روزهای من
روزهای من

روزهای من

هوا که ابری می‌شود...

هوا که ابری می‌شود، آدم دست و دلش به کار نمی‌رود! برعکس دلش می‌خواهد بخزد زیر پتو و یا کتاب بخواند و یا رویای شیرین ببافد! آخر هوا که ابری می‌شود آدم دلش جنگل‌های سبز شمال و آبی دریای خزر را می‌خواهد! هوا که ابری می‌شود انگار یک جورهایی همه چیز به طرز اعجاب‌انگیزی زیبا و دلنشین می‌شود، انگار مردم همه سرخوش و شاد و مهربان می‌شوند. هوا که ابری می‌شود، اگر کمی هم خنک باشد و برگهای درختان هم به این سبزی سبزی نباشند بلکه کمی تا قسمی زرد و نارنجی باشند، آدم دلش میدان تجریش را می‌خواهد و امام زاده صالحش را! هوا که ابری باشد و خنک هم که باشد، جایش هست که برای بار هزارم آدم کتاب همخونه را دست بگیرد و در دنیای پر هیجان و متلاطم یلدا و شهاب دوباره و دوباره گم شود! هوا که ابری می‌شود، حالا خیلی هم همینجور ابریِ خشک و خالی نباشد بهتر است، کمی باران ببارد، کمی باد خنک بوزد، کمی پرده‌ها تکان بخورند، خلاصه یک جوری شود که آدم هی کیف کند و کیف کند! اصلا هوا که ابری می‌شود و کمی هم خنک، آم هی فیلش یاد هندستان می‌کند و هیچ جوره بدو اجازه ی کار کردن نمی‌دهد که نمی‌دهد!  

پ.ن. این سایت وبگذر را چه شده است؟! این دیگر چه سایتی است که جایگزین آن شده؟!

نظرات 12 + ارسال نظر
مامان سمیر یکشنبه 1 مرداد 1391 ساعت 10:42 ق.ظ

بهاره جون عاشق اون حس قشنگتم وقتی هوا ابری می شود ....راستی نی نی چطوره؟خودت ؟خوبی ؟

مرسی ترلان جانم از لطفت
نی نی هم خوبه خدا رو شکر... خیلی نی نیِ مظلومیه فعلا که اذیت نمیکنه و داره به دل مامانش راه میاد تا بعد ببینیم چطور میشه
خودمم خدا رو شکر خیلی خیلی بهترم از حالت تهوعم خیلی کم شده و دیگه اونقدرا بدنم خسته و کوفته نیست...
مرسی عزیز دلم که به یادمی

مموی عطربرنج یکشنبه 1 مرداد 1391 ساعت 11:43 ق.ظ

آی گفتی...ای گفتی دوستم! امروز صبحم من یه حس آروم و ملایم و نسیمی داشتم...همیشه دوست دارم هوای همینطوری بمونه!

فانی یکشنبه 1 مرداد 1391 ساعت 11:49 ق.ظ

سلاممممممممممممم بهاره جون
باورم نمیشه تو این سه ماه چه اتفاقایی افتاده
عزیزم بهت از صمیم قلبم مادر شدنت و تبریک میگم
از بهت زدگی متنا رو یکی یکی خوندم تا رسیدم به اوایل خرداد ..
یعنی تو الان با نی نی ت داری متن می نویسی
راستی اسم واسش چی در نظر گرفتی ؟

ســـــــــــــــــــــــــــــــــلام فانی جان
کجایی تو بابا دختر؟
مرسی عزیز دلم ایشالا خودت یه روز مادر بشی
اوهوم... دوتایی با هم مینویسیم
هنوز هیچیبه نظرم سخت ترین کار ممکن همین انتخاب اسمه... هیچ اسمی به دلم نمیشینه و از طرفی میترسم بهش نیفته... شاید صبر کنم خودشو که دیدم اسمشو همون موقع انتخاب کنم شاید اسمش همراه خودش بیاد اصلا
حالا جنسیتش که مشخص شد اسم انتخابی خودمون که قطعا نهایی نیست مینویسم اینجا

افسانه یکشنبه 1 مرداد 1391 ساعت 12:12 ب.ظ http://ninidari.bloghfa.com

من هم عاشق هوای ابری هستم... تو هوا انگار عاشق ترم و با احساس تر

منم همینطور

فانی یکشنبه 1 مرداد 1391 ساعت 12:36 ب.ظ

مطمئنم اسمش مثل اسم مامانش قشنگه و به آدم احساس قشنگ میده ..مطمئنم مثل مامان خوبش اون
اول دعا کن یه بابای خوب واسش پیدا کنم بعدا
.
ماشالا انقدر قشنگ می نویسی که میام اینجادیگه یه چندساعتی غرق خوندن میشم تازه خودم و به شخصیتهایی که مینوسی انقدر نزدیک می بینم که گاهی فکر میکنم آبدارچی مون رحیم آقاست و اون مدیرمون همون مدیر برگه گم کن شماست!!!

وبگذر من صبحی که سر زدم هیچیش نبود دوباره امتحان کن شاید باز شه

تو همیشه لطف داشتی به من فانی جان... مرسی عزیزم
حتما حتما دعا میکنم... ایشالا اونم به زودی
وای مرسی دوستم چقدر تعریف کردی ازم یه وقت دیدی باورم شد که همینقدر که تو میگی خوبم ها
وبگذر من کلا سایتش عوض شده و یه سایت عربی به جاش اومده حتا تایپشم که میکنم نمیره اونجا و میره به اون سایت عربیه!

یک مسافر یکشنبه 1 مرداد 1391 ساعت 01:16 ب.ظ http://yek-mosafer.persianblog.ir

چقدر قشنگ نوشته بودی، الان دگه ابرا اینجا نیستن ولی ادم دوست داره نوشته ات رو بیشتر بخونه

نی نی و مامان نی نی به سلامت :*

اینجا هم ابرا پراکنده شده اند اما نمیدانم چرا اتاقمان همچنان سایه دارد
خیلی ممنونم از لطفتون

فانی یکشنبه 1 مرداد 1391 ساعت 01:36 ب.ظ

تو بیشتر از اونی که من میگم خوبی:* بعدشم من همیشه فکر میکنم که تو چرا کتاب نمی نویسی اصلن!!؟
البته الان که باید فقط فکرت به خودت و نی نیت باشه بیشتر ولی بعدنا بهش فکرکن حتمن .
.
یه وقت ویارت نگیره بزنی اینجا رو منفجر کنی

قربونت برم دوستم... بابا خیلی اعتماد به نفسمو بردی بالا:-*:-* مرسیییییییییی:-*:-*
راستش قصد دارم بعضی از نوشته های این وبلاگ و وبلاگای قبلیمو جمع کنم (اونایی که مربوط به زندگی شخصیم نیست البته) ببینم میتونم چیزی از توش دربیارم کتاب کنم یا نه... ولی اینکه بخوام بشینم داستان بنویسم (ولو شده داستان کوتاه) فکر نکنم از پسش بربیام... مگر اینکه یک مدت کلاس نویسندگی برم اونوقت بعدش به طور جدی میتونم به نوشتن حرفه ای فکر کنم
بازم ازت ممنونم دوست خوبم که هی برام انرژی مثبت میفرستی
نه بابا دیگه اونقدرام سیمام اتصالی نمیکنند به هم

بهناز سه‌شنبه 3 مرداد 1391 ساعت 11:05 ق.ظ

سلام خوبی؟ حال و روزت چطوره؟چند تا سایت لباس بچه تو اینترت هست خواستی نگاه کن بد نیست. من می خوام قبل رفتن به سایت مادر کر و بقیه لباس بچه ها سر بزنم بدونم چی می خوام ، در ضمن قیمتهاشم بدونم. کتاب چدید چی خوندی؟ من تو نود و هشتی ها دارم بمون کنارم رو می خونم.

سلام بهناز جان
مرسی بد نیستم تو چطوری؟
حالم روزم خدا رو شکر خیلی خیلی بهتره... حالت تهوعم خیلی کم شده و دیگه خودم میتونم آشپزی کنم البته غذاهای آسونو میتونم بپزم و هنوز غذاهایی مثل کتلت و اینا رو نه چون خیلی سرپا نمیتونم وایسم.
اتفاقا همکار من خیلی از مادر کر تعریف میکرد میگفت برای بچم از اونجا خرید کردم و اصلا لباساش مرگ نداره... من میخوام اگه شد برای چند سال بعدشم لباس بخرم.
راستی پریروز رفتم اسباب بازی فروشیهای میرزای شیرازی. من باربی میخواستم ولی انقدر عروسکاش زشت و بیریخت بودند که رقبت نکردم چیزی بگیرم ولی برای اینکه تا اونجا رفته بودم بالاخره یک ست عروسک که البته باربی نیست ولی قشنگ بود خریدم... تصمیم دارم چند عروسک درست و حسابی هم از اونجا براش بگیرم.
کتاب جدید هنوز چیزی نخوندم اما روزهای هاشور خورده و فصل دل سپردن رو از شادان گرفتم الان هم سفارش دادم نشر علی برام کتابای خنجر و شوق وصال رو بیاره. به نظرم بد نباشه.

خورشید سه‌شنبه 3 مرداد 1391 ساعت 11:30 ق.ظ http://koochedeleman.persianblog.ir

کشته مرده این توصیف کردن حال و هواتم بهاره
منم عاشق این وضعیتی ام که توصیف کرده ای و دلم هوای ابری و بارون و پاییز خواست

قربونت برم خورشید جان
راستش تو همون هوا الان سرما خوردم و خدا نصیب نکنه یک گلو دردی دارم که نگو

بهناز سه‌شنبه 3 مرداد 1391 ساعت 12:39 ب.ظ

دوباره سلام
منم خوبم. چه خوب که کتاب سفارش دادی . منم باید به زودی بگیرم.( فعلا رفتم مشهد نذر گوسفند عقیقه داشتم ، پولام تموم شده راستی انشاا... توام برای نی نی ات عقیقه نذر کن که انشا ا... از حوادث در امان باشه)
آره مادر کر خیلی خوبه منم از مکه خریدم ، جنساش مرگ نداره ، همچنین مارک juniors که مرگ نداره. ( یه سری جوراب از این گرفتم سفید رنگه ، چند ماهه داره استفاده می کنه من هی اتوش می کنم بزرگ میشه ، عالیه از مادرکر هم بهتره. ) یادت باشه میری خرید براش جوراب شلواری از مادر کر بخر ( دختر و پسرونه هم داره) تو زمستون و پاییز خیلی کمکت می کنه. علی که 6 ماه از سال جوراب شلواری تنش بود هم بیرون رفتنی پهلوهاش یخ نمی کرد هم پاهاش ، تمیز و شیک هم بود ( البته من از یه سایت تو ایران خریدم آورد دم خونه ، اسمش مای نی نی شاپ است)
مارک مکس هم خوبه.
بهتره کمتر سر پا وایستی. بهتره برات ( من ماههای اول خیلی کار کردم افتادم به لکه بینی ، مجبور شدم 2 و 3 ماه خونه نشین بشم) بی خیال کار خونه و زندگی . نی نی الان از همه چی مهمتره.
خواستی لباس بخری بگو راهنماییت منم چی بخری به دردت بخوره.

پرستو شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 12:36 ق.ظ http://www.zendegiyema2ta.blogsky.com

چه زیبا و با حال نوشته بودی منم دلم این چیزا رو خواست . موفق باشی عزیزم

پرستو یکشنبه 15 مرداد 1391 ساعت 01:06 ب.ظ http://cirfri.blogfa.com

سلام عزیزم...!
خیلی اتفاقی اومدم وبت...
ما تازه وب زدیم...خوشحال میشم بیای یه سر بزنی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد