روزهای من
روزهای من

روزهای من

کی فکرشو می‌کرد؟ هاین؟

عید امسال وقتی سفره ی هفت سین رو با علاقه می‌چیدم، وقتی سیبای سرخ رو با دستمال نمدار محکم می‌سابیدم تا حسابی برق بیفتند، وقی سنگای رنگی رو دونه دونه و با سلیقه کنار هم میذاشتم تا هارمونیشون بهم نخوره، وقتی ظرف سبزه ی تپلمو با احتیاط میذاشتم کنار آینه تا هم تصویرش بیفته تو آینه و هم خیلی جلوی آینه رو پر نکنه، وقتی پیش از لحظه ی تحویل سال دعای یا مقلب القلوب رو می‌خوندم، وقتی کانال ماهواره رو گذاشته بودم رو پی ام سی و با آهنگای یکی از یکی شادترش می‌خوندم و می‌رقصیدم، شاید به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم این بود که در سال ۹۱ قراره زندگی من و محمد دستخوش یه تغییر و تحول اساسی بشه، اصلا به مخیله‌ام خطور هم نمی‌کرد که سال دیگه همین موقع من دو ماه از مادر شدنم می‌گذره!!! من فکر می‌کردم امسال هم یه سالیه مثل پارسال و پیارسال و پس پیارسال... اینکه بریم سر کار و بیاییم خونه، گاهی با دوستان باشیم و گاهی با فامیل، چند بار در سال بریم مسافرت و خوش بگذرونیم، بگیم بخندیم، دعوا کنیم، قهر کنیم، آشتی کنیم و خلاصه یه زندگی عادی و نرمال داشته باشیم... من اصلا فکرشم نمی‌کردم درست یه ماه بعد از تحویل سال من از بهاره ی آزاد و رها تبدیل به مامان بهاره ی پر مسئولیتی بشم که دیگه قرار نیست خیلی از کارهایی که قبلا می‌کرد رو انجام بده و در عوض خیلی از کارایی که انجام نمی‌داد رو انجام بده، که مواظب خورد و خوراکش باشه اونم کی؟ بهاره‌ای که هیچ وقت مواظب چیزایی که میخورد نبود! حالا باید مواظب باشه چی بخوره که برای نی نی کوچولوش (که نمیدونه چرا فکر میکنه دختره) خوب باشه یا چی نخوره که براش بد باشه! من فکرشم نمیکردم منی که از خوابیدن و دراز کشیدن بیزار و متنفر بودم، حالا راه به راه دراز می‌کشم و آی می‌خوابم، آی می‌خوابم! منی که همیشه عاشق سکوت و آرامش شبها بودم و همیشه به هر مصیبتی بود حداقل خودمو تا ۱۲ شب بیدار نگه میداشتم که بیشتر از شبم لذت ببرم، حالا ساعت ۱۰ شده نشده دارم خواب هفت پادشاهو می‌بینم! نه، من به این چیزا اصلا فکر نمی‌کردم ولی حالا یه حسی دارم... اینکه چه خوب که خدا دلش خواست یه نفرو به جمع دو نفره ی ما اضافه کنه... چه خوب که باعث شد اینجوری کمی از منیتها و خودخواهی‌هامون کم کنیم و به موجود فنقلی فکر کنیم که تا چند وقت دیگه باید پا به عرصه وجود بگذاره، چه خوب شد که دوباره برامون انگیزه‌ای ایجاد کرد برای تلاش و تکاپوی بیشتر... چه خوب شد که اینجوری شد...  

شاید از این به بعد گهگداری از حال و هوای این روزام بنویسم... اینکه به چی فکر می‌کنم و چه حس و حالی دارم نه فقط خودم که از حس و حال محمد هم قطعا بیشتر می‌نویسم... محمدی که به قول خودش بعد از فوت پدرش دیگه انگیزه‌ای برای زندگی نداشت اما حالا مدام لبخند می‌زنه و حال نی نیشو از من می‌پرسه و از طرفی مدام تاکید می‌کنه اگه خودتو لوس کنی، من نازتو نمی‌کشما نمی‌خوام بچه مو لوس کنم چون تو رو لوس کردم و حالا حریفت نیستم وای به اینکه بشید دو تا آدم لوس! بیخود! من لوست نمی‌کنم! اما تا می‌گم میوه، فوری چند مدل میریزه تو پیش‌دستی و میذاره جلوم، تا می‌گم فلان چیزو می‌خوام فوری برام آماده‌اش می‌کنه! خدا رحم کرد حالا قصد نداره لوسم کنه اگه قصدشو داشت می‌خواست چی‌ کار کنه!!! 

از حال و هوای این روزام بیشتر می‌نویسم حتما!

نظرات 22 + ارسال نظر
غزل چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 09:15 ق.ظ

حالا صبر کن روزای خیلی قشنگی در انتظارتون از این به بعد لحظات زیبایی انتظارتون رو میکشن از همشون لذت ببر
زیباترن لحظه ها روزیه که فرشته کوچولوتو توی مانیتور میبینی وقتی قلبشو میبینی انگار دوباره جون میگیری وقتی اولین لحظه بعد از تولد میارنش انگار توی دنیا فقط یک جمع سه نفره فقط و فقط معنی داره منکه از دیدنه امین سیر نمیشدم بوی بهشت میداد صورتش نورانی بود اصلا نمیتونستم توی کلمه توصیفش کنم

دلمو آب کردی که غزل جون با این توصیفات قشنگی که از حس و حالات اولیه ات نوشتی... اولین باری که تو مانیتور دیدیش تا وقتی که بغل گرفتیش
دلم حسابی آب شد...از حالا دارم لحظه شماری میکنم برای اون روزی که تو بغلم بگیرمشو نگاش کنم... بوش کنم و مدام قربون صدقه اش برموای من طاقت ندارم ۷ ماه و خرده ای دیگه صبر کنم

مموی عطربرنج چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 09:59 ق.ظ http://atr.blogsky.com

کنجد ما دخمله! چون می خواد عروس دانیال بشه!
دیگه داری نی نی دار می شی و یه سری عادتات تغییر می کنه!


حالا خوبه خدا رو شکر اشتها مشتهام تعطیله دوست جون وگرنه اگه قرار بود از حالا هی بخورم و بخورم خدا میدونه آخرش چند کیلو میشم

fafa چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.longliveahmad.blogfa.com

آخ جون من قراره چهار بار خاله بشم از فندق گرفته تا راضیه و مستانه و حالا هم که بهاره همگی با هم دارید من رو خاله می کنین من خوب خواهر ندارم که اصلا

خوش به حال نی نی من که صاحب تو خاله ی مهربون و نازهخودم خواهرت میشه ف ف جون جونم

سارا(روزنگار تقویم زندگی) چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 12:14 ب.ظ

واقعا توووووووو باداری؟
تا حالا تو وب گفته بودی؟
باورم نمییییییشه

آره عزیزم باردارم... همین یکشنبه ی پیش برای اولین بار اینجا گفتم

ساینا!. چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 12:53 ب.ظ

نازی مامان بهاره ..

[ بدون نام ] چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 01:09 ب.ظ

مبارکه. سوالات ومشکلات بارداری رو می تونی تو سایت www.ninisite.com بخونی. اونجا با کسانی که همزمان با تو باردارند می تونی چت کنی و در مورد احساست و احتمالا مشکلات پیش اومده ات راهنمایی بگیری. من خیلی کمک گرفتم. در ضمن دکتر خوب انتخاب کن ( دکتری که تو مطبش خودش سونوگرافی می کنه بهتره. چون تو کمتر اذیت می شی) مواظب خودت باش.

خیلی ممنونم از راهنماییتون
حتما رعایت میکنم... مرسی از لطفتون

شاذه چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 02:41 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

چه خوب که از حال و هوات می نویسی دوست جون. خوشحالم که خوشحالی

مرسی دوستم

عاطی چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 04:50 ب.ظ http://atyfereshtemehraboon.persianblog.ir

اخی خیلی خیلی خوشحال شدم همیشه شاد باشی و بهاری

مرسی از لطفتون...شما هم بهمچنین ایشالا

ســ ــارا جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 11:27 ق.ظ http://khialekabood2.persianblog.ir/

وای من عاشق ِ دخترم ...

اما بچه ی تو ممئنا هرچی باشه زیادی دوست داشتنی ! :-*

تو به من خیلی لطف داری سارا جونم:-*

طناز شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 08:00 ق.ظ

عزیزم امیدوارم بهترینها رو برای نی نی کوچولوت داشته باشی.

مرسی طناز جون جونم

مامان سمیر شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 01:22 ب.ظ

عزیزم بهاره ؟؟؟؟مبارک باشه برات عزیزم ...ایشالا به سلامتی ...دیگه از الان بگم مال خودت نیستی ...برای اون میخوابی ...برای نی نی بیدار میشی ...برای نی نی میخوری ...عززززززززززززززززیزم ...خیلی خوشحالم برات ...

مرسی ترلان جان میدونم دوستم دیگه مال خودم نخواهم بود.... برام دعا کن که بتونم بخوبی از پسش بربیام
خیلی ممنونم از لطفت عزیزم

افسانه شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 03:03 ب.ظ http://ninidari.bloghfa.com

آره این عزیز دوردونه شدن ها این روزها خیلی می چسبه!
تازه کجاشو دیدی خاله بهاره! بذار هفت سین عید سال بعد رو که خواستی بچینی حالتو حسابی می پرسم. تازه سال بعد ترش که باید سیب های گاز زده رو از این ور و اون ور جمع کنی... فک کن نی نی می خواد واسه همش مهر استاندارد بزنه

وای خاله نگو... تا حالا باید همه چیزو از دست دانیال در امان نگه میداشتیم حالا از چند وقت دیگه میشوند دو تا ورووجک... خدا به دادمون برسه
مهر استاندارد:))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

زیارتی شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 07:30 ب.ظ http://koodak-shop.blogfa.com

سلام
ضمن تبریک و گفتن هزاران هزار آفرین به شما بابته این پشتکار و این میزان علاقه به فرزند دلبندتان خوشحال میشم یه سر به وبلاگ من هم بزنید شاید چیزایه بدرد بخوری توی اون واستون پیدا بشه
قبلا از شما تشکر میکنم

ممنون از لطفتون.

الی دوشنبه 15 خرداد 1391 ساعت 05:32 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

خوشحالم مامان بهاره که خوندیشون و خوشت اومده

مرسی از تو که تشویقم کردی به خوندنش دوستم

الی سه‌شنبه 16 خرداد 1391 ساعت 10:53 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

بهاره جون من یه بار اینجا کلی برات تبریک فرستادم به خاطر مامان شدنت ولی گویا نیومده .
به هر حال خیلی برای مامان شدنت خوشحال شدم و نگی نگفتم !

قربونت برم الی جانم مرسی عزیزم از لطفت
آره عزیزم دریافت کردم پیغام گرمت رو... تو قسمت نظرات پست «ای عرش کبریایی» نوشتی برام

بهناز چهارشنبه 17 خرداد 1391 ساعت 11:32 ق.ظ

سلام. کتابهای خانه نیاوران ( نرگس درخشان) و انگار این من نیستم( بیتا فرخی) به نظرت چطوره؟ ممنون میشم اگه خوندیش بهم بگی بخرم یا نه؟

خانه نیاوران رو تا نصفه خوندم با اینکه به نظرم بد کتابی نیومد اما اون جذابیتی رو که من از یک کتاب انتظار داشتم نداشت و برای همین گذاشتمش کنار تا بعد اگه حوصله شو داشتم بخونم... به نظرم از اون کتاباییه که فقط به درد یه بار خوندن میخوره... انگار این من نیستم رو هم تو نمایشگاه امسال خریدم اما هنوز فرصت نکردم بخونمش شاید این ۵شنبه و جمعه که بیکار بودم خوندمش... وقتی خوندم حتما نظرمو میگم بهتون اما از بیتا فرخی کتاب تکه ای از آسمان رو خوندم و دوستش داشتم... یه کشش و جذابیتی تو قلمشه که آدمو به دنبال خودش میکشونه... حالا اگه میتونی تا شنبه صبر کن این یکی کتابشو هم بخونم و بیام نظر قطعیمو بگم بهتون

بهناز پنج‌شنبه 18 خرداد 1391 ساعت 12:08 ق.ظ

سلام ممنون که جوابمو دادی. منم دارم تکه ای از آسمان رو می خونم، دوستش دارم یه جورهایی چند تا داستان با همه و منو یاد بعضی از شخصیتها تو داستانهای دیگه میندازه مثلا من اطمینان دارم که مادر مهران اسفندیاری همون خاله آقای دارسی(غرور و تعصبه) و ... . راستی من (بسامه) را هم خریدم اما دوستش نداشتم (بین خودمون باشه من از عراقی ها خوشم نمیاد) همون 10 صفحه اول و خوندم و گذاشتمش کنار.(سکوت در انتظار) هم ای بدک نبود ، اما عاشق محراب در ( مجنون تر از فرهاد) شدم، مرسی که معرفی اش کردی (این روزها) و (انتهای سادگی) را هم خوندم بد نبود (تردید) را هم دوست نداشتم . دیگه یادم نمیاد چیو خوندم که برات بگم ٍ،منتظرم کتاب رو بخونی و بهم بگی ممنون

منم ممنونم از کامنتت بهناز جان. من تو سایت نشر علی نظرات خوانندگان رو در مورد کتاب آنسوی مرز عشق و بسامه خوندم و دیدم خیلی همه شون به به و چه چه کردند برای همین تو نمایشگاه خریدمشون .... اول آنسوی مرز عشقو شروع کردم چون بسامه ادامه ی اونه اما راستش منم خوشم نیومد ازش و گذاشتمش کنار... بسامه رو هم شروع نکردم هنوز... تردید رو که همون ده بیست صفحه اول خوندم و به نظرم خیلی کسل کننده اومد و برای همین ادامه اش ندادممن متاسفانه یه اخلاق بدی دارم اونم اینکه کتابی که جذبم نکنه دیگه ادامه اش نمیدم و میندازمش کنار منم محراب رو خیلی دوست دارم اگه شاه ماهی رو نخوندی بهت پیشنهاد میکنم بخونیش حتما نثر خیلی زیبایی داره... به رنگ شب و در چشم من طلوع کن اعظم طیاری و هم خیلی دوست دارم. کتاب نوبت عاشقی تکین حمزه لو رو هم از دست نده به نظر من زیباترین کارش همین نوبت عاشقیه... کتاب به سادگی خوردن یک فنجان چای از نازنین لیقوانی رو هم از دست نده با این که حجمش کمه اما خیلی دوست داشتنیه (انتشاراتش روزنه کار هست). فعلا همینها باشه تا بعد بیام و بازم بیشتر برات بگم

بهناز پنج‌شنبه 18 خرداد 1391 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام خوبی؟ همه این کتابهایی که گفتی خوندم یه جز ( به سادگی خوردن یک فنجان چای)
کتاب بهیه پیغمبری رو هم گرفتم (وفقط خاطره هاست) اما پایانش رو خوندم حالم گرفته شد فکر کنم تو خریدش عجله کردم. ( من عاشق بخت طوبی و محترم هستم) شاه ماهی ، رنگ شب ، در چشم من طلوع کن ، نوبت عاشقی رو هم دوست دارم اما کتاب جدید تکین رو خیلی نپسندیدم و گذاشتمش کنار تا بعدا شاید بخونم دیگه... منم یادم نمیاد اگه یادم اومد میام میگم

سلام عزیزم
نکنه و فقط خاطره هاست غم انگیز تموم میشه؟ من عطش عشق بهیه پیغمبری رو خوندم و خیلی دوستش داشتم ولی آخرش که بد تموم شد گند زد به هرچی حال خوش بود که در طی داستان برام ایجاد کرده بود از لجم اصلا کتابشه رد کردم رفت... منم مثل تو عاشق بخت طوبی و محترمم تازه محترم رو یه نموره بیشتر دوست دارم از بخت طوبیپس تو هم حسابی کتابخونی خوشحالم که پیدات کردممیدون م کتاب آخری تکین یه جوریه که آدم دوستش نداره حتی خودمم که پیشنهاد خوندنشو به همه میدم، خودم محاله برای بار دوم بخونمش ولی به نظرم بد نیست با چنین موضوعاتی هم روبرو بشیم... این موضوع منو خیلی به فکر فرو برد... اینکه اگه این بلا سر منم بیاد زبونم لال، میخوام چی کار کنم؟ اطرافیانم با من چطور برخورد میکنند؟ محمد چی کار میکنه؟
دوستم من یه عذرخواهی گنده بهت بدهکارم و اون اینکه 5شنبه و جمعه نرسیدم بخونم کتاب خانم فرخی رو ... مهمان خونه مامانم بودم و اونجا هم مامانم مهمون داشت و خلاصه سرم حسابی به مهمون بازی گرم شد اما قول شرف میدم که امروز عصری که رفتم خونه یه راست برم سراغ این کتاب و هرچقدرشو که خونده بودم میام و نظرمو میگم... خیلی خیلی ببخشید که معطل شدی

ســ ــارا جمعه 19 خرداد 1391 ساعت 01:49 ب.ظ http://khialekabood2.persianblog.ir/

مامان بهاره ی گل چطوره ؟؟؟؟

ایشالا خدا یه فرصتی بده بتونم برم و کتابای پیشنهادیتو

بخرم و بخونم بهاره

خوبم سارا جان... مرسی عزیزم تو چطوری؟
ایشالا دوستم

مریم جون جمعه 19 خرداد 1391 ساعت 04:44 ب.ظ http://2madadkarvashoma.blogfa.com

سلام منم نظرمو بگم ... دو تا کتابای اعظم طیاری رو خوندم اول کتاب در چشم من طلوع کن معمولی بود ولی از جاهای تعقیب و گریز جالب شد،کتابای شروع یک زن و پایان یک مرد رو هم رفتم خریدم ولی شروع نکردم .شاه ماهی رو هم دارم تکه ای از آسمانم دارم ولی شروع نکردم .خیلی دوست دارم به سادگی یه فنجان چای بخونم پیدا نکردم خانم لیقوانی یه کتابی هم داره به اسم از میان ظرف های شسته شده که قشنگه دارم یه کتاب می خونم به اسم رک و پوست کنده احوال ما زنان آسیه جوادی جالبه.وای چقدر حرف زدم ببخشید.راستی بهاره جون عکس کتابایی رو هو که می خونی بذاری عالی میشه .

سلام مریم جان
خوبی؟
میدونی من از چی در چشم طلوع کن خوشم اومد؟ اینکه خانم طیاری برای نوشتن این کتاب معلوم بود که زحمت زیادی کشیده چقدر تحقیق کرده تا تونسته در مورد یه همچون موضوعی داستان بنویسه... به نظر من اوج قشنگی کارش همون تعقیب و گریزها بود که به چه زیبایی به تصویر کشیده شده بودند... اطلاعات خوبی که در مورد افغانستان و مردمش داده بود... خلاصه من این کتابشم خیلی دوست دارم
به سادگی خوردن یک فنجان چای مال انتشارات روزنه کار هست شاید از طریق انتشاراتش بتونی پیداش کنی از میان ظرفهای شسته شده رو هم خوندم و دوستش داشتم یه جورایی منو یاد کتاب عادت میکنیم زویا پیرزاد میندازه ولی من اون یکی کتابشو با اینکه حجمش خیلی خیلی خیلی کمتر از این یکی بیشتر دوست دارم... راستی کتاب امن آبی آرام از شهره قوی روح رو هم اگه وقت و حوصله شو داشتی بخون... نامه های یه زنه به همسرش... تو در خلال این نامه ها به یک عشق ناب و لطیف پی میبری که ذره ذره در وجود زن شکل گرفته... خیلی خیلی داستانش زیباست اگه تونستی حتما بخونش.
عزیزم من فعلا دارم کتابایی رو که از نمایشگاه کتاب خریدم رو میخونم که عکس کلیشونو تو این پست گذاشتم براتون:
http://rouzmaregiha.blogsky.com/1391/02/16/post-654/
ولی اگه اینا تموم شد و خواستم کتاب جدیدی بخونم که عکسش تو لینک بالا نیست حتما عکسشو میذارم براتون

بهناز شنبه 20 خرداد 1391 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام ممنون ، از وبلاگت فهمیدم بارداری ، تبریک میگم ، عجله ای نیست هر وقت کتاب و خوندی به منم بگو ( من از اون تنبلهام انگار) راستش بدم میاد با یه موضوع بد حالم گرفته بشه. آخه وقتی کتاب می خونم تا مدتها ذهنم مشغول شخصیتهاشه. با نظری که برای در چشم من طلوع کن دادی موافقم. من متاسفم که چرا زویا پیرزاد دیگه کتاب نمینویسه. کتاب بهیه پیغمبری رو هم فقط آخرشو خوندم ، وقتی خوندم میام برات میگم.

ممنونم
پس تو هم مثل من اول آخر کتابو میخونی و بعد برش میداری؟و باز تو هم مثل من فقط کتابای هپی اندینگ رو دوست داری... منم بدم میاد از داستانهایی که آدم رو درگیر خودشون و آدماش میکنند بعد آخر داستان یا یکی میمیره یا جدایی اتفاق میفته و به کل حال آدم رو میگیرند!!! کتاب جدید بهیه خانم رو هم من از نمایشگاه خریدم و متاسفانه تو یک پک بود و بسته بندی شده بود برای همین نتونستم آخرشو ببینم ولی چون قلمشو دوست دارم بدون اینکه تردید کنم فوری برش داشتم... حالا باید سر فرصت برم سراغشو یه نگاه بهش بندازممنم متاسفم... قلم خانم پیرزاد خیلی دوست داشتنیه و جذابه و آدم واقعا دوستش داره... راستی تو کتاب نقطه تسلیم از شهره وکیلی رو خوندی؟ من خیلی سال پیش خوندمش ولی خیلی دوستش داشتم درواقع تنها کتابیه از خانم وکیلی که من دوستش دارم وگرنه کتابای دیگه شو اصلا دوست ندارم
مرسی... حالا تا من کتابای دیگه رو میخونم تو هم کتاب بهیه رو بخون و حتما نظرتو بهم بگو

[ بدون نام ] شنبه 20 خرداد 1391 ساعت 10:19 ب.ظ

سلام ،خسنه نباشی،امن آبی آرام رو خوندم همون دختر نقاشه که شوهرش دکتر بوده دیگه؟به کتاب دیگه از شهره قوی روح خوندم به اسم آفتاب و آواز که خیلی دوسش دارم اگه نخوندی حتما بخون ،دیوانه ها بهتر عاشق میشوند رو هم خریدم ولی هنوز نخوندم از همین نویسنده.میگم از کتابای شهره .کیلی بگشای لب خوندی؟قشنگه و تلخ.از نیلوفر لاری چطور؟شاد باشی.

سلام... ممنون شما هم خسته نباشی. بگشای لب رو خوندم ولی راستش دوستش نداشتم... از کارای نیلوفر لاری هم عشق دات کام رو خوندم و اصلا دوستش نداشتم... حقیقتش اینه که من طرفدار داستانهای غم انگیز و حرص دربیار نیستم... بیشتر داستانهایی رو میخونم که آرومم کنه و احساسات خوب رو برام ایجاد کنه... برای همین از کارهایی که تم اجتماعی یا پندآموز یا لج دربیار داشته باشند خوشم نمیاد.
آفتاب و آواز رو دارم ولی فقط اوایل کتابو خوندم نمیدونم چرا جذبش نشدم حالا شاید دوباره رفتم سراغشو امن آبی آرام همونیه که گفتی دیوانه ها بهتر عاشق میشوند رو هم نخوندم.
مرسی شما هم همینطور.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد