روزهای من
روزهای من

روزهای من

نمایشگاه بین المللی کتاب۲

همونطور که دوست جان تعریف کرد، پنجشنبه صبح علی الطلوع با ممو و شوشو جان عازم نمایشگاه بین المللی کتاب شدیم

چون محمد نگران بود جای پارک ماشین پیدا نکنه برای همین یه ربع به 9 اونجا بودیم ولی ظاهرا ساعت 10 شروع میشده برای همین یک ساعتی تو محوطه نشستیم و کلی با دوست جان صحبت کردیم و خندیدیم. بالاخره ساعت 10 شد و ما بدوبدو وارد سالن ناشران عمومی شدیم. کارمون زیاد سخت نبود چون میدونستیم باید بریم چه انتشارتی و چه کتابی بخریم. اول رفتیم شادان و اون کتابایی که می خواستم رو سفارش دادم، بعد کتاب سکوت در انتظار... مهناز صیدی رو به دوست جان معرفی کردم که بخره ولی وقتی اومدم خونه دیدم فروشنده ی مشنگ برای خودمم گذاشته بوده ولی از اونجاییکه بنده تنلیم اومد نگاه کنم داخل پلاستیک رو اونجا نفهمیده بودم(من خودم داشتم این کتاب رو) این وسط فقط دل محمدرضا خنک شد چون هرچی گفت بابا نگاه کن ببین درست گذاشته یا نه گفتم مگه مثل توام که حواسم نباشه خودم دیدم چی برام گذاشتامیدوارم خدا هیچ بنی بشری رو مثل من فرتی خیط نکنه! خلاصه بعد از شادان داشتیم دنبال انتشارات پرسمان میگشتیم که رسیدیم به انتشارات چکاوک... یهو یاد قدیم و دوران راهنمایی و دبیرستانم افتادم که چقدر کتابای فهمیه رحیمی گل کرده بود اون زمان و همه چقدر گُر و گُر از این انتشاراتی خرید می کردند، به دوست جان گفتم بیا یه سرم بریم اینجا ببینیم چه خبره... راستش رو بخواهی هیچ خبری نبود هرچه بود تکرار مکررات بود و بس... بازگشت به خوشبختی، پنجره، ماندا، تاوان عشق و یکی دوتا کتاب جدید دیگه از خانم رحیمی به همراه یک عالمه از کتابای نسرین ثامنی!!! من نمیدونم کی هنوز کتابای این خانم رو میخونه مگه همینطور که داشتم عناوین کتابها رو نگاه میکردم یکدفعه دختر فروشنده با لبخندی مکش مرگ ما چند تا کتاب مریم جعفری رو گذاشت مقابلم و اصرار اصرار که خانم اینارو بردار خیلی قشنگه!!! نمیدونم تا به حال کتابی از این خانم خوندید یا نه اگه خوندید که مطمئنا شما هم مثل من به این قضیه پی می برید که این سرکار خانم به صورتی بسیار بسیار تابلو! داستانهای معروف خارجی را به صورتی کاملا مشهود و واضح کپی می فرمایند و به قول معروف تبدیلشان می کنند به داستانهای فارسی! اگرم که نخوانده ای عزیزم نگران نباش هیچ چیز خاصی را از دست نداده ای... اصلا بیا برو اینجا و یکی دو تا از کتابا رو دانلود کن تا خودت به یقین برسی... من دو تا کتاب ازش خوندم که یکیش فارسی شده ی کتاب اسکارلت بود و دومیش برگردان جین ایر!!! برای همین تا خانمه گفت مریم جعفری، فوری گفتم اصلا حرف ایشون رو نزنید که ناراحت میشم چون ایشون فقط داستانهای معروف دنیا رو کپی می کنند! یهو انگار به خانمه برق فشار قوی وصل کردند، براق شد تو صورت من که: کی و میگید شما؟ خانم جعفری رو؟! بعدش چشماش رو گرد و قلنبه کرد یعنی که دارم از تعجب شاخ درمیارم! منم گفتم بله همیشون رو عرض میکنم بعد یهو یه پوزخند تمسخرآمیز زد و گفت جالبه برام نمیدونم چرا شما دومین نفری هستید که این حرف رو می زنید، بعد رویش رو گرفت یه طرف دیگه! به دوست جان میگم غلط نکنم این خود مریم جعفری بود کم مونده بود یکی هم بخوابونه تخت گوشم از عصبانیت! ولی خوب مگه دروغ گفتم؟! 

بعد از اونجا رفتیم  انتشارات البرز که خدا رو شکر هیچ چیز به درد بخوری نیاورده بودند... بعد رفتیم پرسمان و یکی دو تا کتابم از اونجا گرفتیم و بعد رفتیم انتشارت علی... و اینجا بود که باز هم در کمال نامردی دو کتاب دیگر به بنده انداخته شد! چون علاوه بر خودم که یک لیست بلندبالا تهیه کرده بودم از کتابایی که می خواستم، همون دو دختر خانم خوره ی کتابی که دوست جان گفته بود هم مدام کتاب معرفی می کردند چند تا کتاب هم من به اونا معرفی کردم و همین موضوع باعث شد جناب فروشنده باز گیج شود و دو تا کتابای اون خانمها رو برای منم بگذارهفکر کنم ایراد از منه یا از طرز حرف زدنم، نه؟ وگرنه چطور میشه دو نفر آدم مختلف سر یه آدم واحد رو کلاه بذارند؟ هاین؟ دیگه به این نتیجه رسیدم که چشمم کور باید همون موقع حواسم رو جمع می کردم! 

بعدش رفتیم نشر ققنوس و یه کتابم از اونجا گرفتیم، یه سر هم رفتیم انتشارات لیوسا و یه کتابم از اونجا گرفتم، آقاهه میگفت از سوفی کینزلا دو کتاب دیگه آماده ی چاپ دارند که فقط باید از ارشاد بیاد بیرون و خلاصه باقی قضایا که دوست جان به نحو احسن تعریفش کرده به همراه عکسای نمایشگاه.  

من فقط عکس کتابام رو می گذارم براتون این پایین: 

 



  

پ.ن۱. نمی دونم چرا اینقدر کتابای بارونی زیاد شده حتی دیگه کار به جایی رسیده که حتی عناوینشونم تکراری شده مثل کتاب باز باران که یکیش مال ندابشردوسته و اون یکی مال مریم رضاپور! 

پ.ن2. از بین کتابای خریداری شده، خلوتگاه من (خوشم اومد ازش هرچند غیرواقعی بود ولی از این عشقای لج و لجبازی بود که من دوست دارم)، کوچ پرستوها (زیاد خوشم نیومد خسته کننده بود به نظرم)، زمانی برای عاشق شدن (افتضاح بود افتضاح) رو خوندم و الان دارم بگو باران ببارد رو می خونم که به نظرم یه جوریه کتابش... شخصیتای داستانش خوب پرداخت نشده اند و  کلا داستانش یه جوریه، فکر نکنم هوس کنم یه بار دیگه بخونمش. 

پ.ن3. با اجازه تون حتی یه دونه کتاب سیخونکی هم نخریدمhttp://mahsae-ali.blogfa.com

نظرات 11 + ارسال نظر
نازلی دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 09:33 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

مبارک باشه عزیزم . ناراحت نشو اون کتابایی که دو تا داری کادو بده.
میبوسمت.

صابر دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 10:31 ق.ظ http://www.ssn.blogsky.com

سلام بهاره جان من عاشق کتابای م مودب پورم.به من هم سر بزن واگه برای تبادل لینک حاضربودی خبرم کن.موفق باشی

فیروزه دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 01:19 ب.ظ

به به چه گشت و خرید فرهنگی خوبی ... مبارک باشه کتاب ها ... اون موقع که راهنمایی و دبیرستان بودم خوره کتاب های فهیمه رحیمی و گاهی نسرین ثامنی بودم ... شاید الانم هم همون رده سنی این کتاب ها رو میخونه

دوستم فکر نکنم... بچه های الان زیاد اهل مطالعه نیستند متاسفانه یا لااقل شاگردای منکه اینطور بودند

مینا-دفتر خاطرات دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 01:58 ب.ظ

کاش منم فرصت مطالعه داشتم. این درم کوفتی تموم بشه میترکونم

نهال دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 02:02 ب.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

وااااااااااااااایییییییییییی چقد کتاب
منم همین قد باید بخرم
اندازه یه سال خیلی دلم برای کتاب تنگیده

افسانه دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 02:58 ب.ظ http://ninidari.bloghfa.com

به به مبارکا باشه بهاره جونم
ببین خداوکیلی صحبت هات در مورد مریم جعفری عین حقیقته! صد در نود باهات موافقم....

مموی عطربرنج دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 04:42 ب.ظ http://attrr.com

ایول دوس جون!‌چه شرح مبسوطی...
جدی جدی ۳ تا کتابو ازون روز تا حالا خوندی؟؟باریکلا...
من که هنوز سر یکتا دارم هندل می زنم....!!
ولی اون روز خیلی خوش گذشتااااااااااااااا!

گلبونت برم دوسم
اوهومالبته اون کتاب بیخوده رو همه شو نخوندم هی رد می کردم از صفحاتش خیلی چرت و پرت بود.
خیلی گذشت دوستم... راستی من دوباره این پنجشنبه با آرزو میخوام برم البته احتمال 90% بعدازظهر میریم... اگه میایی بگو قبلش باهات هماهنگ کنم

فرداد دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 05:22 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

یکی از ماتم های من جا دادن کتاب هام تو جای مناسبشه....
همیشه درگیرم.
از نمایشگاه کتاب خیلی با خست خرید میکنم...

دست بر قضا منم این ماتم رو دارم دیگه فکر کنم کم کم باید کمد دیواریمو خالی کنم و کتابامو بذارم اونجا... کتابای جدید فعلا جا و مکان ندارند

بانو دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 09:06 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

واااااااااااو چقدر کتاب خریدی...
راست می گی بیشترش باران داره...
کتاب های اضافی رو بفروش...

نهال دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 11:03 ب.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

زهرا دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 11:11 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

خوش به حالت . چقدر کتاب خریدی !
اصلا همین که دسوت داری کتاب بخونی خودش خیلیییییییییییی خوبه !
من باز اگه رمان خوب بهم بدن شاید حال کنم بخونم
امسال که جالب شدم اصلا هنوز نمایشگاه نرفتم !!
باور میکنی!! البته خیلی ها میگن چیزی رو هم از دست ندادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد