روزهای من
روزهای من

روزهای من

کودک آزاری

این روزا سرعت حرکتم زیاد شده؛ قبلنا باید مامانی یا بابایی دستشون رو میذاشتن پشت پاهام تا من پاهامو تکیه بدم به دستشون و بعد خودمو سینه خیز هل بدم جلو، اما حالا دیگه به کمکشون نیاز ندارم و خودم دیگه می تونم خودمو بکشونم جلو البته خوب که فکرشو می کنم می بینم هنوز یه ذره به کمکشون نیاز دارم و اونم اینکه باید یه چیزی که می دونن من دوست دارم بذارند جلو چشمام ولی با فاصله ی زیاد تا من به هوای رسیدن به اون شی ء دوست داشتنی با حداکثر سرعتی که در توانمه خودمو برسونم بهش! دیشب که نتیجه تلاشامو خوب نشونشون دادم و تا میذاشتنم زمین من سه سوته خودمو می رسوندم به دمپایی مشکیه ی مامان ولی همچین که می خواستم دمپایی رو بکنم تو دهنم یکیشون می دید و دمپایی رو پرت می کرد اونورتر بعد به دوباره مشغول کار خودش می شد من بیچاره هم مجبور می شدم دوباره برای رسیدن به دمپایی سینه خیز برم جلو بعد دوباره تا میرسیدم به دمپایی باز ازم دورش می کردن؛ ببینم این موضوع کودک آزاری شامل این کار مامان بابای منم میشه؟ حالا یا کودک آزاری یا مردم آزاری فرقی نداره بالاخره یکیو آزاری؟ منکه کار به کارشون نداشتم فقط می خواستم ببینم اون دمپایی از چی درست شده همین ولی اینا انقدر اذیتم کردند که پاک از نفس افتادم! دیشب انقدر این آزار دادنشو ادامه دادند و منم انقدر تقلا کردم که درست موقع شام و وقتی داشتند سوپ بهم میدادند، همونجا پشت میز غذا از خستگی بیهوش شدم اوناها مدرکشم موجوده! تازه یه آزار دیگه هم بهم میرسونند این دندون چیه که تو دهن آدم رشد می کنه؟ انگاری دو تا از همونا تو دهن من درومده حالا هی چپ میرند و راست میرند تا منو می بینند ذوق می کنند بعد دستشونو میشورند و فرتی می کنند تو دهن من و میزنند به لثه هام!!! آخه یکی نیست بهشون بگه اگه یکی همین کارو با خودتون بکنه خوشتون میاد؟ منم که می بینم اینجوریاست با تمام قدرت دستشونو گاز می گیرم اما هرچی بیشتر زور میزنم اونا بیشتر خوششون میاد و هی غش غش بهم می خندند!!! ظاهرا دردشون که نمیاد هیچ تازه کلی هم قلقلکشون میاد خو اینم یه جور کودک آزاریه دیگه نه والا؟ میگم شما جایی سراغ ندارید من برم از این مامانی و بابایی شکایت کنم آیا؟ هان بازم یادم افتاد... منو بغل می گیرند و می برند سر سفره بعد هی جلو چشام من دولپی غذا می خورند!!! اصلا انگار نه انگار که منم بشرم و دلم میخواد بعضی وقتا که یه نوشیدنی می خورند که قرمزه آقا من انقدر این نوشیدنی رو دوست دارم... یکی دو باری مامانی اجازه داد بابایی بهم از اونا بده من انقدر خوشم اومد ازش که می خواستم همه ی لیوانو بخورم اما فقط چند قلپ بهم دادند ولی چند روز پیش که عمه سهیلا اومده بود پیشمون تا دید بابایی داره بهم از اونا میده دعواشون کرد و گفت به بچه نباید چای بدید چون تمام آهن بدنشون از بین می بره... هیچی دیگه از اون روز تا حالا هی جلو چشم من چای می خورند اما یه قلپ هم نمیدند من بخورم خوب بابا دیگه کودک آزاری به چی می گند پس؟ اینا همش دارند منو آزار میدند میگم شما جایی سراغ ندارید من برم از حق خودم دفاع کنم؟ هاین؟
نظرات 10 + ارسال نظر
مموی عطربرنج یکشنبه 20 مرداد 1392 ساعت 09:06 ق.ظ http://atri.blogsky.com/

ای جون!فندقکم!خوب اون دو تا مروارید خوشگل ذوق کردنم داره...من می گم تا دیر نشده اون دو تا مروارید دیگرم در بیار و با 4 تاییشون یه گاز محکم بگیر تا دیگه دست تو دهنت نکنن!

همین دیگه خاله ممو... دارم لحظه شماری می کنم تا از بالا هم دندون در بیارم اونوقت من میدونم و اون انگشتی که بره تو دهنم !!!

دکتر پرتقالی دوشنبه 21 مرداد 1392 ساعت 05:02 ب.ظ http://dr-orange.blogfa.com

ما با هر نوعی کودک آزاری مخالفیم در صورت لزوم به خود ما مراجعه کنین

حتما رو کمک شما حساب می کنم خاله دکتر جانم :-*

الهه چهارشنبه 23 مرداد 1392 ساعت 07:56 ق.ظ http://man-va-va.persianblog.ir

بهار جان تو تبریز بعضی مهدها یه سری اتاق خصوصی دارن با یه سری مربی خصوصی میشه بچه رو تو اون مهدها ثبت نام کرد منتها اتاقش و مربیش فقط برای خودشه خیلی عالی میشه

الهه جون من هنوز مهدکودکایی که مخصوص سن باران باشند رو نرفتم ببینم اما اگه همچین جایی اینجا هم باشه خیلی خوبه... من همه ی نگرانیم از مهدکودک بخاطر مریض شدن بارانه می ترسم بچه های دیگه مریض بشند و بارانم از اونا مریضی رو بگیره ولی خوب اگه اتاق خصوصی داشته باشند دیگه این مشکل هم حل میشه برام... مرسی که گفتی اینو بهم حتما اینم جز گزینه های انتخابم میذارم... ممنونم :-*

yekta شنبه 26 مرداد 1392 ساعت 12:21 ب.ظ http://ajayeb1376.blogfa.com/

به سلامتیه قشنگترین موسیقی دنیا:یعنی صدای قلب کسی که همه زندگیته.

بهاره یکشنبه 27 مرداد 1392 ساعت 12:45 ب.ظ

بهاره محمد طاها پیدا شد..همین دیروز..

آره بهاره جون دیروز فهمیدم آنقدر خوشحال شدم که براشون پیغام گذاشتم و خدا رو هزار مرتبه شکر کردم. همش میترسیدم بچه رو دزدیده باشند برای گدایی و این حرفها خیلی غصه میخوردم براش. مرسی دوستم که اومدی و خبر خوش برام آوردی :-*

غزل یکشنبه 27 مرداد 1392 ساعت 05:06 ب.ظ

ببین پرستار همینه دیگه مگه اینکه یکی واقعا عالی پیدا کنید بعدشم فکر میکنم اتفاقا به نظرم از عمد استامینوفن داد تا باران خوابش بگیره خیلی باید توی این موارد دقت کرد میدونم خیلی سخته

نه از عمد نداد چون جلو چشم خودم قطره رو داد کلا یه ذره گیج بود... برام دعا کن دوستم قعلا هنوز داریم گزینه ها رو بررسی می کنیم و نتونستیم تصمیم قطعی بگیریم :(

الی دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت 06:50 ب.ظ

به به خیلی خوشم اومد از این متن.خیلی قشنگ از زبان باران جون نوشتین.انشالله بزرگ که بشه خودش اینجارو بخونه خیلی خوشش میاد

ممنون لطف داری الی جان :)مرسی از لطفت :)

الی دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت 07:03 ب.ظ

درمورد پرستار نگهداری بچه خیلی خوب میفهمم چی میگی.قبطه خوردم که کاش تهرانی بودم حتما برای اینکار پیش قدم میشدم والبته که بعدش هم باز نظر خودتون شرط و مهمه.چون این وبلاگ رو مدتی ست میخونم و کمی با روحیات و اخلاقیات خوبتون اشنا شدم(مثلا یکیش اینکه جواب همه رو با احترام خاصی میدین.چه مخاطب اینجا و حتی اگه جای دیگه ای از شما کامنتی مثلا خوندم) .اگه میگم بچه دوست دارم یعنی بدجورااا انقد براشون وقت میذارم که توی فامیلام بخاطر سرو کله زدن و بازی با بچه مچه ها به مامان الهام معروفم.(یعنی مامان دوم بچه های اطرافم و فامیل هستم)بخدا.بعد بچه ها هم باهام اخت میشنو انس دوطرفه ای بینمون حاکم میشه.فامیلام بهم میگن تو باید می رفتی رشته کودک یاری .یعنی خدا چی افریده بی نظیر پاکترین معصوم ترین شیرین ترین اصن کلی صفتای خوب که تو حوصله کامنتم نمیگنجه برای بچه هاست.

تو به من لطف داری الی جان ممنونم :">
خیلی حیف شد که تهران نیستی الی جون :(

الی دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت 07:05 ب.ظ

باز هم ارزوی موفقیت میکنم براتون.انشالله بهترین راه حل و مورد رو پیدا کنید.

خیلی ممنونم از لطفت الی جان.

شاذه چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 11:22 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام بهاره جون
خدا بد نده چی شده؟ خدا کنه هرچه زودتر پرستار مطمئنی پیدا کنی و حالتم خوب خوب بشه
نازی بارانی :*)

سلام شاذه جانم
خوبی؟
رضا کوچولو چطوره؟
بد نبینی عزیزم ممنون، یه خرده کسالت داشتم که خدا رو شکر داره کم کم برطرف میشه :)
ممنونم دوستم تو هم رضا کوچولوی ما رو ببوس از طرف من :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد