روزهای من
روزهای من

روزهای من

کن فیکون اداری!!!

تو اداره ی ما امروز بمب ترکیده و یک عالمه مدیرکل و معاون مدیرکل و کارشناس جاهاشون با هم عوض شده!!! یکی از مدیرکلها رو تبدیل به کارشناس کردند؛ اون یکی مدیرکل رو تنزلش دادند و سرپرستش کردند؛ یکی از معاون مدیرکلها رو باز کارشناس کردند و یکی از کارشناسا رو معاون مدیرکل بعد اون یکی معاون مدیر کل رو مدیرکل کردند و یکی از کارشناسا رو اخراج کردند و همینجور بگیر برو تا آخر  

یا ابوالفضل!!! خدایا خودت مواظبم باشیه وقت حواستو ندی جای دیگه ها... امروز لطفا اون بینهایت دنگ حواستو فقط بده به من... اوکی؟ 

پ.ن. می دونی اعصاب خرد کن ترین چیز تو محل کار چیه؟ اینکه بعد از هزار سال اون اوراق صاب مرده ی روی میزتو مرتب کنی و هر کدوم و دسته بندی کرده و در زونکنهای مجزا جا بدی، زونکنها رو برداری و هلک هلک از اتاق خارج شده و دور سالن بگردی و بروی در اتاق بایگانی و زونکهات رو بذاری تو کمد خودت و دوباره هلک هلک از اتاق بایگانی بچرخی (تازه اونم شمسی- قمری) و نهایتا برگردی پشت میزت و گروپی بشینی اونوقت یهو یادت بیفته که باید از بند 2 صورتجلسه شماره 180 یک کپی برای یکی از مدیرا میفرستادی و نتیجه اینکه دوباره باید هلک هلک اونهمه راه بری و اون زونکن کذایی اون مستند لعنتی را برداری و ازش کپی گرفته و دوباره سند را سر جاش بگذاری و اون دور شمسی قمری رو یکبار دیگه طی کنی!!! یعنی من متنفرم از این بیگاری اجباری!!! چون اون مدیر بی مسئولیت خودش از این سند کپی داشته ولی چون گم کرده یقه واحد مارو گرفته که یه بار دیگه بهم بدید!!! لامصب دفعه اولشم نیست من نمیدونم چه حکمتیه که هروقت باید برای این آدم مزخرفِ دست سنگین چیزی بفرستم هی مجبور میشم دوباره کاری انجام بدم حتی یه بار یادمه که در عرض ده دقیقه سه بار این بلا سرم اومد و هی دونه دونه یادم میفتاد که سند چی و چی و چی هم بود که باید برای این مرده شور برده کپی میفرستادم! من آدم به هیچ وجه حواس پرتی نیستم اما نمیدونم چرا هر وقت نوبت این میشه من حواسم پرت میشه؛ برای همینه که میگم دستش سنگینه یعی کار هی گره میخوره و راه نمیفته! خدایا تو که همه رو جابه جا کردی خوب این میمون بوزینه رو هم عوضش می کردی دیگه... اه!!!!