روزهای من
روزهای من

روزهای من

Wrong Number‏

تک و تنها نشسته‌ام پشت میزم در اداره و سر سوزنی حال و حوصله ندارم برای انجام هیچ کاری! از یک طرف در سرم بزن و بکوب رقصی از نوع بندری برپاست و از طرف دیگر از شدت خواب زیاد بدنم در حال متلاشی شدنست و از طرفی دیگر گلویم می سوزد اساسی! من مانده ام حیران این وسط که قوایم را جمع کنم و به کارهایم برسم یا قرصی بخورم برای خاموش کردن اینهمه همهمه و سر صدا در مغزم یا دمی چشمانم را روی هم بگذارم بلکه این خوابالودگی برطرف شود یا بگردم بین همکاران ببینم بلکه کسی قرص سرماخوردگی دارد یا نه؛ آنوقت این آقاهه یک کاره با شماره ی ناشناس زنگ می زند و شماره تلفن شوهر خاله جان را از من می پرسد*! انگار که من الان خیلی حالم خوبست و حوصله دارم فکر کنم ببینم او چرا از من سراغ شوهر خاله جان را می گیرد و فقط مانده که مشکل این آقا را حل کنم! تازه ده دقیقه بعد است که یادم میفتد می توانستم تلفن آقاهه را گرفته و به شوهرخاله جان بدهم! می آیم با شماره ای که افتاده در گوشی تماس بگیرم و همین را بگویم ولی یادم میفتد که بجای شماره، کلمه ی ناشناس افتاده بود! اصلا همان بهتر که گفتم تلفن واگذار شده؛ والا، معلوم نیست از وزارت اطلاعات تماس می گرفت یا از کجا...اگه آدم عادی بود و از جای معمولی تماس می گرفت شماره اش هم مث بچه آدم می افتاد برایم دیگر! بله خودم می دانم با کارت تلفن و این چیزها می شود کاری کرد که شماره برای کسی نیفتد ولی من از آدمی 50-60 ساله (صدایش که اینگونه بود) اصلا توقع ندارم که با این قبیل ژانگولربازیها آشنایی داشته باشد! اصلا برود به جهنم... همان فیس مثقال حوصله ای هم که داشتم پرید... تلفن را ندادم که ندادم... خوب کردم! بعد از 15 سال زنگ زده به شوهر خاله جان بگوید چند من است؟ این آدم اگر دوست بود یا فامیل، بالاخره می توانست شماره ی شوهر خاله جان و یا خاله جان بلکه هم بچه هایشان را پیدا کند دیگر... به من چه اصلا! وای خدایا مردم از سردرد و بی خوابی و اینهمه احساس گیجی و ویجی...دیوانه نیستم تو رو خدا؟ عوض اینکه فکری به حال این وضع قاراشمیش خود کنم، دارم دل به حال آن مردک می سوزانم! قازقولنگ!

 *آن اوایل که موبایل تازه آمده بود و اداره ی بابا اینها فرت و فورت بهشان خطهای خوب خوب واگذار می کرد، بابا این خطی  را که من الان دارم، مدتی قرض داد به همسر خاله جان که خدا رو شکر بعد از مدتی خودشان خط خریدند و این شماره را برگرداندند به بابا و او هم خط را داد به من! ولی هنوزم که هنوزست گهگداری بعضی ها تماس می گرند و سراغ شوهرخاله جان را از من میگریند.

نظرات 16 + ارسال نظر
سارا...خونه مهربونی ها... شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 01:02 ب.ظ

حالا چطوری آقاهه رو پیچوندی؟

بهش گفتم خط واگذار شده

ممول شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 01:27 ب.ظ

اتفاقا کار درستی کردی به نظرم . تولدت با تاخیر فراوان و شرمندگی فراوان تر مبارک دوستم

طناز شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 02:08 ب.ظ

:-)

نازلی شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 02:28 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام عزیز دلم
چقدر حالت بده چقدر بی حوصله ایی و چقدر عصبانی. گور بابای آقاهه خوب کردی گفتی واگذار شده . هی بهت میگم شبا زود بخواب گوش نمی کنی. بابا خواب خیلی مهمه باعث لاغری هم میشه یه مدت امتحان کن بعد دعا به جون من بکن. به خدا خیرشو میبینی.
میبوسمت عزیز دلم .

مموی عطر برنج شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 02:47 ب.ظ http://attrr.com

ببین چقدر از مرحله پرت بوده !این شماره که چند ساله دست توئه!

افسانه شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 02:52 ب.ظ http://ninidari.blogfa.com

بهاره جونم خودتو ناراحت نکن عزیزم...
ولش کن بابا...
این قدر هم این روز های آخر اداره و شلوغی های آخر سال رو واسه خودت ناراحت کننده نکن... اگه می تونی امروز یک مرخصی ساعتی بگیر و یکی دو ساعت زودتر برو خونه. یک قرص مسکنی چیز هم بخور بعد هم یک دوش بگیر و کمی استراحت کن... حتما بهتر می شی...
می گم این طرف رو هم زیاد جدی نگیر... کسی که 10 ساله سراغ دوستشو نگرفته به نظرم همون بهتر که توی خماریش بمونه...
پ ن: یک فنجان چای گرم از هیچی بهتره...

مینا-دفتر خاطرات شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 03:45 ب.ظ

بابا ایول جواب . من اگه بودم اولش میگفتم شماره رو و بعد یادم می افتاد که بپرسم شما.

بانو شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 03:54 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

اصلا فکرش رو نکن... خوب کاری کردی...
سرت خوب شد؟؟؟

[ بدون نام ] یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 01:28 ب.ظ

سلام بهاری جونم/ ا خدا بد نده خانم گل/لابد واسه خونه تکونی کلی زحمت کشیدی ؟/ اشنیدم تهرون یه سره داره بارون میاد؟ وای چقد این بارونای دم عید و دوس داشتم خانمی از این حال و هوا بیا بیرون یه کوچولو به خودت ارامش بده/من هم از ااین مزاحمتهای تلفنی حالا چه اشنا باشه چه غریبه منزجرم /مخصوصا پشت سر هم هی زنگ بزنن/ دلم برا بهاره بانشاط سابق تنگولیده

دوستم پس اسمت کوش؟ هاین؟

مهرسا یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 03:06 ب.ظ

هی وای من یادم رفت اسممو بذارم/خواهر کوجولو شما مهرسام

گلبون تو خواهر گل

زهرا یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 08:14 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

حسابی قاطی پاطی کرده بودی امروزا بهاره جان!

نگار دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 11:52 ق.ظ http://negarname.blogfa.com/

اگه بگم بدجنسی کردی اما بعضی وقتا خیلی لذتبخشه چی می گی؟

فرداد دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 02:25 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

اصلا نمیشه اطمینان کرد...مردم خیلی پیچیده شدن...به نظرمن کار درستی کردین...

میثمک دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 06:42 ب.ظ http://meysamak.blogfa.com

فیل نشست رو ما !! از این به بعد رفتم اینجا meysamak.blogfa.com
آدرس منو تو پیوندهات عوض کن لطفا ! ممنون

خورشید و جمشید چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 08:41 ق.ظ

به به بهار جون
بابا سر به سر مرده میگذاشتی میگفتی یک ۱۰ دقیقه دیگه زنگ بزن هی تکرار میکردی و بعد میگفتی اشتباه گرفتی دیگه زنگ نمیزد
چه خبرا کم پیدا هستی دوست جونی خیلی دوست دارم دوباره ببینمت خیلی دختر مهربون و آرامش میدی وقتی نگاهت میکنم

فیروزه چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 09:40 ق.ظ

کلا هر از گاهی عوض کردن خط لازمه
بهار گلی پیشاپیش سال نو رو بهت تبریک میگم ... امیدوارم که سال جدید سال خیلی خوبی باشه برات ... پر از خوبی و سلامتی و شادی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد