روزهای من
روزهای من

روزهای من

باید باردار باشی تا بفهمی

 برای درک حال یک خانم باردار، باید حتما باردار باشی تا درکش کنی آن زمان که می‌گوید حالم بد است یعنی چه! باید باردار باشی و شامه‌ات ده‌ها برابر از حالت عادی قویتر شده باشد تا بفهمی وقتی می‌گوید حالم از بوی ماندگی و اختلاط عطرهای زنانه و مردانه در اتاق بهم می‌خورد، واقعا حالش بهم می‌خورد و اصلا بحث ناز و ادا نیست!!! انگار کن که شامه ی او چون دوربینی که در تاریکی عمل می‌کند و لنزی دارد بسیار بسیار حساستر و دقیقتر از دوربینهای معمولی، می‌تواند روایح بیشتری را از یک انسان عادی حس کند و همین است که حالش را بد می‌کند! باید باردار باشی و همچنان شامه‌ات قوی باشد تا درک کنی وقتی می‌گوید تحمل بوی گوشت و مرغ و ماهی و پیازداغ خارج از توانم است یعنی چه! باید باردار باشی و استفاده از قرصهای گوناگون برایت ممنوع باشد، آنوقت وقتی می‌گوید این سردرد لعنتی و معده‌ای که مدام ترش می‌کند امانم را بریده‌اند یعنی چه! برای درک اینها باید باید باید باردار باشی؛ وگرنه با شنیدن یکان یکان آن حرفها همه را به حساب ناز و ادا و لوس بازی می‌گذاری بی‌آنکه بدانی او وقتی می‌گوید حالم بد است، به تنها چیزی که فکر نمی‌کند همین ناز و اداست و واقعا واقعا واقعا حالش بد است!  

باید باردار باشی تا بفهمی وقتی او غذایی می‌خورد نه به میل و اراده ی خودش که از سر اجبار است وگرنه حالت تهوع، مداوم حالش را بدتر و بدتر می‌کند! باید باردار باشی تا بفهمی وحشت از چاقی مفرط یعنی چه! که درک کنی اینکه برخلاف میل باطنیت باد کنی و صورتت تغییر کند و همه جور دیگری نگاهت کنند چه حس بد و مزخرفی است! هرچند هنوز آنقدر تغییر نکرده‌ای اما از حالا ترسش را که داری! 

باید باردار باشی تا حس کنی دردش را وقتی مجبور است شبها به یک پهلو بخوابد و چقدر حسرت طاقباز خوابیدن به دلش می‌ماند ۹ ماه تمام و چه استرسی دارد از اینکه وقتی شبها تکانی می‌خورد مبادا که تکان شدید باشد و ناخواسته خفه کند فرزندش را! همین است که می‌گویم باید باردار باشی تا بفهمی همه ی اینها را وگرنه اگر از بیرون نگاه کنی به او، تو هم مثل من آن زمان که باردار نبودم پیش خود تمام حرفها و حرکات او را به حساب لوس بازی و ناز و ادا می‌گذاری و سر سوزنی درکش نمی‌کنی! حتی ممکن است از او و رفتارش ناراحت و دلگیر شوی ولی ناراحت نباش عزیزم، به امید هدا خودت که باردار شدی به حرفهای امروز من خواهی رسید الان خاله افسانه، مستانه، بانو جانم و مریم بانو خوب می‌دانند چه می‌گویم تازه غزل و بهناز و سانی و الی و ترلان جانم قبلا این راه را رفته‌اند و تازه از باقی ماجرا نیز باخبرند 

نظرات 21 + ارسال نظر
غزل سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 10:27 ق.ظ

عزیزممممممممممممممممم
منکه توی بارداری منتظر بودم دوتا شاخ هم در بیارم از بس هر روز یک جور بودم
وایییییییی بو رو که نگووووووووو
یک روز همکارم این جا یک غذایی اورده بود وقتی گرمش کرد بوش پیچید نمیدونم چه حالی شدم همینجور اشک بود که میومددددددد
از چاقی هم نترس بیشتر وزن بخاطر باد کردن و جفت و ایناست
من توی دو روز اول ۵ کیلو کم کردم
بقیشم با شیر دادن رفت
یک چند کیلویی هم دارم که خودم رعایت نکردمممم

مموی عطربرنج سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 10:45 ق.ظ

وای چقدر سخته دوستم! فک کنم من اگه باردار شم به 9 ماه نکشیده بمیرم!چون وقتی هورمونام قاط می زنن از همه چی حالم به هم می خوره!! همینجوریشم اصلا" تحمل بوی همبرگر و سوسیس سرخ شده و مرغ و اینا رو ندارم!!
ایشالا که ماه 5 و 6 بشه و تو بهتر شی...

الهه سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 11:52 ق.ظ http://man-va-va.persianblog.ir

بهار جونم امیدوارم این دوران سخت برات به زودی و سلامتی بگذره
البته باید حس خیلی شیرینی باشه که امیدوارم همه تجربه اش کنیم

مستانه سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 11:55 ق.ظ http://mastaane.ir

تازه به ماه های آخر که می رسی یک سره گرمته! یک سره تب داری. دلت می خواد یه وان آب یخ داشته باشی و یکسره بری توش...

غزل سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 12:48 ب.ظ

بها جون یک چیز بگم حالت بهتر بشه
تا میتونی الان استراحت کن چون بعدش دیگه نمیتونی
الان شاید یکساله درست نخوابیدم قبلش که قلمبه ایی
بعدم که بدنیا میاد دیگه هیچیییی هفته اول زیر چشمام سیاه شده بود از بیخوابی
البتههههههههه اینم بگم که خداوند توانش رو هم میده

بهناز سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام خوبی؟ دوستم نترس ، این حالات همیشگی نیست. و وارد ماههای بالاتر بشی حالت بهتر میشه و با تغییرات جسمی و روحی ات کنار میای. من زمان بارداری 6 یا 7 کیلو اضافه کردم اما بعدش یهو هی خوردم و خوردم تا مجبور شدم رژیم بگیرم .الانم تو رژیم هستم.( می تونی بری دکتر تغذیه و رژیم بارداری بگیری) سوره والعصر را زیاد بخون باعث میشه صبرت بیشتر بشه. بالشهای مخصوصی هست برای خانمهای باردار ، می تونی با پزشکت مشورت کنی و از اون استفاده کنی. من تو بارداریم فقط دلم می خواست ساندویچ بخورم و مدام شوشو را میفرستادم دنبال قاقا لی لی، بعدش همه اش از بین رفت. فقط توصیه می کنم کاکایو نخور.{ وقتی نی نی ات و به امید خدا گرفتی تو بغلت همه این سختی ها یادت میره و قدر مادرتم بیشتر میدونی}

بهناز سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 12:53 ب.ظ

راستی اسم انتخاب نکردی؟

شاذه سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 01:35 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

بهاره جون می دونم که ناز و ادا نیست و واقعا مشکلات بارداری کم نیست. من که تو بارداریهام نه ماه تمام نمک رو قطع می کردم. یعنی تو غذای خونه نمک نمی کردم. فقط مهمونی و گهگاهی بیرون نمک میخوردم. پنیر هم به خاطر نمکش نمی خوردم. چون هر وعده غذای نمک دار خوردن مساوی با یک کیلو اضافه وزن بود برام. فقط وقتی میشد دو سه روز نمک نمی خوردم و ضعف می کردم، یه لقمه نون و پنیر می خوردم که فشارم برگرده. ولی کلا نمک برام سم بود. با وجود این که از شدت تهوع همش بهش احتیاج داشتم.

بانو سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 01:47 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

بذار ایشالله پات برسه به ماه 4 خیلی بهتر می شی... من الان حالت تهوع که اصلا ندارم...
تازه باید حسابی مواظب خورد و خوراکم هم باشم.. چون به سه ساعت نکشیده یک دل ضعفه ای می گیرم که بیا و ببین...
البته هنوز بوها اذیتم می کنن...
پریروز بیرون بودم اومدم خونه یک بوی بدی تو راه پله ها می اومد ... یعنی فقط به حامد می گفتم اگه الان آسانسور نرسه من اینجا می میرم... هر چی دستم بود جلوی بینیم گرفتم.. اشکام بند نمی اومد... حامد با چشمای گرد شده من رو نگاه می کرد...

می می سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 03:18 ب.ظ

یعنی در حد تیم ملی فهمیدم چی میگی. انگار یکی داشت اززبان من حرف میزد. عجب شباهتی هااااااا

وفا سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 03:52 ب.ظ

عزیییییییییییییییییییییییییییییییییزم .. می فهمم چی می گییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی از ته اعماق وجودم یادم میاد

الی سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 11:49 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

بهاره جان بدبختی این جاست که خیلی هاش همره آدم می مونه. من هنوزم از بوی عطر زیاد مردانه بدم میاد!
یادمه موقع بارداریم وقتی کولر روشن میشد بادش که بهم می خورد حالم به هم می خورد ! هنوز هم از خنکی باد کولر بدم میاد اولش. پنکه رو ترجیح می دم
ایشالا می گذره این ایام ...

بهناز چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 11:50 ق.ظ

سلام نیستی؟ می خواستم چند تا کتاب سفارش بدم ، اگر تو خوندی و خوبه بگو بهم
فریب دل( تینا عبدالهی)
غزال(طیبه امیر جهادی)
همراز(منیر مهریزی)
پرنده بهشتی(عاطفه منجزی)
گیلدا(مرضیه جهان آرا)
آهو(افسانه نادریان)
فریب دل
سهیلا
عشق و یک دروغ
این 3 تای آخر و دیدم تو عکسهایی که از کتابهات گذاشتی هست.

سلام عزیزم خوبی؟
ببخشید سرم خیلی شلوغه نرسیدم کامنتا رو جواب بدم
اما کتابایی که گفتی سمت غزال که اصلا و ابدا نرو انقدر که نثرش ضعیفه و داستانش دقیقا و عینا داستان آرام سیمین شیردله اگه نخوندیش اونو بخون که خیلی خیلی از غزال قشنگتره.
فریب دل رو من دوست نداشتم چون غمگین بود.
پرنده ی بهشتی کشش داره و قشنگه ولی از اواسط داستان دیگه خیلی تخیلی میشه. راستی از منجزی تیه طلا رو خوندی؟ اگه نخوندی بخون قشنگه.
گیلدا رو علی رغم اینکه خوانندگان نشر علی خودشون رو تکیه تکیه کرده اند براش اما من سه دفعه دست گرفتم بخونمش عین ۳ بار هم چند صفحه خوندم و گذاشتمش کنار بنابراین نمیتونم چیزی در موردش بگم جز اینکه منو جذب نکرد.
اما در مور آهو... ببین به درد یکبار خوندن میخوره اما به درد خریدن نه! اگه میتونی از کسی قرض بگیر و بخونش وگرنه اون قیمت برای این کتاب خیلی خیلی زیاده!
سهیلا رو من بدم نیومد... چون قیمتشم خیلی زیاد نیست به نظر من بگیرش بدک نیست.
فکر کنم تو عکس کتابای من عشق و یک غرور بود که خیلی خیلی چیپ و چرت و پرت بود اما کتاب عشق و یک دروغ از مارگارت وست خیلی جذاب و قشنگه من تو دوران دبیرستان خوندمش... این یکیو میتونی از سایت ۹۸ia دانلودش کنی و بخونیش چون نسخه فیزیکیش فکر نکنم دیگه تو بازار باشه.
در ضمن کتابای کوچه و غروب دل از منیر مهریزی مقدم رو خوندم... کوچه که انقدر تخیلی و غیرواقعی بود ک آدم لجش میگرفت... غروب دل اما بد نبود... خیلی قوی نبود اما واسه وقت پرکنک خوب بود.
الان خودم موندم که چی رو شروع کنم... اول کتابا رو میخونم اما هیچ کدوم جذبم نمیکنند تو چی خوندی اخیرا که خیلی دوستش داشتی؟

بهناز چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 01:19 ب.ظ

سلام عشق و یک دروغ و تیه طلا و آرام رو خوندم الان تو سایتia 98 زندگی غیر مشترک رو خوندم که به درد 1 بار خوندن می خوره ، چند تا دیگه هم دانلود کردم میخونم میگم

خوندم اونو... کتاب همسایه ی من هم بد نیست یکی از کاربرای ۹۸یا نوشته و بامزه ست به نظرم خودم الان آن ۵ دقیقه رو شروع کردم اینم باز یکی از کاربرای ۹۸یا نوشته داستانشو.

افسانه چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 07:36 ب.ظ http://ืninidari.blogfa.com

خاله بهاره من هم تمام این لحظه های سخت رو داشتم. برای من تا آخرماه سه این حالت های تهوع و اینکه آدم از تمام بوهای اطرافش بدش می یاد وجود داشت. تازه بد بختیش اینه که مال من اون اوایلش به تعطیلات عید هم خورده بود و باید با این حال و احوال عید دیدنی هم می رفتیم... واقعا زجر آوره
خاله بهاره نگران نباشه بکی دو ماه دیگه این هایی که گفتی خوب خوب می شه اما خب دیگه یه چیزهای سخت تر دیگه شروع می شه. خوابیدن سخت تر می شه بعد آدم حس می کنه دیگه نفسش در نمی یاد. راه رفتن متین رو هم کم کم باید فراموش کرد و این لگد زدها هم در کنار لذت عجیبی که داره یه وقت هایی اذیت کننده است. تازه رفلاکس اسید معده به مری یا همون ترش کردن های وقت وبی وقت روهم به ماجرا اضافه کن. پیش پیش گفتم که خودتو آماده کنی

ســ ــارا چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 08:49 ب.ظ http://khialekabood2.persianblog.ir/

الهی بمیرم عزیزم ...

راست میگی واقعا درکش نمیشه کرد ! از خدا میخوام که خیلی هوای تو و این نی نی خوشگلتو داشته باشه ...
بهشت واسه همین زیر پای شماهاست دیکه خوب

گیل دختر جمعه 16 تیر 1391 ساعت 09:36 ب.ظ http://barayedokhtaram.blogfa.com

سلام بهاره جان ...دسته که خوم تا حالا تجربه نکردم اما از وقتی که خواهرم باردار شده این چیزا و این حالتهایی رو که توصیف کردی هر روزه به معنای واقعی کلمه دارم لمس میکنم ..بهشم حق میدم چون میبینم که به عنوان مثال خواهر من که عاشق ماهی بود الان از بوی ماهی حالش بهم میخوره یا چیزای دیگه و قشنگ معلومه که ادا نیست و واقعا داره روزای سختیو میگذرونه ...

بهناز شنبه 17 تیر 1391 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام خانم باردار
خبری ازت نیست ، حوصله ام سر رفته دنبال یه کتاب خوب می گردم.دوباره و دوباره گوشه های پنهان رو خوندم(مرسی که معرفی اش کردی) این 2 روزه سعی کردم فیلم زندگی خصوصی رو دانلود کنم همه اش پرده ای بود الکی اینترنتم و هدر دادم. خلاصه منم و یه عالمه کار عقب افتاده و دلی که کتاب و فیلم عاشقونه می خواد تو چه می کنی؟ حال و روزت بهتر شده؟

وای بهناز دارم میمیرم... انقدر حالم بده که خدا میدونه... اینجا تو اداره هم انقدر هوا گرمه که من نفسم بالا نمیاد و قفسه سینم درد گرفته...
خدا رو شکر خوشت اومده... ببین کتاب تمنای دل از حمیرا ریاضیان هم عاشقونه ی جالبیه مال انتشارات پرسمانه البته موضوعش دیگه یه ذره کلیشه ای شده ولی خوب برای یه بار خوندن بد نیست والا خیلی بهتر از آنسوی مرز عشقه به نظرم... فیلم زندگی خصوصی هم چرت و پرت به تمام معناست... تلفیقیه از فیلم شوکران افخمی و مچ پوینت وودی آلن... منکه اصلا خوشم نیومد ازش

affa شنبه 17 تیر 1391 ساعت 11:32 ق.ظ http://http:/affa.persianblog.ir

خوب من فکر می کنم این اتفاق ها یعنی حسابی عجین شدن با شیره ی جونت ، با تموم زندگیت ... به نظرم این بهترین حالت از درک زندگی مشترکه ... با کسی که کاملا از خودته اما جدا از تو ، توی وجود تو ، کم کم داره روز به روز بزرگتر میشه ...

بعدش هم همینه که مامان ها اینقدر دوست داشتنی هستن و جاشون تو بهشته :))

مامان سمیر دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 02:17 ب.ظ

عااااااااااااااااااااااااااااشقتم ...

ما بیشتر

سانی سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 01:09 ق.ظ

عزییییییییزکم الهی بگردم واقعا سخته ایشالا ماه ۴ به بعد خوب بشی من وقتی وارد ماه ۴ شدم تازه یادم افتاد بقیه مردم که ویار ندارند چطور زندگی میکنن
حتما بالش بارداری بگیر بالای هفت تیر خ مفتح فروشگاه یلوشاپ داره شلوار بارداری و سوتینش هم عالیه
بسکوییت و ناتن خشک هم به بهتر شدن حالت تهوع خیلی کمک میکنه
میبوسمت دوستم تو واون نازدونه توی دلتو

قربونت برم سانی جانم ... مرسی از پیشنهادات خوبت اتفاقا تو فکر خرید بالش بارداری بودم حتما یه سر میزنم اونجا... مرسی دوستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد