روزهای من
روزهای من

روزهای من

هی روزگار...

خیلی وقت است کاری را برای چک نهایی داده‌ام به خانم مدیر. در این فاصله چند دقیقه‌ای را با مادرم تلفنی صحبت کرده‌ام و حالا خسته‌ام، خیلی خسته و اصلا و ابدا دلم نمی‌خواهد بیشتر از این بدانم که بابا فلان بار چه کار کرده است که باز داد مامان را درآورده یا بهزاد چرا دوباره لج کرده و به مرکز نمی‌رود یا آقای خریدار ماشین که مامان لطف کرده و بخاطر آشنایی یک میلیون تومان ارزانتر ماشین را بدو فروخته چرا آنقدر اذیت می‌کند!!! نمی‌دانم چرا بعضی روزها که مامان میفتد رو دور غر زدن نمی‌توانم به آرامش دعوتش کنم و بگویم آخر مادر من!!! تو ۳۸ سال است که داری با بابا زندگی می‌کنی ولی هنوز به بعضی از اخلاق و رفتارش عادت نکرده‌ای؟! چرا قبول نمی‌کنی که بابا بعد از ۶۸ سال سن دیگر نمی‌تواند خودش را عوض کند و بشود آنی که تو می‌خواهی و تو دوست داری! چرا اینقدر سر مسائل پوچ و پیش پا افتاده خودت را حرص می‌دهی و بعدش هم تمام آن حرص و جوش را کمپلت منتقلش می‌کنی به من! منی که این روزها حتی حال عادی هم ندارم و خود به خود خمود و خوابالودم و شرایط مزاجیم اصلا و ابدا خوب نیست! بخدا وقتی امروز تو مدام گله می‌کردی و می‌گفتی و می‌گفتی حال من هم رفته رفته بدتر و بدتر و بدتر می‌شد. البته نه اینکه تا به حال نگفته‌ام این حرفها را، نه، اتفاقا بارها گفته‌ام اما نتیجه‌اش آنی که من انتظار داشته‌ام نشده است==> یا ناراحت می‌شود و فوری قطع می‌کند یا تا مدتها دیگر اصلا با من درد و دل نمی‌کند و احساس می‌کند هیچکداممان درکش نمی‌کنیم و قدرش را نمی‌دانیم!!! البته بنده خدا حرف خاصی هم امروز نزد ها اما من، چند روز است که حالم خیلی بد است... یک سردرد سمج لعنتی آمده و نشسته است کنج شمال شرقی سرم و ول کن ماجرا هم نیست! عین ضربان قلب که تپنده است، جناب سردرد هم ضربان دارد و مدام ذق ذق می‌کند! شاید به همین دلیل است که تاب درددلهای مامان گلم را نداشتم اصلا، این اولین بار است که اینجور شدم!

تصمیم گرفته‌ام امروز که یک بار برای همیشه مش رحیم را آدم کنم! من دیگر نمی‌توانم بوی فاضلاب بدن او را تحمل کنم! به هیچ وجه من الوجوه نمی‌توانم که نمی‌توانم! مردک نفهم بیشعور نمی‌کند تو این گرما حداقل دو روز در میان برود حمام! بفرما! همین الان خدماتی طبقه هشتم کاری برایم آورد... انقدر تمیز بود و عطر خوشبو زده بود که آدم حض می‌کرد خوب مگر او خدمتکار نیست؟ چرا پس اینقدر تمیز است؟! نمی‌شود چیزی نگویم، من امروز باید باید باید این مش رحیم را آدم کنم اگر هم ترتیب اثر نداد به امور اداری گله‌اش را می‌کنم!!!

دیروز فیلم گلهای جنگ را دیدم... با اینکه فیلم از ساختاری بسیار قوی تشکیل شده و موضوع بسیار جالبی داشت، من اما دوستش نداشتم... عمق داستان بسیار بسیار غم انگیزتر و خشنتر از آن است که بتوانم تحملش کنم؛ نه، من مرد دوباره دیدنش نیستم!  

در حال خواندن کتاب کوچه هستم... تا اینجا که صفحه ۴۰-۵۰ هستم چیز جالب و خفنی نیست ولی حالا باید بیشتر بخوانم تا دقیقتر بگویم برایتان. اما چیزی که جالب است اینست که تنه ی انتشارات شادان به تن نشر علی خورده و قیمت کتابهایش را بالا برده! لامذهب یک قران هم تخفیف نمی‌دهد! مثلا همین کتاب کوچه را به قیمت ۱۸۵۰۰ تومان وجه رایج مملکت پول گرفت حال آنکه شادان تا به حال دیگر خفن ترین و گران ترین کتابش از ۱۲-۱۳ هزار تومان تجاوز نکرده بود! اینجوریست دیگر... هرکس زورش می‌رسد زورش را می‌گوید! از خدماتی کثیف و بوگندوی ما بگیر تا برسی به انتشارت شادان!!!

نظرات 11 + ارسال نظر
غزل یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 12:51 ب.ظ

خب مادره دیگه چی بگمم دلش خیلی پر بوده حتما
الهییییی چرا سرت درد میکنه ؟ فشارت نیست
والا ما که توی این ۸ سال نتونستیم اقای گلی رو درست کنیم اقااااااا چایی بدون اضافه کردن چیزی به ما بده

آره گاهی وقتها خیلی دلش پره... من بیشتر برای خودش ناراحتم چون دوست ندارم اینقدر حرص و جوش بخوره آخه دیگه تو این سن خطر داره براش
سردردم فکر کنم بخاطر سرماخوردگیه... از جمعه تا حالا امونم رو بریده
منم دقیقا همینو به مامانم میگم ولی خوب چه کار میشه کرد.. مامان جونم کمال گراست و تحمل کوچکترین عیب و ایرادی رو نداره و کوتاه بیا هم نیست... حتی با ما هم همین مشکل رو داشته و داره همیشه

فیروزه یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 01:29 ب.ظ

چرا به مش رحیم ایرادش رو گوشزد نمی کنید؟!

تا حالا مراعاتشو میکردم و نمیخواستم خودم مستقیم بهش بگم اما امروز دیگه واقعا عصبانیم کرده بود... میخواستم دعواش کنم اما آقای همکار خواهش کرد به خودش مستقیم نگم و به سرپرستش بگم که گفتمامیدوارم سه شنبه دیگه مرتب و تمیز باشه

بانو یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 01:56 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

مثل اینکه ما زنا تا حرص نخوریم و به خودمون ضربه نزنیم راحت نمی شیم... مادرت حق داره... به نظرم دست خودمون نیست ... این حرص ها شده جزوی از زندگی ما زنا... بنده خدا به شما نگه به کی بگه... ولی یه بار تو یه موقعیت مناسب بهش بگو تو این وضعیت کاش کمتر زنگ بزنه و حرصیت کنه... نمی دونم...
بهاره چند وقتته... اصلا ننوشتی... چند هفته ات هست؟؟؟

بخدا منم بیشتر برای خودش نگرانم... خیلی حرص میخوره مامانم اونم سر مسائلی که اصلا و ابدا ارزش حرص و جوش خوردن ندارند... تازگیا یه جوری شدم که نه خیلی میتونم حرف بزنم و نه اینکه خیلی صحبت کسی رو بشنوم... خیلی زود خسته میشم
رفتم تو هفته ششم دوستم

مموی عطربرنج یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 02:00 ب.ظ

بعضی وقتا دردو دل لازمه دوست جون...
خلاصه اینکه اونقدر از کتاب کوچه بد گفتن و انتقاد کردن که من کلی خوشحال شدم که نخریدمش!

ولی من مث اخمخما خریدمش البته تا اینجا بدم هم نیومده ازش ولی حالا نمیتونم قطعی بگم باید برم جلوتر ببینم چه جوریه

بانو یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 03:57 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

ای جانم... سلامت باشه...

قربانت دوستم مرسی

افسانه چهارشنبه 31 خرداد 1391 ساعت 09:40 ق.ظ http://ninidari.bloghfa.com

سلام خاله بهاره!‌
نی نی چه طوره؟ خودت چه طوری؟ اوضاع و احوالت خوبه؟
خاله بهاره به نظرم مادرهای از داشتن دخترهایی مثل ما دلشون فقط به همین که یک سنگ صبور داشته باشن و بتونن باهاش دردل کنن خوشه!‌ پس سعی کن این قدر سخت نگیری و همیشه شنونده خوبی باشی واسه دردلهاش... مادرها این روزها بیشتر از اینکه دنبال راه چاره باشن دنبال گوشن برای شنیدن حرفهاشون. مطمئنم مامانت خودش می دونه که دیگه برای تغییر دادن پدر خیلی دیر شده اما از اینکه سختی های زندگیشو واسه دخترش تعریف کنه احساس آرامش می کنه... مامان من هم همین طوریه... فقط صبور باش و سعی کن حرفهایی که می شنوی باعث استرست نشه چون استرس برات خوب نیست.
در ضمن باید بگم که همه این حالت هایی که می گی مثل سردرد و خستگی و بی حوصلگی و این جورچیزها برای یه خانوم باردار طبیعیه. این هورمون های لعنتی زندگی آدم را به سخره می گیرن.
می گم شاید مش رحیم هم اونقدرهایی که تو می گی بو نده ها!!! می دونستی خانوم های باردار حس بویاییشون تقریبا 4 برابر قبل می شه؟؟؟

مامان سمیر چهارشنبه 31 خرداد 1391 ساعت 11:54 ق.ظ

راست میگی بهاره جون .کاملا با این شرایطی که داری ..حق داری ...منی که تازه توی شرایط شما نیستم بعضی وقتا اصلا طاقت غر های مادرم رو ندارم ...مامان من که از همه چی شاکیه یعنی خدا نکنه بیفته تو دور غر زدن از زمین و زمان تا هوای گرم تا گرونی سوپر محله شاکی میشه ...یعنی رو اعصابه به قول تو اگه حرف بزنیم تا مدتها قهریم و سرسنگین...بنا براین ساکت میشم و میریزم هرچی موج منفیه توی خودم ....راستی کوچولو چطوره ؟

سانی پنج‌شنبه 1 تیر 1391 ساعت 02:59 ق.ظ

عزیزم الان به خاطر هورمونهات طاقتت خیلی کم شده و حتی خیلی سریع اشکت در میاد اصلا هم ارادی نیست سعی کن این چند ماهه یه گوشت در باشه و اون یکی دروازه باور کن هیچچ اتفاقی نمیفته و مرتب به چیزای خوب فکر کن مامانت هم کم کمک به خاطر نی نی تو روحیه اش بهتر میشه
شاید عادت داشتی همیشه بار غصه های همه رو رو ی شونه هات تحمل کنی ولی الان شونه هات واسه اینه که بندازیشون بالا و بیخیال شی
سخته ولی ممکنه

گیل دختر پنج‌شنبه 1 تیر 1391 ساعت 10:25 ق.ظ http://barayedokhtaram.blogfa.com

سلام بهاره جان ... خوبی مامان خانوم ؟ بهاره جان حالا تونستی مطرح کنی موضوع رو با مش رحیم ؟ میگم اگه نتونستی به خودش بگی به یکی دیگه یا به یکی از خدماتی های دیگه یا کسی که با مش رحیم ارتباط دوستانه ای داره یا باهاش صمیمیه بگو تا با روش خودش و و طوری که اون بنده خا هم ناراحت نشه بهش بگه تا شاید اینجوری تاثیر بهتری داشته باشه ...میدونی بهار جان من فقط به عنوان یه دوست دارم اینو میگم و اصلا قصد دخالت نارم اما خب اگه خودت بگی یا به بخش ااری بگی ممکنه اون بنده خدا خجالت بکشه ... و حتی ممکنه از روی لجبازی به این موضوع ترتیب اثر هم نده اما اگه به شخص امینی بگی که با مش رحیم دوسته و رگ خواب مش رحیم دستشه اون شخص میتونه به طور غیر مستقیم به مش رحیم موضوعو بگه و اینطوری تاثیرشم احتمالا بیشتره و آبروشم حفظ میشه ...
اما خب اینجوری ام که چیزی نگی نمیشه چون الان که بارداری خیلی برات سخته تحمل این وضعیت ... منم به شدت به بوی بد بدن حساسم و نمیتونم تحمل کنم ...

الی شنبه 3 تیر 1391 ساعت 06:02 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

بهاره جان یه بار یه روانشناس توی تلویزیون خودمون می گفت که پای درد دل کسی نشستن تکنیک می خواد والا همه ی درد و نگرانی و غصه ی طرف منتقل میشه به منی که دارم گوش می کنم. ولی مادره دیگه ! من خودمم خیلی وقتها همهی غرغرهامو به مامانم منتقل می دم و یا بالعکس

مامان سمیر دوشنبه 5 تیر 1391 ساعت 09:05 ق.ظ

چطوری مامانی ؟خوبی عزیزم ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد