روزهای من
روزهای من

روزهای من

تشابه آشپزی با اتوبان همت!

به مهمترین و اصلی‌ترین ماده ی آشپزی که همانا پیاز است می‌ماند! همانگونه که برای طبخ هر غذایی (الخصوص خورش، مرغ، مایه ماکارونی و...) ابتدا باید پیاز داغ فراوان درست کرده و بعد دانه دانه افزودنی‌های دیگر را متناسب با هر غذایی به آن اضافه نمایی، انتخاب مسیر صبحگاهی هم حتما حتما نیاز به اتوبان همت دارد! یعنی اتوبان همت در اینجا نقش پیازداغ را ایفا می‌کند در آشپزی! بدین ترتیب که ابتدا وارد اتوبان شده و بعد بسته به مقصدی که داری، تصمیم می‌گیری که از کدام خروجی وارد کدام بزرگراه شوی! همانطور که خورش بدون پیازداغ نمی‌شود، مسیر صبحگاهی هم به غیر از همت نمی‌شود!‌ اینرا از منی که چون مسافرکشی حرفه‌ای تمام کوچه پس کوچه‌ها، خیابانها و اتوبانهای مکانهای مورد نیازم (محل سکونت، محل کار، محل سکونت والدینم و ...) را می‌شناسم قبول کنید که برای رسیدن به محل کار، نه اتوبان حکیم به درد می‌خورد، نه بلوار آیت‌الله کاشانی، نه اتوبان نیایش، نه باکری و نه فرحزاد!!! تنها و تنها اتوبان همت است که راه گشاست! حالا ممکن است اول صبحی از دیدن خیل عظیم وسائل نقلیه (از موتور گازی بگیر تا سواری و وانت و اتوبوس) به وحشت بیفتی ولی قبول کن که آن گرفتگی و شلوغی صبحگاهی تنها تا سر سردار جنگل دوام دارد و بعد از آن نمی‌دانم که چه جور می‌شود که آن مسیر گرفته از هم باز شده و راه تقریبا روان می‌گردد. بنابراین عزیز من هیچ نگرانی به خود راه نده و مطمئن باش اگر 7:30 از خانه حرکت کنی، قطعا و مطمئنا آن مسیر (6 دقیقه ای در حالت عادی) را در بهترین زمان ممکن که همانا 30 دقیقه باشد طی خواهی کرد! پس دفعه بعد که خواستی مسیری را انتخاب کنی صبح اول وقت، یاد آشپزی و پیاز داغ بیفت و همان اتوبان همت را انتخاب کن! به جان خودم 

 

پ.ن۱. این پست با عرض شرمندگی تنها برای ساکنین غرب تهران نخ سوزن محدوده سردارجنگل تا ستاری بلکه هم انورتر فایده دارد و بس 

پ.ن۲. باز این وبگذر لعنتی منفجر شده که!  

***  

به نظرم امروز یکی از بیخودتری و چرت ترین روزهای سال ۱۳۹۱ است؛ البته خدا مرا ببخشد اما مگر خلاف این است! وقتی برای اولین بار پاورپوینت جلسه شنبه را از دیروز بعدازظهر آماده کرده‌ای و برای امروز کار چندانی نداری، وقتی پیش خود فکر می‌کنی بعد از تمام آن بدوبدوهای مخصوص چهارشنبه‌ها خسته و کوفته می‌روی خانه و در کمال آرامش و آسایش رمان جدیدت را دست گرفته، می‌خوانی و غرق لذت می‌شوی، وقتی به خود نوید یک خواب لذتبخش عصرگاهی را میدهی، وقتی قبل از ورود به اداره فکر می‌کنی امروز روز مفیدی خواهی داشت، وقتی شب قبل باران ببارد و باد بوزد و تو امروز انتظار داشته باشی که با آسمانی صاف و هوایی عالی مواجه خواهی شد اما بیایی اداره و بفهمی جلسه ی شنبه کنسل است و این یعنی بیخود خوشحال بودی که پاورپوینتت آماده است؛ بیخود دیروز تا عصر اداره بودی، بیخود آنهمه وقت و چشم هدر دادی، بیخود فکر می‌کنی امروز روز مفیدی است و تو برخلاف تمام چهارشنبه‌ها امروز باید مگس بپرانی، بیخود فکر کرده‌ای که آن خستگی و کوفتگی لذتبخش است چون در اثر کار زیاد بوده است، این خستگی و کرختی که الان دچارشی ناشی از بیکاری و مگس پرانی و وقت گذرانی زیاد است و تا ساعت ۲:۳۰ آنقدر کسل و بی‌حوصله‌ می‌شوی که وقتی رفتی منزل تنها حال داری یک دوش سرسری گرفته و به زور خود را به خواب بزنی، خوابی که به جای رفع خستگی و نشاط برایت کرختی و سستی و بی حوصلگی به ارمغان می‌آورد! بیخود انتظار آسمان صاف و آبی و هوای خنک و دلچسب را داشتی!!! هوای کثیف تهران دیگر از این به بعد همینگونه است: غبارآلود، کثیف، ناپاک، نازیبا و سرطان‌زا! 

به نظرم امروز یکی از بیخودتری و چرت ترین روزهای سال ۱۳۹۱ است؛ البته خدا مرا ببخشد اما مگر خلاف این است!

نظرات 12 + ارسال نظر
مموی عطربرنج چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 09:35 ق.ظ http://atr.blogsky.com

وای...وای...اشرفی هم همینه! منتهی 6 ماهه دوم سال خیلی افتضاحتره! دوستم یادمه دستور پخت یه نوع مرغو با رب انار برام گفتی...اما من یادم نیست!خیلی دوست دارم بپرمش!

آخ آخ اونجا هم گیر کردم تو ترافیک و رسما به غلط کردن افتادم
دوست جون پیاز داغ فراوون رو به همراه زردچوبه و کمی گردوی آسیاب شده خوب تفت بده، بعد سبزی معطر محلی رو بهش اضافه کن (من چون سبزی محلی شمالی نداریم به قدر یک قاشق غذاخوری سبزی قورمه سبزی بهش اضافه میکنم) وقتی سبزی رو هم با موادت تفت دادی حالا نمک و فلفل و اگه داری دو حبه سیر له شده رو هم بهشون اضافه کن و آخر سر رب انار ترش رو بریز تو ظرف (اگه رب انارت ترش نیست ایرادی نداره میتونی به همراه رب انار از چند ورق لواشک ترش استفاده کنی) من معمولا انار دون کرده تو فریزرم دارم اگه به اندازه نصف لیوان انار هم توش بریزی دیگه مزه اش عالی میشه. حالا وقتشه که تکه های مرغ رو هم به موادت اضافه کنی و بذاری کمی تفت بخوره با مواد... بعد از چند دقیقه که خوب مرغاتو هم تفت دادی با موادت، به اندازه یک لیوان سرخالی آب بریز تو ظرفت و درشت و بذار (اگه دم کن بذاری در قابلمه خیلی بهتره) و زیر گازو خیلی خیلی کم کن و بذار مرغ با حرارت ملایم بپزه وگرنه اگه زیرشو زیاد کنی چون آب زیادی نریختی تو ظرفت ممکنه زود ته بگیره و از طرفی مرغت هم خوب نپزه).
امیدوارم خوب توضیح داده باشم دوست جون ولی اگه مشکلی بود زنگ بزن بهم... در خدمتم

افسانه چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 12:05 ب.ظ http://ninidari.bloghfa.com

خاله بهاره این جریان ترافیک رو نگو که شده بلای جون ما... تازه من هم با مموی عطر برنج موافقم نیمه دوم سال همه چیز وحشتناک تر می شه...
راستی این دستور پخت مرغ با رب انار رو هم با اجازه ات از زیردست ممو کش رفتم
فک کنم خوشمزه از آب در آد... راستی این غذا که احتمالا شمالی هستش اسم خاصی هم داره یا نه؟

آره خاله نیمه دوم که دیگه همت اصلا شوخی سرش نمیشه و حسابی قفل قفل میشه و انقدر وحشتناک میشه ترافیکش که واقعا آدم گریه اش میگیره منکه مسیر ۶-۷ دقیقه ای رو تو نیمه دوم سال شده که یک ساعت و نیمه طی کردم!!!
بله اسم داره خاله اسمش مرغ ترش بیده

غزل چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 12:12 ب.ظ http://www.ghazal777.blogfa.com

وایییییییییی یادش بخیر تا پارسال درگیرش بودیممممم راحت شدیم

یعنی واقعا خوش به حالتونمن آرزومه که بتونم خلاص بشم از این مسیر ترسناک صبحگاهی

مموی عطربرنج چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 03:31 ب.ظ http://atr.blogsky.com

نه دیگه دوس جون! از نظر منم امروز روز مزخرفیه چون بر عکس تو اصلا" حوصله کار نداشتم و رمان نازی صفوی رو آورده بودم که بخونمش تو اداره!اما اونقدر کار مسخره و اضافه سرم ریخت که ترکیدم...اتفاقا من فکر می کنم امروز بعدازظهر مفیدی خواهی داشت!می ری خونه و یه دوش مشدی می گیری و بعد یکی ازون فیلم قدیمیات مثل نوت بوک یا بیکامینگ جین رو بیرون می کشی و می زاری تو دی وی دی پلیر!بعدشم یه رمان خوشمل و جدید دست می گیری و دیگه بعدازظهرت کامل می شه...مطمئن باش!

اه پس ما امروز جاهامونو با هم عوض کرده بودیم... منکه بخدا حالم بد شد امروز از بس هیچ کاری نداشتم انجام بدم... میدونی اگه شنبه جلسه هم بود من کار زیادی نداشتم که انجام بدم چون از یکشنبه کارای جلسه هفته ی آینده رو شروع کرده بودم و بالاخره دیروز تمومش کردم اما اون بیکاری برام لذتبخش بود چون میدونستم تمام تلاشمو کردم اما این کنسلی جلسه بدجور حالمو گرفت و لجمو درآورد متاسفانه بعدازظهرم همونجوری شد که پیش بینی کرده بودم با این تفاوت که نخوابیدم یعنی خوابم نبرد و بعد حوصله هیچ کاریم نداشتم فقط ولو شدم جلو تلویزیون و هی کانالا رو بالا پایین کردم
راستی دوستم نظرت در مورد این یکی کتاب نازی جون چیه؟ (هوس کردم برم یه بار دیگه بخونمش)

شاذه چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 07:03 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

والا بیخود و باخودشو نمی دونم. اتوبان همتم نمیشناسم. کلا خوشوقتم که در آن شلوغی زندگی نمی کنم. چون ترافیک اشکم را درمیاورد.

خوش به حالت دوستم... خوش به سعادتت... منم واقعا دلم میخواد یه جوری بشه که برای همیشه از تهران بزنم بیرون... ای کاش که بشه

بی سرزمین تر از باد چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 09:57 ب.ظ http://sdaeidi.persianblog.ir

به نام خدا
پرچم غرب همیشه بالاست.
و اما بعد من بیچاره هر روز از ستاری میرم ازادی و از اونجا میرم سر کار.یه روز بر حسب اتفاق باید می رفتم نمایشگاه. چشمت روز بد نبینه اومده تو همت که تا چمران برم.سر صبحی سکته رو زدم.باورم نمیشد که این همه ترافک سنگین باشه.
پدرم در اومد تا به چمران رسیدیم.

خوب ببینید من ببخ بچارا که هر روز باید تا میدون صنعت این مسیر پر ترافیک رو طی کنم چی میکشم بعد از مهر که رسما از 6:30 اتوبان گرفته تا 11 صبح حالا تازه الان وقت خوبی و خوشیمه تا چند ماه ولی خوب مسیری که شما هم میریم پر ترافیکه اما بازم به شلوغی و گرفتگی همت نمیرسه والا

ســ ــارا پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 12:20 ق.ظ http://khialekabood2.persianblog.ir/

یعنی با این ترافیک شهرمون کلا بر اساس تخیل و اینا میرسیم سر کار هرروز !
یه روز 7 راه میفتیم یه ربع به 8 میرسیم ! یه روز یه ربع به هفت میزنیم بیرون 8:30 میرسیم !!!!

کلا امسال سال ِ مسخره ای بوده تاحالاش که !!!

:))))))))))))))) دقیقا همینه که میگی سارا جان... این بلا سر منم هر چند روز یه بار میاد که زود میرم بیرون و دیر میرسم بعد از طرفی دیر میرم و زود میرسم!!!
باهات کاملا موافقم دوستم

طناز شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 07:56 ق.ظ

سلام بهار جانم!
کامنت من ربطی به همت نداره. البته تنها راه خلاصی از ترافیک صبحش اینه که مثل ما خروس خون از خونه بزنی بیرون که به ترافیک نخوری! بعد از ظهر هم که دیگه آش کشک خاله‌است!
در مورد کتاب یک روز دلگیر ابری! راستش را بگویم من خیلی از این کتابها نمی‌خوانم. از خانم حمزه لو مهر و مهتاب را خواندم و دختری در مه. به نظرم کتابهای قبلی پرداخت بهتری داشتند. این کتاب موضوع جالب و جسورانه‌ای داشت اما شاید به دلیل معذوریت‌هایی که داشته خوب باز نشده بود. یک چیز دیگر هم در کتابهای خانم حمزه لو اصرار به بهم رساندن مثلا برادر قربانی ماجرا با نجات دهنده است که من دلیلش را نمی‌فهمم. کلا کتاب خوبی بود. ممنون از معرفی.

خیلی خیلی ممنونم طناز جان که خوندی این کتابو و مرسی از اینکه نظرتو برام نوشتی... راستش من از کتابای خانم حمزه لو فقط نوبت عاشقی رو دوست داشتم اما موضوع این کتاب برام خیلی جالب بود... حتی به این فکر افتادم که چرا من تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم؟ چرا به عکس العمل محمد اگه این جریان پیش بیاد فکر نکرده بود؟ بعد که از خود محمد پرسیدم دیدم عکس العمل اونم خیلی بهتر از کیوان نخواهد بود حالا نه مثل اون اما یه جوری دیگه!!!!! بعد از یکی از دوستانم که متخصص زنانه سوال کردم که آیا تو بیمارستان شما بودند کسانی که این اتفاق براشون افتاده؟ گفت تا دلت بخواد! بعد گفتم خوب اونوقت رفتار همسراشون و خونوادشون چه جور بوده با اونا؟ گفت :......... برای اینکه موضوع کتاب لو نره نمیتونم بگم اما میتونم بگم که دقیقا همان کاریو کردند که کیوان کرد... یعنی هنوزم که هنوز جهل و نادانی و خودخواهی تو این مملکت بیداد میکنه.... یعنی فاجعه!!!!
منم با حرفات موافقم و زیاد خوشم نیومد از جریان عشق و عاشقی برادر قربانی با اون وکلیه چون به نظرم معظل دختره رو تحت الشعاع قرار داده بود... من ترجیح میدادم بیشتر به خود دختر و اینکه چه جور با مشکلاتش کنار میاد بنویسه... ولی خوب به قول تو بخاطر معذوریت و ارشاد و ممیزی خیلی باز نکرده بود جربانو... اما باز به نظرم همینم خوبه که آدم رو به فکر بندازه که اگه خدایی نکرده این اتفاق برا خودم یا اطرافیانم بیفته حالا بعدش باید چی کار کنم؟ هضمش برای آدم خیلی خیلی سخته.
بازم ممنونم ازت که به نظرم احترام گذاشتی و گرفتی کتابشو و ممنون برای نظر خوبت

طناز شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 11:22 ق.ظ

راستش حامد خیلی اهل کتاب نیست برای همین من در موردش با او صحبت نکردم. ولی من هم فکر می کنم رفتار بهتری نشون نده. راستش برنا هم به گمون من اگر در مورد همسر خودش اتفاق می افتاد رفتار بهتری نشون نمی داد. کلا باید گفت خدا به داد همه برسه و نگذار کسی توی این موقعیت قرار بگیره. درد آور اینه که همه دقیقا حرف کیوان رو می زنند که طرف باید خودش رو بکشه!!! انگار کار راحتیه توی اون موقعیت.

الی یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 09:51 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

بهاره جون انگار هرچی بزرگراه و روگذر و زیر گذر هم می ذارن فایده ای نداره . کاش محل کار خانم ها همین بغل گوششون بود!

مامان سمیر یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 10:49 ق.ظ

تو فکر می کنی روزای دیگه خیلی با این روز به خصوص فرق میکنه ؟نه به خدا ...من اینو تجربه کردم ..و شاید این حالتهای من نشان از اغاز افسردگی مزمنه ...چون این حالتهایی که تو گفتی من هرروز دارم ..و جالب اینه که هرروز به خودم امیدواری میدم که نه بابا امروز با روزای دیگه مطمئنا فرق میکنه ....بعد می بینم که نه ...زهی خیال باطل ...و جالب تر از اون اینکه عمرمون با سرعت داره میگذره ...و این گذر سریع زمان و این حالتهای من بیشتر اذیتم میکنه ...ایییییییی وای ....

ســ ــارا یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 06:20 ب.ظ http://khialekabood2.persianblog.ir/

بهاره عزیز دلم چی شده ؟!

کلی نگرانتم برات نذر کردم که مشکلت حل شه گلم ، بی

خبرمون نذار لطفا ...

عزیز مهربونم مرسی از اینهمه لطف و محبتت... نگران نباش عزیز دلم... خبر ، خبر خوبهپ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد