روزهای من
روزهای من

روزهای من

امان از این آسانسور

آسانسور اداره ما که معرف حضورتان هست... همانکه جان می‌کند تا آدم را به طبقه مورد نظر برساند... حالا فکر کن خانم همکار ساعت 2:30 خداحافظی کند و برود، بنده هم قرار بوده باشد که همراهشان بروم ولی کاری پیش بیاید برایم که نتوانم با خانم همکار بروم... بعد فکر کن ده دقیقه بعد که از اتاق خارج شده و به سمت آسانسور حرکت نمایم خانم مدیر را تلفن به دست دم آسانسور ببینم که نگران خانم همکار است و با نگرانی شماره می‌گیرد. ظاهرا خانم همکار نگونبخت که سوار آسانسور می‌شود، جناب آسانسور هوس سرسره‌بازی به سرش می‌زند و از طبقه پنجم ییهو سُــــــــر می‌خورد پایین و طبقه اول رضایت می‌دهد که از حرکت بایستدبیچاره خانم همکاره زهره ترک شده بود از ترس! از قضا پسر جناب مدیر اداری هم در آسانسور بودند و وقتی آسانسور ول می‌شود پایین ایشان هم تالاپی پرت می‌شوند وسط آسانسور! خدا رحم کرد این شازده هم آن تو بود که لااقل محض گل روی ایشان هم که شده پدر گرامیشان یک فکری به حال این آسانسور ما بکنند که کردند چون امروز آسانسور درست شده بود و عینهو فرفره این طبقات را بالا و پایین می رفت!  

الان نوشت: 

زمان چهارشنبه 18 خرداد 1390، ساعت ۲۱:۱۰، بنده همچنان اداره امhttp://mahsae-ali.blogfa.com!!! 

 ساعت: ۲۲:۳۰...بالاخره  دارم میرم خونه

نظرات 13 + ارسال نظر
افسانه چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 09:32 ق.ظ http://ninidari.blogfa.com

امان از دست این تکنولوژی همیشه خراب...

فیروزه چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 11:34 ق.ظ

پس بالاخره درست شد

مموی عطربرنج چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 12:31 ب.ظ http://attrr.com

یعنی حتمن باید یه اتفاقی بیفته که اینا دست به کار شن؟؟؟

آرزو چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 03:21 ب.ظ http://rahgozareandisheha.blogfa.com/

خدا را شکر ژسررئیس هم گیر کرد وگرنه درست نمی کردند

زهرا چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 05:51 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

باز هم به فکر خودشون بودن نه کارمندا !
راستی خانم همکار و پسر رییس مجردن ؟!!

داخل آسانسور که اتفاقی نیفتاد ؟

بانو چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 08:59 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

بنده خدا عجب ترس و اضطرابی برشون داشته...

شقایق چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 10:42 ب.ظ http://mylonelydays.blogfa.com/

چه وحشتناک. هم آسانسورتون هم تا اون موقع سرکار بودن!!!

شرلی چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 10:56 ب.ظ

پس کلی شانس اوردی

شاذه چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 11:06 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

باز خدا رو شکر که درست شد!!

میگم دوست جون میخوای رختخوابتم ببر پهن کن اونجا با این اوصاف!

فرداد پنج‌شنبه 19 خرداد 1390 ساعت 10:47 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

خسته نباشین...وخدا خودش رحم کنه با این اداراتمون.
پله رو از یاد نبرین.

نازلی شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 09:38 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام بهاره جونم
وای جقدر خدا به اون خانوم و تو رحم کرده . فکر کن که تو اون کار برات پیش نمی یومد و اون تو بودی چقدر میترسیدی.
چرا اینهمه کار دارین خدا کمکت کنه . مراقب خودت باش عزیزم.

دوستم من اگه اون تو بودم آسانسوره همون طبقه اولم نمی ایستاد و صافتقیم سقوط آزاد می کرد... به قول تو خدا خیلی رحم کرد بهمون

مینا-دفتر خاطرات شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 02:50 ب.ظ

بهار بی خیال. پاشو برو خونهههه

بی سرزمین تر از باد یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 08:36 ب.ظ http://sdaeidi.persianblog.ir

سلام بهاره ی عزیز
یعنی تا ۱۰ و خورده ای شب منتظر شدی تا اسانسور درست بشه؟مگه تو برج میلاد کار می کنی که نمیشه از پله ها بیای؟

نه... کار داشتیم باید حتما حتما ۴شنبه تمومش میکردیم و ۵ شنبه صبح اول وقت تحویلش میدادیموگرنه که اتفاقا آسانسور همچنان خراب بود و ۵ طبقه رو پیاده اومدیم پایین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد