روزهای من
روزهای من

روزهای من

اس ام اسی از مکه

 این اسم اس رو بهنام اول صبحی برام فرستاد از مکه و جاتون خالی هم اشکمو درآورد حسابی هم بدجور دلم خواست منم الان اونجا بودم... خوش به حالش که لیاقتشو داشت و تونست تو 30 سالگی بره مکه:

سلام. نمیتونم بگم جات خالی یا خدا قسمت کنه. اینجا جای تعارف و لوس بازی نیست. بی پرده خودتی و خودش؛ اصلا انگار به هرچی فکر می کنی به صورت زندده روی سرت داره پخش میشه. نمیدونم تا حالا توی یه جمعیت زیاد بودی یا نه، ولی اینجا وقتی ساعت 2 شب میری که یه جای نزدیک به کعبه پیدا کنی اونوقت فقط تو خیابون شونصد متر اونطرفتر جا گیرت میاد؛ میگی آخدا پس من کی باید بیام که بهت نزدیکتر بشم؟ ولی عجیبترین چیزی که اینجا حس میکنی، درددلت با اوستا کریمه، آقا تو همون خیابون همچین هست که انگار تو یه حبابی که جنسش از خداست! اینا همه فقط مال بیرونش بود؛ اما از لحظه ای که میری تو و با اون وضعیتی که فشار قبرو یادت میاره، میری واسه طواف...عجیبترین و عظیمترین اصل اسلامو میبینی: یگانگی بی شریک! هرکی هستی هرچی هستی، توی حلقه ی طواف، هیچی نیستی، هیچی هیچی هیچی... جای غریبیه اینجا! خدا کمکم کنه، یه خرده دارم کم میارم. اونا که تجربه دارند میگن اینجا تازه عشق بازی و حال کردنشه؛ میگن تو صحرای منا قیامتو میبینی. شما که اونجایید نمیفهمید چی میگم، من قلبم داره میاد تو دهنم. بدترین دعا واسه کسی که آماده ی این کارزار نیست، دعای سفر حج کردنه! خلاصه بگم اینجا با کسی شوخی ندارند اگه آماده نیستی حتی واسه عمره هم این طرفا آفتابی نشو! اینجا برای کنجکاوی و امتحان اصلا جای مناسبی نیست!

نظرات 9 + ارسال نظر
بهناز پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 11:54 ق.ظ

سلام
خوبی؟
ما خوبیم. تو قسمت نظرات دیدم چقدر برات نظر گذاشتم از روده درازیم خجالت کشیدم
من عمره رفتم جای خیلی عجیبیه ، و نیاز به تجربه شخصی داره . اونجا تویی و خدا . خدا و تو همین
خوش به حال برادرت امیدوارم منم خدا بطلبه برم

سلام بهناز جان
چطوری؟
ای بابا این حرفا چیه؟ من اتفاقا خوشحال میشم نظراتت رو میخونم دوستم
خوش به حالت که عمره رفتی من هنوز عمره هم نرفتم و خیلی دلم میخواد جوری بشه که بتونم برم
امیدوارم خدا هردومون رو بطلبه که بریم خونه اش

سایه پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 05:38 ب.ظ http://manohamsarim.blogfa.com

ایشالله قسمت خودت بشه بهاره خانوم.

بی سرزمین تر از باد جمعه 28 مهر 1391 ساعت 04:25 ب.ظ http://sdaeidi.persianblog.ir

سلام
خوبه که از مکه به یادت بوده برادرت.
منم به خاطر همنین حسی که برادرت ازش یاد کرده تا حالا مشهد هم نرفتم.

الی یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 01:05 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

بهاره جان اینو تو فیس بوکت هم خوندم ....
خودت چطوری ؟
خوبی ؟

مامان سمیر یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 10:12 ق.ظ

ایشالا خدا برای هرکسی که ارزوشو داره قسمت کنه ...

سانی یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 02:35 ب.ظ

ایشالا قسمتت بشه گلم
تو هم بری مکه

دوست بی وفاتو ببخش که این روزا اینقدر کم میام پیشت اونم حالا که باید بیشتر بهت سر یزنم بیمعرفت نیستما قلبم پیش تو و اون خانوم کوچولو هست

میبوسمت

بهناز یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 04:19 ب.ظ

سلام
کتاب تنها من رو خوندی؟ دوستام میگن پایانش خوب نیست، انگار پایانش رو باز گذاشته؟

دوستم باز نذاشته آخرشو نوشته ناتمام... ادامه داره کتابش

eli جمعه 5 آبان 1391 ساعت 09:33 ب.ظ http://eli1234.blogfa.com/

سلام خدا قبول کنه انشالله از هممون

بهناز یکشنبه 7 آبان 1391 ساعت 03:07 ب.ظ

سلام
خوبید؟ ما خوبیم
انگار زیاد تو حال و هوای لباس و مهمونی و سوغاتی و ... رفتی یه سر نمیای از حالت ما رو با خبر کنی ها!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد