روزهای من
روزهای من

روزهای من

والا تو گذاشتن عنوانش موندم!

خوشم میاد وقتی از گرمای طاقت فرسای بیرون که می‌رسم خونه، سریع برم زیر دوش آب یخ و اجازه بدم تمام عضلات منقبض شده ی بدنم با خیال راحت منبسط و ریلکس بشند...آی خوشم میاد... آی خوشم میاد!  

خوشم میاد گیلاسای یخ و خنک رو از تو یخچال در بیارم و بریزمشون تو کاسه بعد دونه دونه بخورمشون... وقتی گیلاس خنک رو می‌خورم تو گلوم احساس خنکی دلچسبی می‌کنم و آی خوشم میاد از این احساس... آی خوشم میاد! 

خوشم میاد سبزی خوردن تازه ی تازه رو بخرم، پاکش کنم، بشورمش، یک دسته ازش جدا کنم و خوب ریز ریزش کنم و بریزمش تو یه ظرف گود، دو تا خیار بزرگو روشون رنده کنم، چهار پنج تا گردو رو خرد کنم روشون، یه مشت کشمش هم اضافه کنم بهشون، یه کاسه بزرگ ماست کم چربی رو خالی کنم تو ظرف و بعد دو لیوان دوغ خنک خنک خنک رو هم همینطور و بعد خوب همشون بزنم با هم، یه ذره نمک و یه ذره فلفلو به همراه دو لیوان آب خنک هم اضافه کنم بهشون و آخر سر یه مشت نون جوی خشک تلیت کنم تو ظرف و حالا د بخور... آی خوشم میاد، آی خوشم میاد! 

خوشم میاد وقتی دم ظهر دلم داره ضعف میره از گرسنگی و دست بر قضا هیچ غذایی هم نبرده باشم اداره بعد یهو خانم مدیر مهربون با یه ظرف گنده کشک بادمجون از در اتاق وارد بشه و سوپرایزمون کنه اساسی... از این یکی خیلی خوشم اومد... تو فکر کن بعد از ۴ هفته تحمل گرسنگی یکدفعه مقابل اون کشک بادمجون فرداعلا قرار بگی... مگه مغزم رو خر لگد زده که بخوام رژیمم رو حفظ کنم... بره به جهنم هرچی رژیمه... آی خوشم میاد در حد ترکیدن بخورم اون غذای لذیذ رو... آی خوشم میاد!   

خوشم میاد درست وقتی انتظار چیزیو نداری، برات اتفاق بیفته... آی خوشم میاد... آی خوشم میاد!  

* مستخدم اداره مون که برای خودش یه پا رئیسه!!!

بدم میاد وقتی گلوم درد میکنه و اصلا حال و حوصله ی صحبت کردن ندارم اونوقت هی این تلفن لعنتی اداره زنگ بخوره... آی بدم میاد، آی بدم میاد!  

بدم میاد وقتی یه عالمه کار دارمو این کنیز حاج باقر* هم وایساده باشه بالا سرم و با غرغر منتظر نگام کنه، اونوقت تا بیام برگه‌ها رو به هم منگنه کنم، سوزن منگنه‌ام تموم بشه... آی بدم میاد... آی بدم میاد!  

بدم میاد وقتی در مقابل اصرار یکی برای انجام کاری بپیچونمش ولی اون پرروتر از من پیچیده نشه...کَنِه!!! خوب وقتی یکی می‌پیچوندت بپیچ دیگه... آی بدم میاد از آدمای پر رو... آی بدم میاد! 

بدم میاد از آدمایی که هر وقت نیاز به کمک دارند تو کنارشونی و مشکلشونو حل میکنی اونوقت  درست وقتی که تو نیاز به یاری داری و ازشون کمک میخوای، چشمه ی خیرشون از بیخ و بن خشک می‌شه و اصلا میمیرند! از این آدما بدم نمیاد بلکه حالم ازشون به هم میخوره!!! 

بدم میاد هی غبطه مردم کشورای دیگه رو بخورم... دلم میخواد اونا بیان به حال ما غبطه بخورند... غبطه به رفاهمون... به امنیتمون...به آسایشمون... به داراییمون... به هوای پاکمون... به شهرای زیبا و تمیزمون...به انسان دوستیمون... به رفتار درستمون با حیوانات... به صداقتمون... به صفامون... به رعایت عدالتمون... به تساوی حقوق زن و مردمون... به ............. افسوس می‌خورم به نداشتن تمام موارد بالا و بدم میاد غبطه بخورم به حال مردم کشورای دیگه که همه ی موارد بالا رو دارند...آی بدم میاد... آی بدم میاد! (پارازیت... دوست ندارم به کشورای بدبخت‌تر از خودمون نگاه کنم... انسان باید بهترین چیزها رو بخواد تا براش فراهم بشه چون اگه قرار باشه به بدتر از خودش فکر کنه و بعدش به اون جایی که هست راضی بشه، اونوقت باید یک عمر در جا بزنه و هیچ پیشرفتی نکنه... پیشرفت به نظر من از زیاده‌خواهی و آرمانگرایی انسان حاصل میشه)

نظرات 17 + ارسال نظر
شاذه چهارشنبه 1 تیر 1390 ساعت 10:59 ق.ظ http://moon30.blogsky.com

از اون ماست خیاره دلم خواستتت

الی چهارشنبه 1 تیر 1390 ساعت 05:10 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

چه ماست و خیار خوشمزه ای بود .

فرداد چهارشنبه 1 تیر 1390 ساعت 05:39 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام بهاره خانوم
نیمه اول رو که می خوندم برای خودکشی آماده شدم....
نیمه دوم هم پشیمونم کرد و هم امیدوار و هم کلی لذت بردم...
شاد و دلگرم باشی.

جودی ابوت چهارشنبه 1 تیر 1390 ساعت 10:37 ب.ظ http://moon2011.blogsky.com

چه باحال بود


گریه نکن ...
بزرگتر که می شوی یاد می گیری چطور خودت، خودت را دلداری بدهی ...

نهال چهارشنبه 1 تیر 1390 ساعت 11:22 ب.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

منم از آدمائی که مگسانند دور شیرینی حالم به هم میخوره

افسانه پنج‌شنبه 2 تیر 1390 ساعت 01:16 ب.ظ http://ninidari.blogfa.com

اولا که فکر کنم اون ماست خیار نبود دوستامون اشتباه می گن آب دوغ خیار بوده
دوما فکر کنم عنوانش رو می ذاشتی خوشم می یاد بدم می یاد بد نبود
سوما خاله بهاره جونم تو که همه چیزهایی که خوشت می یاد خوردنی هستن دل ما رو هم هی آب می کنی با این علاقمندی هات

بانو جمعه 3 تیر 1390 ساعت 02:41 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

وایییی گیلاس خنکــــــــــــــــــــــــــــــ....

بی سرزمین تر از باد جمعه 3 تیر 1390 ساعت 08:53 ب.ظ http://sdaeidi.persianblog.ir

سلام
منظورت این نبود که با اون گلو دردت نسشتی آب دو خیرا خوردی؟
یا در حالی که ارباب رجوع رو سرت ایستاده بی خیالش شدی و کشک بادمجون رو زدی به بدن؟
اوندوش اب سردت رو هستم .این صحنه رو هم مجسم کن.
هوا گرمه.سرت شلوغ بوده.دو دقیقه س که اروم نشستی.کلی کار داری.یهو یه آدم هربونی با بستنی ای که دوست داری روبه روت ظاهر میشه.

جودی ابوت شنبه 4 تیر 1390 ساعت 08:45 ق.ظ http://moon2011.blogsky.com


من کیم ؟ اگه گفتی؟؟؟؟

یه دیقه هولم نکن الان میگم

نازلی شنبه 4 تیر 1390 ساعت 09:32 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام بهاره جونم
یعنی منگنه رو خوب اومدی من سر پرینترها و دستگاه کپی اینطوری میشم هر وقت میرم بگیرم کاغذش تموم شده فکر کن.
یعنی انگار من مامور کاغذ گذاشتنم.
میبوسمت.

طناز شنبه 4 تیر 1390 ساعت 09:53 ق.ظ

تمام خوش آمدن هایت را پایه ام دوستم!

بهار شنبه 4 تیر 1390 ساعت 10:54 ق.ظ http://nostalgicdays.persianblog.ir

منم کشک بادمجون میخواممممممممممممممم

مموی عطربرنج شنبه 4 تیر 1390 ساعت 11:02 ق.ظ http://attrr.com

وای گفتی آبدوخیار! همین امشب درست می کنم...
بعدشم!! می دونم دوست نداری اینو بهت بگم دوستم و شاید بعدش پیش خودت بگی به این چه ربطی داره یا اصلا" به ممو چه!! اما به من خیلی چه!! اصلنشم به این حرفا کاری ندارم و صاف بهت گم!!!!!!!!!!
رژیمتو ول کنی،می کشمتتتتتتتتتت!4 هفته ست زحمت کشیدی حالا کشک و بادمجون می خوری؟؟؟
حالام هر چی دوست داری بارم کن!اصلا" ناراحت نمی شم!!

گلبونت برم دوست جون این حرفا چیه... چرا بدو بیراه بگم... تو لطف داری به من عزیزم... راستش اصلا تا حالا از برنامه ام خارج نشده بودم تا چهارشنبه پیش که خانم مدیر اون کشک بادمجونه رو آورد البته شبش کلی پیاده روی کردم و تازه شام هم نخوردم ولی نمیدونم چرا وجدانم اصلا درد نمی کنه... یعنی اگه نمی خوردما باور کن یه عالمه چیز دیگه می خوردم به جاش آخر سرش هم میرفتم خونه خودم درست می کردم...خودم که میگم شکمو بودن بد دردیه

دیوار شنبه 4 تیر 1390 ساعت 12:00 ب.ظ http://divarha.blogfa.com

ولی من از آب یخ می ترسم ... نمی دونم چرا ولی از سرما می ترسم . گرما بهم احساس امنیت و آرامش میده ولی سرما ...

البته کشک بادمجون رو به شدت عاشقش هستم !

شاذه یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 12:48 ق.ظ http://moon30.blogsky.com

این انشا هم خیلی بامزه بود دوست جون

بانوی مهتاب دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 09:28 ق.ظ http://nokhostingam.parsiblog.com

سلام بهاره خانم خوب هستین؟ خیلی اتفاقی به وبلاگتون اومدم با اینکه اداره هستم اما اونقدر جذبش شدم که وقت گذاشتم و چند تا پستهای قدیمی و جدیدتونو خوندم .لذت بردم .به لیست فیوریتهام اضافه کردم که بتون سر بزنم .خوشحال میشم شما هم به وبلاگ من بیائین و مطالبمو بخونین و اگر ایرادی هست بم بگین.
موفق باشین و شاد و سالم

الی دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 02:35 ب.ظ http://man-va-va.persianblog.ir

آخی واقعاً چیزهائی که نوشتی خوشت میاد خیلی انرژی زا هستن چقدر دلم خواست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد