روزهای من
روزهای من

روزهای من

یک روز ........ بهاری!

خیلی وقتها روز آدم آنطوری که او از قبل پیش‌بینی می‌کند پیش نمی‌رود... خیلی وقتها آدم انتظار چیزی را دارد اما با چیز دیگری روبرو می‌شود. مثلا مسیری را که دیروز ۱۵ دقیقه‌ای طی کرده، امروز ۱ ساعت و ۱۵ دقیقه‌ای طی می‌کند و خوب همین موضوع کوچک می‌تواند شروعی باشد برای اضطراب و نگرانی‌های طول روز! وقتی دیر می‌رسی سر کار یا قرار یا کلا هر جایی که باید می‌بودی پس باید دلیل و برهان بیاوری اما دلیل تو گاهی موجه نمی‌شود مخصوصا وقتی دیر می‌رسی اداره، اگر خودت را تکه پاره هم کنی که در ترافیک مانده‌ای احدی حرفت را باور نمی‌کند و همگان بر این باورند که تو صبح خواب مانده‌ای و حالا داری خالی می‌بندی! وقتی هی جز می‌زنی که راست می‌گویی و از طرفی باورت نمی‌کنند، عصبانی می‌شوی ولی خوب کاری از دستت برنمی‌آید؛ اصلا گاهی اوقات همینکه کاری از دستت برنمی‌آید ممکن است بیشتر عصبانیت کند تا تیکه و کنایه‌های اطرافیان! خیلی وقتها تو قصد داشته‌‌ای روزت را با لبخند و شادی شروع کنی ولی آن چراغ‌های قرمز لعنتی سر راهت، ماشین‌هایی که بدون رعایت حق تقدم می‌پیچند مقابل همدیگر، رانندگان فس فسویی که معلوم نیست وقتی عجله ندارند چرا صبح به آن زودی از خانه خارج شده‌اند و خلاصه عابرانی که چراغ سبز و قرمز حالیشان نیست همگی دست به دست هم می‌دهند تا روز زیبای آفتابیت را تبدیل کنند به یک روز سگی زهرماری! از آن بدتر وقتیست ‌که در محیط کار اولین موضوع بحث کردن صبحگاهیتان نوع نگرش مردم سرزمینت باشد به فوت نزدیکانشان!!! اینکه تصور کنی اگر یکی از نزدیکان و عزیزتر از جانانت به ناگهان از دنیا رود تو چه کار خواهی کرد؟! خودت الان تصورش کردی و دیگر لازم نیست حال آن لحظه را برایت توصیف کنم... تپش قلبت بالا می‌رود، دلت می‌خواهد با تمام وجود فریاد بزنی، اصلا این خانم مدیر کجاست می‌خواهی مرخصی بگیری و بروی پیش جان جانانت... دیگر توان و انرژی برایت باقی نمی‌ماند که بخواهی به دنیا و زندگی زیبا نگاه کنی... تو الان تنها نیاز داری تا از جایی و به طریقی انرژی مثبت کسب کنی و به هیچ واقعیت تلخ کوفتی دیگر فکر نکنی به هیچ وجه! 

من در اینجور مواقع ترجیح می‌دهم به آن تصاویر زیبا و دوست داشتنی نگاه کنم که به مرور زمان در حافظه کامپیوترم حفظ کرده‌ام. به تصویری مثل این زل بزنم مثلا و آرام شوم...  

 

بعد به تصویری زل می‌زنم مثل این  و احساس می‌کنم بچه ی ناف توسکانی یا جنوب فرانسه هستم و پدرم از زمینداران و ملاکین بزرگ زیتون در ایتالیا یا انگور در فرانسه است و بعد خودم را تصور می‌کنم که در یک روز زیبای آفتابی (به معنی واقعی کلمه!) در حال قدم زدن در تاکستان‌های پدرم هستم و آسمان آبی فیروزه‌ای است و هوا پاک پاک! من آنجا خانه‌ای دارم با دیوارهای سنگی زیبا و پنجره‌هایی به غایت دوست داشتنی؛ پشت پنجره‌ها پر است از گل و سبزی و زیبایی که هم خودت را از دیدنشان به وجد بیاورند و هم هر تنابنده‌ای را که از بیرون خانه‌ات را تماشا می‌کند! در خانه ی محبوبت میزی داری چوبی با صندلی‌هایی از همان جنس همه بلوطی رنگ و زیبا که گلدان پر گل رویش زیباییش را دوچندان کرده است... دوست دارم خانه‌ام شکلی داشته باشد مثل این   یا این  که به وقت ورود و خروج از آن روحم تازه و تازه‌تر شود!

خوب... حالا اعتراف می‌کنم که حالم نسبت به یکی دو ساعت قبل، خیلی خیلی بهتر است و هنوز می‌توانم امروز را روز آفتابی که نه، روزی غبارآلود ولی زیبا بخوانم. 

پ.ن. مرسی دوستم برای میهمانی خیلی زیبای پنجشنبه... خیلی شب خوبی بود... امیدوارم سالهای سال با شادی و عشق سالگرد ازدواجتون رو جشن بگیرید... خوشبخت باشید دوست جون

نظرات 14 + ارسال نظر
مموی عطربرنج یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 01:57 ب.ظ http://atr.blogsky.com

چقدر خوبه که یه راه برای آروم کردن خودت پیدا کردی...منم که بهشون خیره می شم،آروم می شم...
خواهش می کنم عزیزم...تو خیلی زحمت کشیدی و اومدی...سر فرصت باید باهات صحبت کنم!

بانو یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 02:54 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

واییی چه رویای قشنگی...
مرسی که ما رو هم تو رویاهات شریک می کنی...
اما ایشالله به حقیقت بپیونده .. ما هم عصر بیاییم مهمونی خونتون...
اصرار نکن ناهار و شام نمیام...

شاذه یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 08:08 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

خیلی ممنون بهاره جون که ما رو هم در آرامش زیبات سهیم کردی

افسانه دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 11:03 ق.ظ http://ninidari.bloghfa.com

خاله بهاره خوب رویاپردازی می کنی ها! خوش به حالت که می تونی با همچین تصوراتی یه روز معمولی رو به یه روز خیلی خوب مبدل کنی...
توی بغض جاده ها
هر جا که دیدنی نیست
چشمامو می بندم و
جاش یه رویا می ذارم

fafa دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 11:07 ق.ظ http://www.longliveahmad.blogfa.com


به به چه عکسای آرامبخشی!

مامان سمیر دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 11:58 ق.ظ

سلام بهاره جون خوبی عزیزم ؟خدارو شکر که بهتری .مرسی که مارو هم در چیزهایی که برات ارامش به همراه میاره شریک کردی .منم بعضی روزا همینطورم .یعنی خیلی به خودم فشار میارم که چیزی روزمو خراب نکنه اما به قول تو انقدر چیزای خوب تو مسیر پیش میاد که دیگه وقتی می رسی اداره خییییییلی باید روی خودت کار کنی تا برگردی به حالت اولیه

بی سرزمین تر از باد چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 11:42 ق.ظ http://sdaeidi.persianblog.ir

سلام بهاره عزیز
خوب امروز 4 شنبه س و تعظیله.و تو ترافیک هم نموندی.
ببین امروز صبح عین دیوونه ها ساعت 9 از خوب بیدار شدم و رفتم لباسای کارم رو بپوشم و برم که متوجه شدم تعطیله.
این اضطرابیه که همه بابت دیر و زود رسیدنهامون داریم.

افسانه پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 02:57 ب.ظ http://ืninidari.blogfa.com

قالب نو مبارک

مرسی خاله چطوره حالا خوب شده؟

افسانه شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 11:23 ق.ظ http://ninidari.bloghfa.com

بهترم ولی همچین تعریفی هم نداره

چرا خاله خدا بد نده... چی شده؟

بانو شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 03:16 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

چه خانوم مرتب و دوست داشتنی...

مموی عطربرنج شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 03:27 ب.ظ http://atr.blogsky.com

منم اون لیست بالا رو وخوام!!!

میریم میخریم دوست جون

کرم کتاب یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 09:26 ق.ظ

تنگسیر، شهری چون بهشت، ثریا در اغما، بیژن و منیژه، شماس شامی، دو دنیا، کجا میبرند درختان مرده را، مونالیزای منتشر، پسری که مرا دوست داشت،یه هادس خوش آمدید،خط تیره آیلین، پری فراموشی،محرمانه های رومئو و ژولیت، از شیطان آموخت و سوزاند، بدون لهجه خندیدن،کارت پستال، کمیته ۳۰۰، افسانه های هفتادو دو ملت، والکیری ها، مهین بانو، نامه های خط خطی، کوزه بشکسته، خاک غریب، راز فال ورق، خداحافظ گری کوپر، خانوم دلوی، بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه، این ۱۱ نفر...

اوه خیلی ممنونم از معرفی اینهمه کتاب خوباز اینهمه کتابهایی که معرفی کردید من فقط خط تیره آیلین، بدون لهجه خندیدن، کارت پستال و راز فال وروق رو خوندم
بازم ممنون.

مموی عطربرنج یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 09:56 ق.ظ http://atr.blogsky.com

اولندش من دلم داره قیلی ویلی می ره که برم این روزهای بهارلویی رو بخرم! بعدشم از اون لیست کرم کتاب من پسری که مرا دوست داشت،ثریا در اغما،شهری چون بهشت،بیژن و منیژه و تنگسیر رو خوندم! البته تنگسیر صداق چوبک رو وقتی نوجوون بودم خوندم...

منم مثل تو دارم لحظه شماری میکنم برم فوری این روزها رو بخرم دوستم (البته میدونی که دوست جون اخلاقمه کتابایی رو که دوست دارم احتکار میکنم و دیرتر میخونم)

کرم کتاب یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 11:23 ق.ظ

قابل شومارو نداشت ابجی بهاری جونممممممم

لطف کردید مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد