روزهای من
روزهای من

روزهای من

از 1 لغایت 6

1. این روزها درحال دریافت یک سری از آگاهی ها هستم که گرچه قبلا از وجودشان اطلاعی جسته و گریخته داشتم اما حالا به واسطه ی راهنمایی و کمک دوستی، دارد روز به روز به حجم دانسته هایم اضافه می شود؛ آرزویم اینست که روزی برسد که همه گان از این اطلاعات آگاهی پیدا کنند و نه فقط آگاهی پیدا کنند که از تک تک آن دانسته ها استفاده کنند؛ لپ کلام این دانسته ها این است که آقا جان من از راستی و حقیقت دور مشو، در مورد دیگران براحتی قضاوت نکن، اگر به وقت نیاز به تو کمک شده است و ازت دستگیری شده است، پس تو هم به وقت نیاز به نیازمندان کمک کن؛ دروغ نگو، خیانت نکن، بخیل نباش، حسادت را از خودت دور کن و باور کن خداوند عالم آنچه را که به نفع و صلاح تو است به تو داده است و اگر نداد به تو چیزی را که می خواستی، پس حتما حکمتی در این ندادن هست، بیش از این اصرار نکن و حضرت باری تعالی را در آنپاس قرار نده و در آخر اینکه دوباره تأکید می شود همیشه و در همه حال حقیقت را آنچنان که هست بپذیر و واقعیت را آنچنان که هست به دیگران منتقل کن بی آنکه در این ابراز واقعیت اجازه دهی منیتت خللی در ابراز واقعیت ایجاد کند.
2. در راستای صحبتهای بالا، دارم با تمام وجود این ضرب المثل قدیمی را درک میکنم که هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی!
3. واقعیتش این است که به علتی از دوستی ناراحت شدم دیگه باقی ماجرا بماند.
4. هر روزی که می گذرد دلم بیشتر و بیشتر برای دخترکم ضعف می رود خاصه آن زمان که به پهنای صورت می خندد یا بخاطر ناراحتی از کسی یا چیزی لب بر می چیند، دلم میخواهد درسته قورتش دهم.
5. پاییز دوست داشتنیم دارد لحظه به لحظه ازم دورتر می شود و من هر لحظه برایش دلتنگتر و دلتنگتر می شوم.
6. کتاب خوب چه خوانده اید جدیدا؟ بگویید دلم برایتان تنگ شده است.
نظرات 7 + ارسال نظر
ساینا سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 03:57 ب.ظ

دلم واست تنگ شده بود اما چون ارشیوت بسته بود گفتم حتما نظر نزرم بهتره..
دخترت چطوره؟؟
کتاب روزی که هزرار بار عاشق شدم و مادر فلفلی منخوندم.هردوتا عالی

قربانت ساینا جانم... آخه قسمت نظراتو باز گذاشتم دیدم کسی چیزی نگفت گفتم شاید دوستام اینجوری راحتترند ولی دیگه امروز دلم واقعا برای همه تون تنگ شده بود.
باران هم خوبه عزیزم ممنونم
مادر فلفلی رو دارم ولی هنوز نخوندمش اون یکی کتاب رو ندارم ولی حالا که میگی خیلی خوبه حتما تهیه ش میکنم ممنون از معرفی

افسانه چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 09:51 ق.ظ http://ninidari.bloghfa.com

سلام خاله بهاره... باران خاله چه طوره؟
می یاییم اینجا هی شیرین کاری های باران خاله رو می خونیم و کلی ذوق می کنیم...
آقای پدر چه طورن؟ قطعا ایشون هم کلی ذوق می کنند از حضور دلچسب دخترک...
چه آگاهی های جالبی!! یعنی آدم اینها رو می دونه ها اما واقعا تکراریش همیشه لازمه چون یه وقت هایی یادمون می ره که اینها رو می دونیم...
راستش چند وقتی هست از کتاب خوندن افتادم... بهداد فقط همون کتابی رو می خواد که بنده تو دستمه.. در نتیجه می مونه موقع خواب ایشون کتاب بخونیم اون هم به شرط اینکه بیهوش نشده باشم... این روزها افتادم به مینی مال خونی :)

سلام خاله
قربونت برم بارانم خوبه؟ بهداد پسر چطوره؟ بخدا چند روزه میخوام زنگ بزنم حالشو بپرسم هی کار تو کار پیش میاد و وقت از دستم در میره
محمد هم خوبه سلام میرسونه، تو خودت چطوری؟ علیرضا خان چطورند؟
همین فراموشی خاله باعث میشه آدم خیلی از کارایی رو که نباید انجام بده و خیلی از کارای که باید انجام بده رو انجام نده...
درمورد کتاب خوندن هم منم دقیقا مشکل تو رو دارم البته رمان میخونما اما بسیار بسیار لاک پشتی
خاله یه قرار بذار ببینیم همو دلم تنگ شده برات
مواظب خودت باش پسر گل منو ببوس به آقای همسر هم سلام برسون خیلی

غزل چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 06:07 ب.ظ

در مورد چیزایی که گفتی باهات موافقم گرچه این چیزا برای ادمهای معدودی ارزش شده و چیزی که زیاده دروغ و خیانت
نمیدونم واقعا چی بگم
کتابم از تکین خوندم

شاذه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 09:18 ب.ظ http://moon30.blogsky.com/

سلام بهاره جان
کتاب خوب این روزها نخواندم. هیچ...

الی دوشنبه 4 آذر 1392 ساعت 04:49 ب.ظ

سلام بهاره خانوم.چقدر این پست رو دوست دارم.بله درسته ما به این دنیا اومدیم تا به کمال برسیم و اگه انسان کمال گراییی باشیم پس باید به این گونه رفتار و منش هایی که اشاره کردین توجه کنیم و پایبند باشیم.چه خوب و خوش به سعادت شما که با همچین دوستی اشنا شدید و از دانسته های هم دیگه استفاده میکنین.منم خوشحالم و ممنونم ازتون که یاد اوری کردین و تو این پست درموردش نوشتین.لطفا بازم از این اگاهی ها بنویسین توی وبلاگ تون ممنون هستم.عنوان پست رو متوجه نشدم ینی چی!

سلام الی جان
خوشحالم خوشت اومده از این پست دوستم
عزیزم من 6 عنوان رو مطرح کردم امروز؛ عنوان پستم هم برمیگشت به اون 6 عنوان از یک تا 6

آناهیتا جمعه 8 آذر 1392 ساعت 07:48 ب.ظ http://seyyedehanahita.blogfa.com

سلام بهار جون
من عاااااااااااااشق بچم.میتونم درک کنم چقدر ذوق داره وقتی کوچلوت براتون دلبری میکنه.
آخرین کتابی که خوندم هزار خورشید تابان بوده نوشته خالد حسینی

اگه خودتم بچه داری آناهیتا جان که امیدوارم خدا برات حفظش کنه اگرم نداری که امیدوارم خدا یک کوچولوی خوشگل و مامانی بهت هدیه کنه

یادداشت های مینا دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 02:46 ب.ظ

ما هم کلی دلمون تنگ شده واسه شما...
خیلی کم مینویسی الان یه مدتیه...
باران رو ببوس...
من آخرین کتابی که خوندم این بوده: قلعه مرغی روزگار هرمی....
اینقدر خنده دار و بامزه اس که نمیدونی...
اگه نخوندیش حتما بخون...
آخرشه...

بخدا خیلی درگیرم مینا گلی البته نمیرسم بیام مطلب بنویسم اما هر روز همه ی دوستانم رو میخونم با گوشی فقط بدیش اینه که سخته بخوام با گوشی نظر بذارم
قلعه مرغی رو از نمایشگاه خریدم اما هنوز وقت نکردم بخونمش حالا که میگی خوبه میذارمش تو نوبت که حتما بخونمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد