روزهای من
روزهای من

روزهای من

من و باران در آستانه ی چهارماهگیش

این روزا که در آستانه ی چهارماهگی باران هستم، به این فکر میکنم که چقدر زمان داره زود میگذره و من چه غافلم از بزرگ شدن روز به روز باران! دخترم داره روز به روز تغییر میکنه، خودش، عاداتش حتی منو هم با تغییرات خودش تغییر میده. این روزا حس میکنم صبر و تحملم نسبت به قبل بیشتر شده. باران تازگیا اصلا دلش نمیخواد افقی دراز بکشه بلکه دوست داره بذاریش روی بالش تا اونم با تمام قوا سعی کنه با کمک دستهاش سرشو بیاره بالا و با کمک پاهاش خودشو بلند کنه و بشینه! بعد وقتی نشست و با تعجب همه جا رو نگاه کرد چون تعادل نداره از همون وری که نشست، تالاپی به صورت پشت و رو بیفته رو دشک و بعد سرشو به زور بیاره بالا تا ببینه چی شد که اینجوری شد؟! بعد یه چیز بامزه ی دیگه ای که انجام میده اینه که بالش نازکی رو که گذاشته ام زیر سرش، موقع خواب با دستاش از دو طرف میاره بالا و میکنه تو دهنش! اول فکر میکردم بخاطر گرسنگی ولی وقتی بهش شیر دادم و نخورد، فهمیدم خانم باید دهنشون بجنبه تا خوابشون ببره! حالا یاد گرفتم پستونک میذارم دهنش و اونم چند دقیقه ای باهاش بازی میکنه و بعد خوابش میبره؛ یه وقتایی هم از دهنش میندازه بیرون و بعد جیغ میزنه تا من برم بالا سرش و دوباره پستونک رو بذارم تو دهنش
این روزا باران رو می ذارمش رو تخت و تقریبا میخوابونمش روی بالش (اگه بذاره بخوابونمش و خودشو بلند نکنه) و براش ترانه ی قدیمی مرتضی رو میخونم: عشق منی، آتیش میزنی ... به جون و دلم واویلا... دیوونه ی چشم مستته دل عاشقم وایلا... اسیر دلم واویلا ... دل غافلم واویلا ... هرچی می کشم از دست این دل و... دل عاشقم واویلا...بعد باران خانم هم با لبخند نگام می کنه و قوقو می کنه برام... منم دلم قنج میره براش بعد فکر میکنم به اینکه باران وقتی مامان صدام کنه چه حسی پیدا می کنم آیا؟!
دیشب دوستای محمد خونه مون دعوت بودند، دخترم از بس خانوم بود و آبروداری کرد پیششون که یکی از دوستای محمد عاشقش شده بود میگفت من باران رو با خودم میبرم شما هم برید یه فکری به حال خودتون کنید! گفتم مرد حسابی ما یه فکری به حال خودمون کردیم که الان باران رو داریم، خوب تو برو یه فکری به حال خودت کن! چه راحت طلب! 
اینم باران نشسته (البته با کمک کوسنایی که باباش گذاشته کنارش)!

نظرات 13 + ارسال نظر
سوسن شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 01:11 ق.ظ http://negarkhane.blogsky.com/

چقدر اینجا آشناست. اگه وبلاگت یک آدم بود بهش میگفتم: من قبلن شما رو جایی ندیدم

اگر وبلاگم آدم بود حتما بهت جواب میداد نمیدونم سوسن جون، شاید یه جایی خیلی وقت پیش با هم آشنا شده بودیم... نمیدونم

الهه شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 08:06 ق.ظ http://man-va-va.persianblog.ir

ماشالله چه بزرگ شده روزها چه زود میگذرن

می بینی چه زود میگذره الهه جون؟

فیروزه شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 09:08 ق.ظ

مموی عطربرنج شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 09:24 ق.ظ http://atri.blogsky.com/

این موش خاله ست!! ای جووووووووونم!دلم می خواد قورتش بدم...بیام ببینمش که دلم آب شد...خیلی تغییر کرده ها ماشالا!

تازه خالش بذار 5شنبه ببینیش، به قول محمد کلی برات گوهر خرج میکنه

شاذه شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 09:31 ق.ظ http://moon30.blogsky.com

آخی بارانی
رضا مشغول عربده کشیه. می خواستم قصه بنویسم...

ای جانم
از طرف من ببوسش دوستم

لی لی شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 04:10 ب.ظ http://lililife.persianblog.ir

وای خدا دلم ضعف رفت! یاد دوران نوزادی پسرم افتادم. این دوران خیلی دوست داشتنیه.نمی دونی نی نی ها تا یکسالگی چقدر خوردنی اند.قدر این ورزا رو بدون و حسابی دخملی رو بچلونش! از طرف منم یه بوس گنده بچسبون رو لپش!

دارم سعی میکنم قدر این دوران رو بدونم لی لی جان... ولی یه وقتایی یادم میره که این روزا سریع میگذرند و دیگه باران هیچ وقت سه ماهه و چهارماهه و اصلا اینقدر خوردنی نخواهد شد
چشم حتما... تو هم پسر گلتو از طرف من ببوس

ساینا شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 04:39 ب.ظ

مامان سمیر یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 12:24 ب.ظ http://www.fasamir.blogfa.com

ای جونم باران چه قدر بزرگ شده ...من توی یکی از کامنتا بهت گفتم قدر این روزارو بدون که وقتی بگذره دیگه هیچی نمیتوته جایگزینش بشه ...

آره دوستم یادمه... اون موقع شاید زیاد درک نمی کردم حرفتو شاید بی خوابی و خستگی نمیذاشت... اما الان که دختر خوابش منظم شده و گاهی اوقات شیرین کاری هم میکنه دیگه دلم آب میشه براش و فکر میکنم من چه جوری باران رو بذارم خونه و خودم برم سر کار آخه؟!

فانی یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 04:08 ب.ظ

سلامممممممم
الهیییییییی این کوچولو رو ببین :*
.
دلم واست یه ذره شده بود بهاره عزیزم:*
چه خوبه که هنوز مثل قبل می نویسی

بهترینا رو برات آرزو دارم

سلـــــــــــــــــــــــــام فانی جان
کجایی بابا؟ خیلی وقته نیومدی پییشم... مرسی عزیزم منم همینطور
منم متقابلا تمام خوبیا و بهترینها رو برای تو دوست خوب آرزو میکنم

بانو یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:19 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

عزیزم ... ماشالله به این موش موشی... چه تغییر کرده از عکس های قبلی.. هزار ماشالله..

مرسی دوستمخودم که متوجه ی تغییرش نمیشم زیاد چون مدام می بینمش

علی چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 ساعت 12:30 ب.ظ http://www.dkster.blogfa.com

مهم نیست چـــقدر بالایی

مهـــم اینه که اون بالا “لاشـــخوری” یا “عقــــــــاب” … !

avishan پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 08:40 ب.ظ http://http:/dittany.blogsky.com

che banamk shode ghiafash to ax

خانمی دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 08:24 ب.ظ http://www.zibayaramtagdimbeto.blogfa.com

چه دخمل خوشگلیه باران.
زیبا یارم تقدیم به تو

لطف دارید ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد