روزهای من
روزهای من

روزهای من

آنچه گذشت

یک دانه سررسید خریده‌ام از این سررسیدهای «من» که داخلش پر است از این جملات قشنگ جینگولانه که گاهی لبخند را میهمان لبهایم می‌کنند و گاهی انگشت اشاره را به نشانه تعجب می‌گذارند کنار دندانهایم که یعنی عجب حرفی زدها، چرا زودتر به فکر خودم نرسیده بود!  

یک دانه از این سررسیدها خریده‌ام و خیلی از خودم راضیم برای این خرید، تازه سررسید خالی هم نیست دو عدد کارت تبریک و یک سی دی جادویی هم دارد که قرارست وقتی نصبش کنم در کامپیوتر، هم برایم فال بگیرد هم طالعم را بگوید هم حافظ را برایم بلند بلند بخواند هم دیکشنری شود برایم و یک کلمه را به چهار زبان ترجمه کند و هم خیلی کارهای دیگر که الان یادم نیست. البته جملاتش بیشتر مرا یاد جملات شل سیلور اشتاین می‌اندزند مثل این جمله: «فرصت به سرعت از دست میره و به کندی به دست میاد» که من را یاد این جمله شل سیلوراشتاین می‌اندازد که : «ناگهان چه زود دیر می‌شود!» یا این جمله که: «برای ناراحت بودن خیلی وقت دارم پس چرا به فردا موکولش نکنم؟» و حالا جایتان خالی بدجوری در حال ذوق کردنم با این سررسید و تازه همین نیست فقط، انقدر دوستش دارم که با اینکه آنقدرهاهم بزرگ نیست ولی دوست دارم خیلی از حرفهایم را اول آنجا بنویسم و بعد بیایم اینجا تایپشان کنم

خدمتتان عارضم که از آنهمه قول و قرار، وعده و وعیدی که قبل از عید دادم بخش اعظمش اجرا شد جز آنکه نشد برویم کردستان و کرمانشاه چومکه قرار بود مادر محمد را ببریم ولی برادرمحمد قبل از ما برای مادرش بلیط مشهد گرفته بود و ایشون رفتند مشهد و درنتیجه ما هم برنامه را تغییر دادیم، هفته ی اول را شمال بودیم و هفته دوم را فقط به خود و علایق خود اختصاص دادیم. در مورد دیدوبازدید عید حقیقتش به جز سه جا، منزل احدی نرفتیم ولی نمیدانم اقوام من را چه شده بود امسال که هرچه بزرگتر در فامیل بود امسال قصد شرمنده کردن ما را کرده بود چون بی آنکه به دیدنشان رویم، آنها به دیدن ما آمدند و تو نمیری بدجور شرمنده‌مان کردندیکی نبود بهشان بگوید باهبا بزرگتری گفته‌اند کوچکتری گفته‌اند، وقتی کوچکتر نمی‌آید به دیدنت تو چرا می‌روی به دیدنش؟! هاین؟ اصلا بگذار کوچکتری که اینهمه اخمخ است که قدر توی بزرگتر را نمی‌داند برود به جهنم، حقش است! حالا خوب شد رفتی دیدنش و آن کوچکتر بیچاره را از همان که بود هم کوچکترش کردی با این کارت؟ هاین؟ خوب شد؟ 

راستش را بخواهید خیلی شرمنده شدم وقتی عمه جان و عمو جان و خاله بزرگ مامانم و مادر خانم برادرم آمدند خانه‌ام، دوست داشتم زمین دهان باز کند و من غلفتی شیرجه روم درونش نتیجه اخلاقی اینکه بنده غلط بکنم از سال بعد منزل هیچ بزرگتری را فاکتور بگیرممن غلط بکنم 

افسانه جانم کتاب خریدم دو تا ولی وقت نکردم بخوانمشان فیلم هم خریدم حتی ولی آنها را هم نشد ببینم چون مدام یا ما منزل خاله جان بودیم و با فرزندان خاله بازی می کردیم از نوع حکم و هفت کثیف و پلی استیشن 3 یا آنها منزل ما بودند و باز همان کارها را انجام می دادیم یا می رفتیم بیرون به گشت و گذار یا اصلا هیچ جا نمی رفتیم و فقط استراحت می کردیم... رویهم رفته تعطیلات خوبی و خوش گذشت... امیدوارم هم به تو و هم به بقیه دوستام خوش گذشته باشه حسابی 

اینو آرزو برایم میل کرده وقتی خوندمش کلی خندیدم: 

خدایا! تمامی آنچه برای سال ١٣٩٠ از تو می‌خوام یک حساب بانکی چاق و چله و یک هیکل باریک است. لطفاً این دو را مثل سال قبل با هم اشتباه نگیر

نظرات 15 + ارسال نظر
affa چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 10:03 ق.ظ http://affa.persianblog.ir

پس خدا رو شکر خوش گذشته حسااااااااااااابی :)
تا چشم رو هم می ذاری تعطیلات تموم میشه ... همیشه همینطور بوده ... همیشه همه ی کارایی که آدم می خواد انجام بده باقی می مونه !
.......
آرزوی آرزو عالی بود ... مُردم از خنده

فرداد چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 10:34 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

بابا حسابی گل کاشتین با این سر رسید...
دیدو بازدید اگه بی تکلف باشه خیلی میچسبه...زنده باشن بزرگترای با مرام.
خدایا همین دعایی که بهاره خانوم کردن رو اول برای ایشاون مستجاب کن بعدش برای من...الهی آمین.

ممول چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 10:43 ق.ظ

عزیزم چطوری ؟ سال نو مبارک . خدا رو شکر گویا خوش گذشته حسابی .
منم از این سررسیدها می خوام

طناز چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 11:02 ق.ظ

دلم برای نوشته هایت تنگ شده بود دوستم

بانو چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 12:44 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

این سررسیدهای من خیلی باحالن... من یه سال داشتم.. نوشته هاشون در عین حال که طنزه اما خیلی عاقلانه است..
امسال ما هم خیلی جا نرفتیم...

[ بدون نام ] چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 01:03 ب.ظ

یه بهار آروم، مث همه ی بهارهای دیگه، یه تابستون فوق العاده، یه پاییز کابوس وار، یه زمستون سخت. درسته هشتاد و نه خیلی خوب شروع شد، اما خیلی هم بد تموم شد. میخواستم از بدی های هشتاد و نه بنویسم، اما بی انصافیه.، همچین بد هم نبوده!! به هر حال همه چیز باید بگذره. دنیایی که ما داریم، جفت دستاش پوچه. سال قبل و بعدش هم فرقی نمی کنه.دلم واسه عید دیدنی تو ایران تنگلولیدههههههههههه/خوش به حالت بهارجون/[:





سال خوبی داشته باشید /

افسانه چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 02:29 ب.ظ http://ninidari.bloghfa.com

همین که بهت خوش گذشته خیلی عالیه
مهم نیست که برنامه آدم ها تغییر کنه مهم اینه که خوش باشن
در ضمن با ۷ خبیث یا کثیف و حکم هم موافقم حسابی
از هرچی فیلم و کتابه بیشتر حال می ده...
بالاخره باید یه وقتی هم پیدا شه آدم واسه خودش تنهایی باشه یا نه
حالا واسه فیلم و این جور چیزها همیشه وقت هست
بهاره جون برات بهترین آرزوها رو دارم. واقعا تو دوست خیلی عزیزی هستی برام... امیدوارم اول سلامتی بعد هر چیزی که دوست داشته باشی رو توی سال ۹۰ به دست بیاری....
می بوسمت

آسمون(مشی) چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 05:42 ب.ظ

سیلام دوس جونم...
فک کردم کرمونشاه رفتین...
ما که امسال کمپلت راحت بیدیم ازین دید و باردید عید!
تا تونستیم خوردین و خوابییدیم و مسافرت کردیمممممممممم.

شاذه چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 09:53 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

بسی خوشحالم که خوش گذشته دوستم

آی گفتی!! این دعا رو همچین سفت بکن. برای منم آمین بگو!! سال گذشته شیش کیلوی (....) چاق شدم.
تو پرانتز هر فحشی عشقته بذار!

زهرا چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 11:36 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

سلام بهاره خانم
باور میکنی همین امروز یادت بودم که این دختر چرا آپ نکرده یا من نفهمیدم؟
ما هم این عید دو سه جا بیشتر مهمونی نرفتیم و فقط دو تا مهمون داشتیم.
عجب سر رسیدی خریدی. کلی کار میکنه که! مقاله بدم ترجمه میکنه؟؟

الی پنج‌شنبه 18 فروردین 1390 ساعت 11:59 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

سلام بهاره بانو
خوشحالم که تعطیلات خوبی داشتی . تعطیلات من ه آروم گذشت .
من هم از این دعا ها که کردی برای خودم می خوام !

نازلی شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 09:26 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام دوست قشنگم
خوشحالم که تعطیلات خوش گذشته. این آرزوی آخری خیلی خیلی خوب بود.

ترانه شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 09:41 ق.ظ

ایشالا به آرزوت برسی بهاره جون. یه باربی با حسابی میلیاردی

نوستالوژی شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 11:06 ق.ظ http://http://www.nostalogy.persianblog.ir/

خدایا..هرچی بهاره گفت منم

مینا-دفتر خاطرات شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 01:42 ب.ظ

شمال خوش گذشت؟؟؟؟
خدا رو شکر که با مادرشوهر جانتان نرفتید.
امسال من هر کسیو دیدم گفت مهمان داشتیم! عجب سالی...
حکم بد جور بدجور پایه ام مخصوصا اگه زوج باشیم بی نهایت حال میده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد