روزهای من
روزهای من

روزهای من

دنیای این روزای من

گاهی اوقات بعضی حسها هستندکه نمیتوانی با احدی تقسیمشان کنی. البته اولش خیال میکنی که می توانی آن را با مادرت، همسرت و یا دوستت در میان بگذاری اما بعد، خوب که فکرش را میکنی می بینی تو در این حس با احدی شریک نیستی و باید خودت به تنهایی تحمل کنی هم آن حس را و هم هرآنچه را که به آن مربوط است! فکر اینکه بعدش چه می شود، یا نکند یکوقت...، چه کنم اگر فلان جور شود یا چه کنم اگر فلان جور نشود و و و مغزت را می خورد اما تنها کاری که از دستت برمیاید نظاره کردن با دلی متلاطم و ذهنی پرهیاهوست هرچند که از ظاهرت چیزی پیدا نباشد!

1. پاراگراف بالا وصف حال الان من است... هم به وضعیت جسمانی الانم مربوط است و هم هیچ ارتباطی با آن ندارد (منظورم اینست که نگرانیم مختص دخترم تنها نیست)!

2. اینترنت اداره مان را قطع کرده اند و در عوض در هر واحدی یک دستگاه استیشن مزخرف اعصاب خرد کن گذاشته اند به این عنوان که این دستگاه هست برای زمانی که نیاز به اینترنت دارید ولی عملا این دستگاه هیچ غلطی نمی تواند بکند! یک سایت معمولی را هزار سال طولش میدهد تا باز کند دیگر چه رسد به اینکه بخواهی مدام ازش کار بکشی، اصلا فکرش را نکن!

3. راستش را بخواهی من از اداره راحتتر میتوانستم نت گردی کنم، هم کارم را انجام میدادم و هم وقت آزادم را میگذاشتم و چند دقیقه ای میگشتم در نت برای خودم، از خانه اما باید کارهای خانه را انجام دهم، شام و ناهار درست کنم و اصلا راستش را بخواهی اوقات بیکاریم را در خانه بیشتر ترجیح میدهم کتاب بخوانم یا فیلم ببینم به جای نت بازی... و مهمتر از همه اینکه برای آپ کردن کامپیوتر ثابت خیلی خیلی بهترتر است از لپ تاب یا لااقل من اینجور راحتترم.

4. از یکشنبه نقل مکان کرده ایم منزل مامان جان. مامان امشب با بهنام عازم سفر حج هستند و بابا و بهزاد تنها می مانند از طرفی فاصله خانه مامان تا اداره ما خیلی خیلی کم است و از آنجایی که شنبه اول مهر ما  برای رسیدن به اداره روح جد بزرگان احضار شد مقابل چشمانمان، تصمیم گرفتیم حالا که قرار است از سه شنبه شب بیاییم خانه مامان خوب چرا دو روز زودتر نیاییم؟! از خانه مامان اینها هم دسترسی به نت دارم اما راستش را بخواهی من خیلی هنر کنم برسم خانه و ریخت و پاشهای بابا و بهزاد را جمع کنم و برای شام شب و ناهار فردا غذایی درست کنم باور کنید دیگر با وضعیتی که دارم از این بیشتر ازم برنمیاید به همین دلیل از حالا تا 40 روز دیگر (تقریبا) من نقش شبح را در دنیای مجازی بازی میکنم ببخشید من را اگر همه جا کمرنگم

5. پنجشنبه ی پیش با محمد رفتیم بازار تا هم برای دخترکم چندتایی عروسک بخرم و هم برای خودم و محمد عطر بگیریم. اول رفتیم بازار اسباب بازی فروشها و یک فروند باربی گنده بک به انضمام یک فروند باربی اندازه معمولی به انضمام یک عروسک خوشگل و دوتا ی دیگر خریدیم بعد عازم کوچه مروی شدیم. برای خودم که میدانستم چه میخواهم اما برای محمد میخواستیم یک عطر جدید برای سر کار و یک عطر جدید دیگر برای بیرونش بخریم. پسرک فروشنده هم فرصت طلب تا توانست هی عطرهای مختلف را پیس پیس ول میداد در هوا یکدفعه دیدم حالم دارد بد میشود؛ کیفم را سپردم دست محمد و رفتم نشستم کنار پیرمرد بساط فروش! محمد بعد از چند لحظه آمد دنبالم و یک صندلی برایم از مغازه دار گرفت و گذاشتکنج دیوار. همینقدر یادمه که نشستم روی صندلی و بعد دیگر چیزی خاطرم نیست. ظاهرا غش کرده بودم! بعد از چند لحظه که بهوش آمدم دیدم کف خیابان ولو شده ام و دخترکی زیبا سعی دارد آب به خوردم دهد، محمد نگران و وحشت زده مدام صدایم میکند و یک آقا سرم را در دست گرفته و انگشتانش را مقابل چشمانم گرفته و مدام میپرسد خانم بگو این چندتاست!!! خلاصه... بعد از ۵ دقیقه و بعد از خوردن چند فروند شکلات، به حال عادی برگشتم و هول هولکی عطرها را گرفتیم و برگشتیم خانه! تازه یک عالمه چیز دیگر بود که میخواستم بخرم اما محمد انقدر که ترسیده بود دستم را گرفت و حتی اجازه نداد بایستم و یک شکلات دیگر بخرم میخواستم بعد از خرید عطرها برویم شرف الاسلام و یک ناهار مشتی بخوریم اما خوب این برنامه ی غش کردن من همه چیز را بهم ریخت! اصلا فکرش را نمیکردم که انقدر توانم کم شده باشد

6.اندازه ی ۶ تا پست برایتان حرف زدم ها... پنجشنبه این هفته هم قراره خاله جانها بیایند خانه مامان اینها تا برای مامان و بهنام آش پشت پا بپزیم... خلاصه اینم از حال و روز ما.

باز هم اگر تونستم و وقت کردم میام پیشتون...امیدوارم هرجا که هستید سلامت و خوشبخت باشید

نظرات 11 + ارسال نظر
الهه سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 11:17 ق.ظ http://man-va-va.persianblog.ir

ای وای خدا بد نده
امیدوارم مامانت و آقا بهنام هم به سلامتی برن و برگردن

مموی عطربرنج سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 12:11 ب.ظ

به به! به سلامتی دوستم...ایشالا که حج تمتع براشون برکت بیاره...
حیف که اونور نیستی! نمی دونی دیشب چه صندلی داغی درست کرده بودن!! اینقدر خوش گذشت...صفحه ترکید! خداییش همین ریخت و پاشهای شوهر رو جمع کردن خودش خیلیه !چه برسه به اینکه یه مرد بشه 3 تا مرد!! اوه اوه!مردام که بی خیال!
من که هر وقت مریض می شم می رم خونه امانم! اصلا تحمل ندارم هی اون بریزه من جمع کنم با حال بد!!

بهناز سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 12:58 ب.ظ

سلام
به سلامتی جای مادرت خالی نباشه، انشاا... به سلامت برند و برگردند.
دوستم اون غش کردن هم حتما برای هوای گرم و بوهای عطر مختلف بوده، سعی کن تو هوای آلوده و شلوغ کمتر بری بیرون ،
دیدی گفتم تو بازار اسباب بازی زیاده و باربی هم پیدا میشه
کاش میرفتی پاساژ مهتاش رو هم میدیدی.
عطر هم من از توی قسمت عمده فروشی های لوازم آرایش می خرم ( نزدیک بازار کویتی های داخل بازار) هم اصل است و هم قیمتش مطمن تره.
راستی من که همش از خونه و با لب تاپ وصل میشم و مثل توام سخت نمی گیرم.(خیلی وقته از پی سی استفاده نکردم )
راستی خواستی برای نی نی خرید کنی( تخت پارک )حتما حتما بگیر. چون تا یکی دو سالگی که بخواهی نی نی رو پیش خودت بخوابونی میذاری تو اتاق خوابت ، بعدشم جمع میشه و میره تو انباری برای نی نی بعدیت انشاا... .

شاذه سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 01:19 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام دوست جان
گمونم پسر من دو هفته ای بعد از دختر تو به دنیا بیاد و طبعا می تونم دقیقاً همه ی اینها را که گفتی درک کنم!
سلامت باشی

بانو سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 02:28 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

مواظب خودت و دخترت باش خانومی...
سفر مامانت اینا بی خطر... ایشالله به سلامتی برن و برگردن..

فیروزه سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 02:32 ب.ظ

سلام . خوبی بهار گلی ؟ عروسکای دخملی مبارک
عزیزم مویز و توت بخر و همیشه توی کیفت داشته باش و هر از چند گاهی چند تا بخور تا قند خونت نیفته عزیزم . برای نی نی هم خوبه .
ایشالا به سلامتی ، سفر مامان و آقا بهنام بی خطر .
به امید خدا مامان من هم ۲۰ ام عازم خانه خداست . به همراه دایی کوچیکم . امیدوارم که این سفر روحیه اش رو دگرگون و خوب کنه . مامان در این ۱۱ ماهی که پدرم رحمت خدا رفته خیلی سختی کشیده و روحیه اش داغون شده ایشالا که آروم بشه توی این سفر . شما هم توی این مدت به خودت فشار نیار و خیلی مواظب خودت باش عزیزم

مامان سمیر چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 03:36 ب.ظ

ای خدا عزیزم خدا بهت رحم کرد ....مواظب خودت باش مامانی ..اخه با این حال و اوضاع رفتی خونه مامان اینا کمک اونا باشی ؟یکی میخواد به داد تو برسه که دختر جون!!!خودتو باید تقویت کنی عزیزم ....مواظب خودت باش ..

افسانه شنبه 8 مهر 1391 ساعت 10:17 ب.ظ http://ืninidari.blogfa.com

سلام خاله بهاره... حالت چه طوره؟ نی نی هم که طبق همون سونوگرافی خودت دختره به سلامتی... مبارک باشه اسمش رو انتخاب کردی یا نه؟؟ خب از این به بعد بیشتر در مورد عروس گلم بگو تا بیشتر کیفور بشم...
به سلامتی ان شالله که مادر و برادر سفر خوب و بی خطری داشته باشند و حجشون هم قبول باشه.
آخ آخ خاله این عطر ها همیشه برای یه خانوم باردار دردسر ساز می شن. بوهای مختلف همیشه همین بلا رو سر من هم می یارن باید خیلی مراقب باشی...
این جریان اینترنت محل کارت هم شرایط رو برای اومدن روی نت سخت تر کرده. البته من که خودم این روزها اونقدر حالم بد می شه که کم پیش می یاد بتونم بیام رو نت... شما هم اگه ما دیر دیر می یام رو نت عذر ما رو بپذیر.
خیلی به محمد سلام برسون. به خدا خیلی دوس دارم ببینمتون ولی این روزها تو شرایط خوبی نیستم. برام دعا کن هر لحظه حس می کنم که به اومدن بهداد نزدیک و نزدیک تر می شم...

سلام خاله جونم
ما هر دو خوبیم تو و بهداد خاله چطورید؟ مرسی خاله ...هنوز هیچی انتخاب نکردیم ولی بین خودمون همون آسمان صداش میکنیم
راستش این اولین باربود خاله که بدنم نسبت به بو واکنش نشون داد و یهو اینجوریم کرد تو این چند وقت خیلی به بو حساسیت نداشتم اما خوب بارداریه و همین اتفاقات عجیب غریبش دیگه
خاله بخدا از اون هفته تا حالا هی میخوام باهات تماس بگیرم اما نمیرسم فردا دیگه حتما مزاحمت میشم... خیلی دلم برات تنگ شده
امیدوارم هردوتاون سلامت باشید خاله جون... خیلی مراقب خودت باش عزیزم

الی سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 12:09 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

بهاره جون چرا بارداری ات را شوخی می گیری ؟ یک لحظه غفلت و خدایی نکرده یک عمر ÷شیمانی . مراقب خودت باش. به نظرم خیلی هم استرس داری
جای مامان جانت خالی نباشه . ایشالا به سلامتی برن و برگردن
مراقب خودت و دختر فسقلیت باش

الی جون اصلا فکرشم نمیکردم یهو اینجور غش کنم وسط خیابون ولی خوب از اون هفته تا حالا دیگه هم خودم خیلی بیشتر مراقبم و هم محمد خیلی مواظبمه
مرسی عزیز دلم از لطفت... چشم شما هم همینطور

بهناز سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 12:21 ب.ظ

سلام
خوبی؟ نی نی خوبه؟امیدوارم حال مادر و برادرت هم خوب باشه و به سلامت از سفر برگردند.
انشاا... که کارهای 2 تا خونه اذیتت نکرده باشه و مثل همیشه شاد و سر حال در کنار خانواده ات باشی.
اون وبلاگ رو هم چک کردم کتاب تازه معرفی نکردی . می خواستم 1 سوال ازت بپرسم
دوستم تو کتاب برزخ اما بهشت رو خوندی؟ من دارم از سایت 98 یا می خونمش. به نظرم بد نبوده .

سلام عزیزم
ما خوبیم هر دو مرسی تو چطوری؟
راستشو بخوای از هفته پیش تا حالا خونه مامانم اینام و خونه خودم نرفتم اما خیلی خوبه از همه چی مهمتر و بهتر برام همین نزدیکی خونه شون به محل کارمه که واقعا راحت راحت بودم تو این یک هفته...
آره عزیزم خوندمش من این کتابو خیلی خیلی بیشتر از دالان بهشت دوست دارم

احمد جمعه 25 مهر 1393 ساعت 11:53 ق.ظ http://p354remamuniyei.blogfa.com

هیییییی
آهی از ته دل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد