روزهای من
روزهای من

روزهای من

حالم بده

وقتی حالم خوب نیست، خوب خوُب نیست دیگر مگر تعارف دارم با کسی؟! برعکس هفته ی گذشته که شنبه‌اش برایم شیرین و گوارا بود، این شنبه برایم از زهر هلاهل هم تخلختر است! از یک طرف گرمای بیش از اندازه و وحشتناک اتاق امانم را بریده‌است، از طرف دیگر چشمانم و سرم زق زق می‌کنند و میل بسیار شدیدی به خواب دارم، از طرف دیگر نمی‌دانم چرا اینقدر عصبی و بیقرارم، اینجور بگویم آماده‌ام تا یکی بگوید الف و من بخوابانم تخت گوشش!!! البته فکر می‌کنم این بیقراری و عصبیت بخاطر گرمای طاقت فرسای اتاقمان است... خدا خدا می‌کنم زودتر ۲:۳۰ شود تا عین کش بند تونبان در بروم سمت خانه‌مان! 

دیشب بعد از یک سال که از خریداری فیلمش می‌گذشت، بالاخره فیلم شک (Doubt) را دیدم و لجم گرفت که آخرش همانجور دو به شک ماندیم که بالاخره آری یا خیر! هرچند که من هم مثل آن خواهر روحانی یک جورایی مطمئن بودم که آری ولی باز از طرفی منم مثل او ماندم به شک که نکند یک وقت... بمیرم برایت اصلا فهمیدی چه گفتم و چی به چی بود؟ اگر ندیدیش می‌گویم که داستان در مورد دو خواهر روحانی و یک کشیش است که به پسرکی سیاهپوست بیش از حد ابراز لطف می‌کند؛ حالا این دو خواهر به آن کشیش مظنوند که با آن پسرک رابطه ج*ن*س*ی برقرار کرده باشد... فیلم جالبی بود... من اصولا هر فیلمی را که مرل استریپ نازنینم بازی کرده باشد دوست دارم ولی کاش آخرش می‌فهمیدیم چی به چی است! البته به گمانم اینجوری بهتر شد... مگر خود ما وقتی با اطمینان کامل به کسی تهمت و افترا می‌زنیم، با چشمان خود دیده‌ایم که آن شخص فلان کار را کرده باشد؟ مگر غیر از اینست که یک سری شواهد و مدارک را کنار هم می‌گذاریم و خودمان برای خودمان نتیجه‌ می‌گیریم و حکم صادر می‌کنیم؟ حالا که خوب فکر می‌کنم می‌بینم چه بهتر که ببینید این فیلم را به عنوان یک تلنگر چیز بسیار خوبی است. 

در ضمن فیلم یک هفته با مریلین را دیدم و راستش را بخواهید دلم کباب شد برای مریلین مونرو... بدبخت بعد از اینهمه سال هنوز دست از سر مرده‌اش هم برنمی‌دارند  

کتاب جدید به درد بخور فعلا هیچی نخوانده‌ام... لامذهبا هیچکدام جذبم نمی‌کنند و کتابها دیگر آن کشش و جذابیت قدیم را ندارند که ندارند... شما اگر خوانده‌اید چیزی بگویید تا بگیرمش...فعلا همینها باشد تا بعد...

نظرات 18 + ارسال نظر
بهناز شنبه 17 تیر 1391 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام اعصابت هم به خاطر گرما و هم به خاطر هورمون هاست که به هم ریخته( مثل زمانهای خاص خانمها) ، لطفا عصبی نباش. امروز برو یه مانتو خنک و خوش رنگ بخر ( من 5 شنبه و جمعه 7 تیر و فاطمی و ... را زیر پا گذاشتم تا بالاخره به توصیه خواهر شوشو امامزاده حسن یه مانتو پیدا کردم ، سایز بزرگ هم خیلی داشت خواستی اسمش رو برات می نویسم برو ببین) شب هم با همسر گرامی برو فرحزاد یا دربند یا یه جای خنک . پاتو دراز کن روی تخت ، جورابهاتم دربیار. یه غدای خوشمره سفارش بده . بلال و گردو و لواشک هم بخور ( راستی پارک چیتگر نمایشگاه شهرهای مختلفه ، غرفه تبریز لواشک و آلوچه های خوشمره ای داره ، برو یه سر بزن، ادویه هاش هم عالی بود)
منم الان تو کف ازدواج یکی از اقوامم هستم ، که صبح فهمیدم (من) هی مغزم هنگ میکنه باز ری استارت میکنم.

والا راستشو بخوای منم ۵شنبه رفتم پارکو (لباس سایز بزرگ داره مردونه اش تو ایران زمینه و زنونه اش سر لاله زار ازسمت فردوسیه) میخواستم یه مانتو بگیرم که دو سه سایز برام بزرگتر باشه اما اونی که من میخواستم نداشت یعنی مدلش اداری نبود بعد به محمد گفتم بریم صرصبیل از حدیث مانتو بگیرم اونم سایز بزرگ داره اما وقتی رفتیم اونجا دیدم ساختمانشو دارند خراب میکنند و از حدیث مدیث خبری نیست... آخر سر از یکی از مانتو فروشای اونجا دو تا مانتو بیرون خریدم ولی مانتو اداری خنک نتونستم پیدا کنم حالا شاید امشب یا فردا شب برم سمرقند اونجا هم چندتا مانتوفروشی داره اگه اونجا هم پیدا نکردم دیگه میرم پارچه میخرم و میدم خیاط! تمام مانتو اداریا همه پارچه هاشون کرپ و کلفته اصلا مانتو نخی خوب اداری پیدا نمیشه که نمیشه
مگه ازدواج فامیلتون چه ایرادی توش هست که اینقدر فکرتو مشغول کرده؟

بهناز شنبه 17 تیر 1391 ساعت 01:19 ب.ظ

فیلم Doubt را دیدم از این دو به شک موندن خوشم نیومد، راستی یه مغازه تو گیشا بین کوچه 4 و 5 هست انگار اسمش سوپر امیر است (گوشت و مرغ و سس و کالباس و .. اینجور چیزا داره)، پیراشکی های خوشمزه ای داره که باید بخری و بیاری خونه خودت سرخ کنی ، خوشمزه است و برای مواقع اضطراری خوب

باید با محمد برم اونجا ... مرسی که گفتی

غزل شنبه 17 تیر 1391 ساعت 03:10 ب.ظ

اییییییییی جانممممممممم
امیدوارم هر چه زودتر حالت خوب بشه

بهناز شنبه 17 تیر 1391 ساعت 07:14 ب.ظ

هیچی یواشکی نامزد کرده، (البته انگار فقط من نمیدونستم) تو فیس بوک تازه عکسش رو دیدم

بهناز شنبه 17 تیر 1391 ساعت 07:20 ب.ظ

راستی جنسیت نی نی مشخص شد ، تا سبکی یواش یواش خریدش و شروع کن. اگر کسی مکه یا دبی یا ترکیه میره ، بگو برات خرید کنه ، که هم جنسش خوبه هم قیمتش. کیش هم خوبه اگر شد اول پاییز بری و از مادرکر و ... خرید کنی.

طناز یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 07:53 ق.ظ

وای مامان بهاره! غصه نخور. همه می‌دونند که ادا نیست دوستم.
راستش من حوصله ام نیومد فیلم دابت رو ببینم! حتی با وجود مریل استریپش.
من همیشه از این شنبه بدم میومده.
یک مانتوفروشی هم هست به اسم شهربانو بالاتر از میدون ولیعصر. روی در مغازه نوشته مانتوی سایز بزرگ. اونجا رم سر بزنی بد نیست دوستم.
راستی اگر یوگا خواستی بری بگو من آدرس کلاسم رو بهت بدم. استرس و حال بد و این چیزا رو خیل یکم می کنه.

افسانه یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 08:56 ق.ظ http://ninidari.bloghfa.com

خاله بهاره این روزها می شه گفت همه چیز طبیعیه... عصبانیت،‌بد اخلاقی،‌ زود رنجی و هر چیز دیگه ای و این برای من کاملا قابل درکه. بعضی وقت ها می گم ای کاش تو نیمه دوم سال باردار شده بودم که گرمای هوا هم برام مزید بر علت نمی شد. باز برو خداتو شکر کن که ماه های اولت افتاده به تابستون وگرنه خیلی سخت تر بود. هم سنگین می شی هم گرمای بدنت بیشتر و بیشتر می شد، مثل شرایطی که الان من دارم
خاله بهاره اگه دوست داشتی بیا با هم بریم کلاس های اکوژیمیناستیک بیمارستان صارم. انجام یه سری حرکات کششی تو آبه که هم یه خرده حال و روز آدم رو تو گرما بهتر می کنه هم می تونه کمردردهای بارداری رو (که فک کنم برای تو هم از ماه 4-5 شروع بشه) کم کنه.

چقدر جالب خاله... یه ذره حالم بهتر بشه حتما میام باهات... چه روزایی و چه ساعتهاییه؟

شاذه یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 01:17 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

هی امان از گرمااااا

مامان سمیر یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 02:05 ب.ظ

یا توجه به شرایطی که داری خوب این اوضاع و احوال طبیعیه عزیزم زیاد خودتو نگران نکن ...راستی توی پست قبل منو از قلم انداختی که .....

ترلان جان پست قبلتو که خوندم و نظر هم برات گذاشتم اما اگه منظورت اینه که برام نظر گذاشتی و من تاییدش نکردم، بخدا من ازت پیغامی دریافت نکردم وگرنه حتما تاییدش میکردم

مموی عطربرنج دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 11:03 ق.ظ

من همون اول فیلم داوت رو که دیدم ،دی ودی پلیرو خاموش کردم! خیلی خسته کننده بود...اما مریلین مونرو رو دوست داشتم...
دوستم کتاب جدید بهیه پیغمبری رو خوندی؟خیلی نازه...جدیدا" حوصله کتابخونی بالا رفته و افتادم تو دور!من در حال حاضر دارم سکوت در انتظار و می خونم!تازگیا به مهناز صیدی ارادت خاصی پیدا کردم!در جریانی که!!

آره در جریانم من این کتابشو خیلی خیلی دوست میدارم
کتاب بهیه رو هنوز نخوندم دوستم این روزا حالم زیاد روبراه نیست همش میخوابم... یه دیروز عصری نخوابیدم الان انقدر حالم بده و تنم خسته ست که مرخصی گرفتم دارم میرم خونه بخوابم تا عصری که وقت دکتر دارم یه ذره جون داشته باشم

مامان سمیر دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 11:52 ق.ظ

نه عزیزم منظورم توی پست قبل اسامی افرادی بود که به نظرم چون باردار بودن یا هستن ازشون اسم بردی ...شاید من اشتباه کردم ...

راســـــــــــــــــــــــــــــــــــت میگی دوستم... خیلی خیلی شرمنده الان درستش میکنم

مامان سمیر دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 02:15 ب.ظ

نه بابا ولش کن دوست جونی ...دشمنت شرمنده باشه عزیزم ...مامان بهاره ....راستی سونو نرفتی ؟مواظب خودت باش ....خستگی و احیانا کسالت این روزات بببببسیار طبیعیه و هرچی نی نی بزرگتر بشه این حالتت بیشتر خواهد شد ...پس اصلا بی خیال شو ...چون این روزا هم میگذرن به سرعت برق و باد ...از همین لحظاتت هم استفاده کن.....

قربونت برم دوستم مرسیچرا سونو هم دیروز رفتم دکتر گفت قلبش شکل گرفته و همه چیش نرماله... ده هفته و شش روزم بود دیروز که دیگه از فردا میرم تو یازده هفته
مرسی دوستم از لطفت

بهناز دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 10:56 ب.ظ

سلام اس ام اس از انتشارات شادان اومده برام 2 تا کتاب جدید چاپ کرده ،( روزهای هاشور خورده : عنبران _ کوچه : مهریزی مقدم) میرم سایتش ببینم چطوره!
دکتر چی گفت؟ حالت الان چطوره؟ دوستم من در مورد زایمان در آب خیلی تحقیق کردم ، اکثر پزشکها ( که خیلی هاشون از دوستان شوشو بودند) ردش کردند، چون تو ایران میگند خیلی آلوده است و مادرها و نوزادان خیلی مریضی می گیرند... علی الخصوص بیمارستان صارم که خیلی ها ازش می نالند، خواهشا اول تحقیق کن بعد برو( حتی اکو ژیمناستیک)
{ببخشید که فضولی می کنم ولی منم همه این مراحل را گذروندم ، برای همین سعی می کنم از اون تجربیاتم برات بگم ، اگه ناراحت میشی بگو ، دیگه نمی گم}

کوچه رو نگیری ها.... خیلی خیلی تخیلی و خسته کننده ست.
دکتر گفت فعلا همه چیم نرمال و خوبه قلب کوچولوش هم شکل گرفته فقط گفت صداشو نمیشه بشنوید چون جنین اذیت میشه.
دوستم من چون خودم همینجوری چاق هستم دکتر گفت نمیتونی طبیعی زایمان کنی و باید سزارین بشی برای همین زایمان تو آب منتفیه بیمارستانم هم شد پارسیان چون دکترم طرف قرارداد اونجاست....
اختیار داری عزیزم این حرفا چیه؟ تو لطف میکنی و از سر دلسوزی تجربیاتت رو بهم میگی... خیلی ممنونم ازت

بهناز دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 11:34 ب.ظ

دوباره سلام
رفتم سایت شادان
فصل دل سپردن ( مژگان زارع)
کوچه(مهریزی)
را چند صفحه اش رو خوندم ، بدم نیومد نظر تو چیه؟ خوندیشون؟

فصل دل سپردن رو منم تعریفشو شنیدم اما کوچه رو پیشنهاد نمیکنم البته همه چیز رویایی و رومانتیکه اما انگار که این داستان رو یه دختر ۱۶-۱۷ ساله نوشته تا یک خانم عاقل و بالغ

بهناز دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 11:50 ب.ظ

روزهای هاشور خورده هم بد نبود

در مورد این یکی هیچی نمیدونم

افسانه سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 09:26 ق.ظ http://ninidari.bloghfa.com

قبل از ساعت 5 روزهای زوج این کلاس ها هست اما باید قبلش یکی از دکتر های بیمارستان ببیندت و اگه مشکلی نبود برات یه معرفی نامه بنویسه. چون بعضی از مادرهای باردار ممکنه به خاطر شرایط فیزیکیشون نتونن از این ورزش ها کمک بگیرن

باشه خاله دستت درد نکنه مرسی از راهنماییت

بهناز سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 03:19 ب.ظ

سکوت سرد ( ن، صمیم) را خوندی؟ چه کناب مزخرفیه. انگار به یه بچه راهنمایی گفتند کتاب بنویس. من که از خودم لجم در اومده این همه پول و ریختم دور.

دقیقا احساسی بود که به منم دست داد بعد از خوندنش

بهناز سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 03:21 ب.ظ

دارم میرم مشهد،دعات می کنم که این روزهات به خوبی و خوشی بگذره و هرچی خیره برات پیش بیاد

التماس دعا دوستم... ایشالا سفر خوبی داشته باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد