت ای جان به کف را
از ازل با شهادت سرشتند
صدا پخش می شود و من پرت می شوم به خانه پدربزرگ آن زمان که زنده بود و صدای رادیویش همیشه باز بود؛ من پرت می شوم به حیاط خانه پدری آن روز که برف می بارید از آسمان و مدارس تعطیل بود؛ همان روز که مامان از اداره مرخصی گرفته و در خانه منتظر بود تا آن کتابخانه و میز تلویزیون دوست داشتنی را از فروشگاه گازُر برایش بیاورند؛ و کانال دو سریال چاق و لاغر را نشان می داد در ضمن و من کلاس پنجم بودم. من همچنان در حال پرتاب به عقب هستم و صدا همچنان شنیده می شود: 

بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده بادا قرآن
بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده یاد شهیدان
صدا پخش می شود و من  وارد دبستان هدف می شوم. ایام، همین ایام است و خانم محسنی (معلم کلاس سومم) دارد سعی می کند با وسائل زینتی کلاس را تزئین کند. همان روزی که آویز طلایی خوشگل مامان را برایش برده بودم مدرسه تا خانم با آن کلاس را خوشگل کند اما خانم بدون کسب اجازه از من آویز طلایی خوشگل مامان را از وسط به دو نیم تقسیم کرد و من چقدر ترسیدم از اینکه نکند مامان دعوایم کند بخاطر این دسته گل خانم معلم! البته هنوزم نفهمیدم آخر کدام احمقی آویز یا به عبارتی ریسه را از وسط به دو نیم می کند؟! 

صدا همچنان می خواند: 

آمدی با پیامت خمینی
از رهایی و از"غم" سرودی
آنکه بر ظلم شب حمله ور شد
ای خمینی تو بودی تو بودی 

صدا می خواند و من یک بغض گنده، خیلی گنده، در گلویم گیر کرده است. دلم برای قدیم تنگ است. دلم برای آن صفا، خلوص و صمیمیتی که در صدای این خوانندگان مشهود است، تنگ است.... راستی چه شد که اینگونه شد؟ آن مردان به کاری که کرده بودند اعتقاد داشتند؛ آن مردان به خدای علی و محمدشان از ته دل ایمان داشتند؛ آن مردان به نوامیس مردم واقعا به چشم خواهران خود می نگریستند به این امید که دیگران هم به نوامیس آنها هنینگونه بنگرند؛ آن مردان برای زندگی و آینده ای بهتر قیام کرده بودند ولی آخر پس چه شد که اینگونه شد؟ آن مردان حالا کجایند؟ ایمان و اعتقادشان کجاست؟ آیا خدای علی و محمد هنوز هم خدایشان است؟ نوامیس مردم چه؟ آیا همچنان خواهرانشانند یا نه، نوامیس مردم کنیزکانی بیش نیستند برایشان؟ آن مردان آیا هنوز هم می توانند با همان صفا و صمیمیت بخوانند؟ اصلا نفسی برایشان مانده آیا؟ اول صبحیِ اولین روز هفته دلم بدجور ناگهانی گرفته است. کاش صدا را قطع کنند. کاش تمامش کنند، من دارم زیر هجوم خاطرات خوب و بد گذشته له می شوم؛ کاش صدا را قطع کنند... 

صدا اما همچنان بی محابا در ده طبقه پخش می شود: 

بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده بادا قرآن
بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده یاد شهیدان
تا ابد زنده یاد شهیدان
تا ابد زنده یاد شهیدان 

12 بهمن 1392 ساعت 9:30 صبح، اداره

نظرات 19 + ارسال نظر
الی دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 12:03 ق.ظ

سرما توی زندگی امروز داره بیشتر و بیشتر میشه یعنی میشه بازم یه زندگی گرممم داشته باشیم؟!یعنی این که سروده اند که بگزرد این روزگار تلختر از زهر به واقعیت میرسه؟!:(

نمیدونم واقعا الی جان، امیدوارم که بشه

الی جمعه 25 بهمن 1392 ساعت 02:13 ب.ظ

بهاره خانوم من هم به شما که می دونم هم اهل دل هستید و هم دوستدار عشق و دوستی تبریک میگم.

قربان تو الی جان مهربون

مموی عطربرنج جمعه 25 بهمن 1392 ساعت 03:33 ب.ظ http://atri.blogsky.com/

اوضاع بهتر که شده و روحیه مردم هم بالا رفته...
اما من که چشمم آب نمی خوره!
یادش بخیر...چقدر این سرودا رو تو مدرسه واسه دهه فجر تمرین می کردیم!! درس و کتاب تو دهه فجر تعطیل بود! می دوییدم می رفتیم تو سالن اجتماعات برای تمیرین سرود و تاتر!

دوستم فارغ از هدفی که پشت آن سرودها هست، من همه زنان این سرودا رو دوست دارم، حال خیلی خوبی بهم دست میده با شنیدنشون شاید چون خاطرات کودکی رو برام زنده میکنند

یادداشت های مینا شنبه 26 بهمن 1392 ساعت 04:19 ب.ظ

ماکه جز یه شکلات آیدین و ۴ تا پرچم چیز دیگه ایی ندیدیم تو شرکتمون

خوش به حالتون اداره ما که هنوزم آهنگ کال ویتینگش آهنگ ایران ایران... قهرمان هفته هم از 22 بهمن گذشته ولی اینا هنوز ول نمبکنند

سرور شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 03:25 ب.ظ http://www.mypages.persianblog.ir

سلام. لینکتون کردم. خوشحال میشم لینکم کنید

saye سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 03:58 ب.ظ http://saye-be-saye.blogsky.com

سلام عزیزم
میشه توام بیای به وبلاگم و اگه پسندیدی و دوست داشتی با هم تبادل لینک کینم بهم خبر بدی؟
منتظرم[نیشخند]

بهاره شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 11:19 ب.ظ

سلام بهار بانو..تولدت مبارک عزیزم..امیدوارم امروز اولین روز از یکی از بهترین سالهای زندگیت باشه گلم..3>

بهاره جان خیلی خیلی ممنونم از لطف و محبتت سوپرایزم کردی حسابی

بهاره یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 10:38 ب.ظ

فدات بشم..من منتظر مطلبت برای تولد امسال هستم ها!شیرینیه تولدت به حساب میاد!
معتادین متن های خودت رو در خماری رها نکن بانو..

باور کن اتفاق خاصی نیفتاد امسال بهار جان ولی چشم یه نیمچه مطالبی می نویسم براتون و در ضمن ممنونم از لطف و محبتت دوست خوبم

مموی عطربرنج چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 03:13 ب.ظ http://atri.blogsky.com/

می بینی تو رو خدا؟این بچه برای من حواس نگذاشته! قبلش بهت زنگیده بودم می خواستم تبریک بگم !گفتم بزار روزش! حالا درگیر این دندون فسقلی شدیم و به کل شوت شدم!!
تولدت مبارک دوست جونم...ایشالا همیشه در کنار باران و محمد روزهای طلایی داشته باشی...خیلی مخلصیم...

میدونم دوست جون تو همیشه لطف داشتی و داری به من
گلبونت برم دوستم مرسی

غزل چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 03:47 ب.ظ

سلاممممممممم عزیزممممممممممم تولدت مبارککککککککککککککککککککککککککککککک

خیلی ممنونم غزل جونم

الی پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 11:07 ب.ظ

به به تولدتون مبارک بهاره خانوم گل.

ممنونم الی جان مهربون

دانیال دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 10:13 ق.ظ http://www.daniyal2012.blogfa.com

سلام دوست عزیز
وب خوبی دارید
ما وبلاگی ساختیم وعکس چند نفراز بازیگران ایرانی را دران قراردادیم
خوش حال میشیم به وب ماهم بیاین واولا نظرتون رو راجع به وبمون بگین؛بعدم بگید طرفدار کدوم بازیگراهستید؟؟؟؟
منتظرحضور سبزتون هستیم
موفق باشید....

الى جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 10:22 ب.ظ http://www.elidiary.persianblog.ir

بهاره جان به تو نمى آد هاى هاى گریه کنى . یعنى ازت توقع نیست . ایشالا سی و شش سالگى ات بهتر از سال هاى قبل ات باشد همراه خانواده

الی جان راستش خیلی کم پیش اومده که بزنم زیر گریه یعنی درواقع خیلی کم گریه ام میگیره اما خیلی اوقات پیش میاد که دلم خواسته بزنم زیر گریه و حالا گریه نکن و کی گریه بکن اما همونطور که گفتم این فقط یه حسه و هیچ وقت گریه ام نگرفته

یادداشت های مینا شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 04:19 ب.ظ

مامان بهاره چرا نظراتو میبندی!
ما چیجوری تبریک بگیم تولد دوستمونو؟
...........
مبارک باشه خانومی...
ایشاله ۱۲۰ سالگیتون در کنار باران و همسر گرامی...
خیلی این روزا کمرنگی...
باران جای همه رو برات پر کرده انگار...

قربونت برم مینا گلی جونم مرسی عزیزم از محبتت

الی جمعه 1 فروردین 1393 ساعت 12:57 ب.ظ

عید و سال نو مبارک بهاره خانوم خیلی مبارک باشه

ممنونم الی جانم سال نوی تو عزیز هم مبارک باشه ایشالا.
امیدوارم سال خیلی خوبی را پیش رو داشته باشی

شاذه جمعه 1 فروردین 1393 ساعت 10:58 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام بهاره جونم
تولد عید شما مبارک
منم هیچ هیجانی برای تولدم ندارم. به قول تو یاد هزاران کار نکرده میفتم!
ای جانم بارانی رضای تنبل ما که هنوز راه نمیره. البته همه ی بچه هام پانزده ماهگی یا کمی بیشتر راه افتادن. دیر نکرده. اما از در و دیوار بالا میره.

سلام شاذه جانم
ممنونم عزیزم از لطفت
راستشو بخوای باران هنوزم حرف نمی زنه دوستم فقط چند تا لغت ماما و بابا و ددر و دالی رو بلده بگه بقیه هنوز در حد همون دوگورو دوگورو موندن

یادداشت های مینا دوشنبه 11 فروردین 1393 ساعت 10:03 ق.ظ

عیدت مبارک بهاری
سال خوبی داشته باشی در کنار باران عزیز و همسر محترم

قربانت مینا گلی
متقابلا من هم برای سال خوبی را آرزو میکنم برات همراه با روزها و لحظاتی خوش و به یاد ماندنی

غزل سه‌شنبه 19 فروردین 1393 ساعت 09:43 ق.ظ

کجاییییییییییییییی بهاررررررررررررررررررررررررررر

همینجام غزلی

مموی عطربرنج پنج‌شنبه 21 فروردین 1393 ساعت 12:53 ق.ظ http://atri.blogsky.com/

دوستم آپ کن دیگه!! دلم گرفت...

چشم دوستم می نویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد