روزهای من
روزهای من

روزهای من

چهار ماه مثل برق و باد گذشت

اصلا فکرشم نمیکردم که دوران باردای به این سرعت طی بشوند! چشم رو هم گذاشتم و باز کردم دیدم شوخی شوخی چهار ماه گذشت! راستشو بخواهید حالا که دارم به عقب نگاه میکنم، یه جورایی دوست ندارم تموم بشه این دوران! بله اینا رو بهاره‌ای داره میگه که از همون اول جریان شوک زده بود و متعجب و ترسیده! اما حالا دوست دارم هی کش بیاد زمان. هنوز هیچ کار خاصی برای نی نی نکردم؛ اتاقشو مرتب نکردم، وسیله نخریدم و خیلی کارای دیگه. ولی می‌ترسم با این سرعتی که زمان داره می‌گذره یهو به خودم بیام و ببینم 5 ماه بعدی هم گذشت بی‌اونکه من کارامو انجام داده باشماما خوب بالاخره شروع می‌کنم. حالا فقط کارم شده اینکه بشینم از خدا بخوام اتفاقی برای نی نی نیفته و صحیح و سالم به دنیا بیاد؛ با تمام وجود دعا می‌کنم هم برای بچه خودم و هم برای تمام بچه‌های کوچولویی که تو دل ماماناشونند و منتظرند تا نوبتشون بشه و یکی یکی به دنیا بیان. 

این چند وقته زیاد رو مود نوشتن نیستم و تمام ذوق نوشتنم فعلا در معرفی کتابه و بس 

این چند روز تعطیلی رو قرار بود بریم ترکیه اما بخاطر کار محمد نشد که بریم و برنامه مون عقب افتاد عوضش سه روز اول هفته رو تونستیم بریم شمال و یک نیمچه خستگی در کنیم... ترکیه هم عقب افتاد رفتنش تا ببینیم خدا چی میخواد برامون. 

فعلا همینا... تا بعد. 

یادم آمد: 

شمال که بودیم، یک روز دسته جمعی رفتیم رستوران جنگلی سیسنگان، رفتید تا حالا؟ ورودی اول نه، ورودی دوم جنگل را هم که رد کردید، کمی جلوتر یک تابلوی زردرنگ مقابلتان پدیدار می شود که وعده ی یک رستوران جنگلی مشتی را بهتان می دهد؛ از آنجا به بعد باید سرعت اتوموبیلتان را کم کنید که یک وقت رستوران را رد نکنید. داخل رستوران تا چشم کار می کند چوب است و چوب است و چوب. سقف چوبی، میز و صندلیها چوبی، قاب پنجره ها هم چوبی. از طرفی پرسنل و کارکنانش هم، همه خانم هستند و تمام اینها دست به دست هم می دهند تا فضای دلنشین و دوست داشتنی رستوران آتیه* را برایت تداعی کنند. حتی مزه ی خوش جوجه کباب، کباب بره و کوبیده هم به طور منحصربفردی لذیذ است و تو را یاد دستپختی ماهرانه و زنانه می اندازد و همین موضوع نیز باز باعث می شود چهره ی آتیه بیاید مقابل چشمهایت آن زمان که می گوید ==> «در این رستوران باید همه چیز عالی باشد، مشتریهای من باید راضی از این در بروند بیرون!»  

 

و واقعا هم غذای این رستوران لذیذ و دلچسب است و محیطش بقدری دوست داشتنیست که وادارتان می کند چند عکس دسته جمعی دور میز غذا بیندازید.  

بعد از غذا وقتی با لبخند و رضایت رستوران را ترک می کنید، حس میکنی خستگی یک روز شلوغ و پر کار را از تن خسته ی آتیه در کرده اید و او نیز راضی و خشنود پشت میز آشپزخانه اش رفتنتان را نظاره می کند.  

دوباره هوس کرده ای بروی سراغ آتیه و دار و دسته اش. 

* قهرمان فیلم «ماهی ها عاشق می شوند»

نظرات 10 + ارسال نظر
affa سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 10:00 ق.ظ http://affa.persianblog.ir

ایشالا که همه ی نی نی کوچولو ها و مامانهاشون سالم و سلامت باشن ... و از در آغوش هم بودن لذت ببرن :))
مواظبت باش از خودت دوستم.
خوب و خوش باشین ( دیگه باید از ضمیر جمع استفاده کنیم برات :)) )

مموی عطربرنج سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 12:33 ب.ظ http://atri.blogsky.com

همون معرفی کتاب رو بچسب دوست جون!! ایشالا که خوش گذشته باشه...دیشب تو فیس بوک نبودی!!!چه خبر بود!! تو پیج ... یه یارو یه مفتی گفت همه نویسنده ها آن شدن و ریختن سرش!بعد کوتاه هم نمی اومد...هی می گفت نویسنده ها قلمشون ضعیفه!فقط جای مریم ریاحی خالی بود...اینقذه حال داد...من که همه رو ترکوندم!

شاذه سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 06:17 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

الهی به سلامتی
مرسی! من این فیلم رو وقتی معرفی کردی گرفتم و دیدم و عاشقش شدم

الی چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 12:05 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

خوبی بهاره جون . بهاره ی چهار ماهه !معلوم نشد نی نیت چیه ؟
دهنم آب افتاد با این همه تعریفی که کردی از این رستوران . گذرمون به اونورا افتاد باید یه سری بزنیم

افسانه پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 12:25 ق.ظ http://ืninidari.blogfa.com

سلام خاله... خوبی؟ نی نی گوگولی چه طوره؟؟ حال و احوال همسر گرام چه طوره؟؟
خوش به حالت... خاله بهاره. برای من این روزها اصلا نمی گذره... هر روز فکر می کنم و چرتکه می اندازم که کی این روزها تموم می شه و کی می شه که نی نی رو از نزدیک ببینم!
خوشحالم که سفر خوبی داشتی بیشتر مراقب باش و بیشتر استراحت کن

sherli پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 03:38 ب.ظ http://eghlimeyakh.blogfa.com

salammmmm! vay bahare nemidoonestam!mobarekeeeeee!
akheyyyyy

hala ma bayad montazere ye gis golabtoon bashim a ghande asal?!?

عرفان شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 12:00 ب.ظ http://dastforosh.blogsky.com

همین هی دعا کردن هاتون نشون می ده خیلی نگران و مضطربید؛ و این بدترین کاری هست که می تونید برای کوچولوتون بکنید. خدا خودش حواسش به وظایفش هست توصیه می کنم شما وظایف خودتو خوب انجام بدی.
ان شاء الله میاد و زندگیتونو زیر و رو می کنه! فقط مراقب باشید توی این سونامی شیرین خودتون غرق نشید.

راستش این دعاها رو اینجا میکنم که خودم یادم نره باردارم وگرنه از بیخیالی زیادم خودم هم حیرون موندم بله منم به محبت و لطف اونه که امیدوارم... خیلی ممنون از لطفتون

بهناز شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 12:52 ب.ظ

سلام
خوبید؟ نی نی چطوره؟ چنسیتش معلوم نشد؟ نکنه می خواهی سونو نکنی؟ مسافرت خوش گذشت؟ این فیلمی که گفنی رو ندیدم.به شدت برای دوستت بانو متاثر شدم. ضربه سختیه. اما حتما حکمتی هست. به امید سلامتی همه نی نی ها و مامات و باباهاشون.

سلام بهنازی
مرسی عزیزم هر دومون خوبیم
راستش پدر تنبلی بسوزه هنوز نرفتم سونوامروز وقت دکتر دارم اگه از اونجا برسم سونو هم میرم اگه نه که میمونه برای فردا
منم خیلی ناراحت شدم
مرسی عزیزم

افسانه شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 05:17 ب.ظ http://ืninidari.blogfa.com

خیلی برای بانو ناراحت شدم بهاره

سـ ــارا یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 04:19 ق.ظ http://khialekabood2.persianblog.ir/

وای بهاره زود بیا بگو جواب ِ سونو گرافیت رو دیگه !!!

الهی بمیرم واسه دوستت ! اما مطمئنم خدا خیلی زود اتفاق خوبی براش رقم میزنه :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد