روزهای من
روزهای من

روزهای من

بوی عیدی بوی توپ

بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذرنگی
بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفره‌ء نو
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ
با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم 

دوباره سال نوی دیگری در راهست و همه از حالا در تکاپوی خرید لوازم جدید، تکاندن خانه، رزرو بلیط هواپیما (پارازیت...شایدم قطار بلکه هم اتوبوس!) و هتلی برای اقامت و خلاصه لیست کردن کارهای انجام نشده تا عید هستند.
آجیل فرد اعلا (تواضع لابد!)، انواع و اقسام شیرینی های رنگارنگ (پارازیت...صدالبته که شیرینی نخودچی پای ثابت شیرینی های تمام خانه ها خواهد بود)، باید خریداری شوند؛ از چند روز دیگر هم خانمهای کدبانوی تمام منازل، دست به تدارک درست کردن سبزه ی هفت سینشان خواهند شد. طاقت بچه ها دیگر کم کم در حال طاق شدنست برای پوشیدن کفش و لباسهای نو و زیبا. شهر، شلوغِ شلوغست و تو گویی افزایش قیمت بنزین، طرح زوج و فرد، مامورین چماق به دست، هیچکدام در کاهش ترافیکش مؤثر نیستند و از قرار ملت ککشان هم نمی گزد از افزایش قیمت بنزین و زوج و فردی خیابانها و انواع و اقسام پلیس راهنمایی رانندگی، می خواهد محسوسش باشد می خواهد نامحسوسش!  

من اما، علی رغم کلافگی صبحها که مدام باید در ترافیک باشم، کِیف می کنم از دیدن اینهمه تکاپو و جنب و جوش، لذت می برم از دیدن آدمهای پر هیاهوی اطرافم آن زمان که از کنارشان می گذرم. من از دیدن جست و خیز خانم همسایۀ روبرویی در آشپزخانه ی کوچکش و آن ظرف میوه ای که همیشه می گذارد روی لبه ی اپن آشپزخانه اش (که از این بالا کاملا پیداست)، غرق زندگی می شوم. من از دیدن کیف و کفشها و انواع و اقسام لباسهای مارک دار و غیر مارک دار خانم مغازه دار (همسایه)، هیچ وقت سیر نمی شوم؛ و از شما چه پنهان در حال شمردن معکوس روزهای باقی مانده ی سال هستم تا به محض تعطیلی، چون تیری که از چله کمان رها شود، بِدوم سمت خانه و عازم راه جنگل و دریا شوم! دلم خیلی برای بوی خاک باران خورده، هیزم و آتش و هوای تمیز پر از اکسیژن تنگ است. من امسال نه لباس جدیدی می خرم و نه کیف و کفشی چرا که قرار نیست به دیدن احدی روم درتعطیلات... هفتۀ اول را شمالیم و هفتۀ دوم عازم کردستان و کرمانشاه؛ این بار می خواهم یک دل سیر در سنندج و اطرافش، کرمانشاه و اطرافش بگردم، می گویند بهارشان خیلی دیدنیست. پس، نیازی نیست به خرید کیفی و کفشی و نیز لباس جدیدی... 

حالا دلم میخواهد تو هم مثل من این شعر را بخوانی هم یاد قدیم کنی و هم افسوس بخوری... فقط  حیف که اسم شاعرش را نمی دانم: 

کوک کن ساعتِ خویش!
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
کوک کن ساعتِ خویش!
که مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب
کوک کن ساعتِ خویش!
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
کوک کن ساعتِ خویش!
که سحرگاه کسی
بقچه در زیر بغل، راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او
برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش!
رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
کوک کن ساعتِ خویش!
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
کوک کن ساعتِ خویش!
که در این شهر، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی
گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش!
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست

نظرات 18 + ارسال نظر
توت فرنگی شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.tf.blogsky.com

سلام بهار خانوم
خوبی؟
آخ که منم عاشق جنب و جوش زندگی هستم اما اگه بعضی اطرافیانم بذارن دلم خوش باشه
بیا پیشم
اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن...

امیدوارم سر سال نویی دل تو هم شاد شاد بشه دوستم

سارا...خونه مهربونی ها... شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 12:30 ب.ظ

کرمانشاه ر خیلی دوست داشتم...به خصوص تو عید که معرکه است...
ولی یاده پیچهای جاده های کردستان می یوفتم دلم به هم می خوره... باور می کنی آرزو می کردم خدا بهم بال می داد تا برسم خونمون...
ولی جدای از جاده هاش...دریاچه زریوارش معرکه اس... به خصوص صبح که آفتاب می یوفته توش و می درخشه روحت تازه می شه...

وای من عاشق اون راه کردستانم و اون پیچ و خمهاش...البته شاید تو خیلی تو راه بودی و برای همین خسته شدی بودی... من تابستون رفتم بانه... یه روز اونجا بودم بعد روز دوم رفتم کردستان برای همین خیلی خسته نشدم از راه.
وای دلم آب شد دوستم... حتما میرم میبینمش

مریم و محسن شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 12:34 ب.ظ http://salysky.persianblog.ir

بهار سنندج خیلی زیباست عزیزم ولی خیلی سرد لباس گرم گرم حتما برردار

حتما برمیدارم... مرسی دوستم.

تینا شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 12:45 ب.ظ http://asemoone-tina

بهارت شاد شاد عزیز دلم... برای دل گرفته ی من هم که هیچ منتظر این عید نیست دعا می کنی بهار جانم؟

الهی قربون تو و اون دل مهربونت برم تینا جونم... آره که دعا می کنم... هر وقتی که به یادت باشم دعات می کنم... هر باری که میام دیدنت و با آخرین نوشته ات مواجه میشم دعات میکنم و از خدا خواهش میکنم گره ی کارت رو باز کنه هرچه زودتر دوست خوبم... نمی دونم خدا چون دوستت داره اینهمه امتحانت می کنه یا تو برای رسیدن به کمال باید این مراحل رو طی کنی عزیزم... فقط اینو میدونم که دل قوی دار... سحر نزدیکست تینا جانم و باور داشته باش خدا همیشه و همه جا کنارته و اگه کاری میکنه فقط و فقط برای خیر و صلاح خودتهامیدوارم سال جدید برات پر از خیر و برکت باشه خواهر گلم

آسمون(مشی) شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 01:18 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

آی گفتی دوستم! ای گفتی!ما دو هفته رو کمپلت نیستیم! مثل پارسال شمالیم...
عید دیدنی و مید دینی هم سرش گرده! بی خیال...
خصوصی داری...

خیلی حال میده اینجوری... قبل تعطیلات بری و آخر تعطیلات برگردی

شاذه شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 05:13 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام دوستم
خوشحالم که از این همه تکاپو خوشی. دور و بر ما که خبری نیست. نصف لباس عیدیا هنوز گیرم نیومده. آجیل و شیرینی هم نمی خرم. دنبال بلیتم نیستم . حتی سفره هفت سینم تو برنامم نیست. فقط دلم میخواد خونه تمیز شه که به نظر نمیاد بیش از این موفق بشم.

یادته که داستان رو نصفه گذاشتی؟ یعنی هیشکی جز من خوشش نیومده بود؟!

سلام عزیزم
دوستم بخدا هم وقت نمی کنم و هم اینجا اتاقم یه جوریه که نمی تونم کتاب را بذارم مقابلم و از روش تایپ کنم... خیلی ببخشید که اینهمه بدقول شدم ولی چشم در اسرع وقت حتما میگذارم براتون...
تو تنها نیستی گلم مینا و شرلی هم دنبال می کنند داستان رو

بی سرزمین تر از باد شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 09:36 ب.ظ http://sdaeidi.persianblog.ir

سلام بهار عزیز
می بینم که برای کل عید برنامه ریزی کردی.اگه طرف کردستان رفتی یه سری هم به مریوان و زریوار هم حتما" بزن.فوق العاده س.کرمونشاه هم بهارش دینیه.
من 2 ماه تو کرمونشاه و 10 سال تو کردستان زندگی کردم.جای خوبیه.

سلام
بله دوستان گفتند حتما میرم اونجا. تابستون همینجور گذری رد شدم از اونجا و خیلی خوشک اومد برا همین می خوام یک فته برم یه دل سیر بگردم تو کردستان و کرمانشاه

طناز یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 12:40 ب.ظ

مرسی بهار جان! یادم باشد هر وقت خواستم از شلوغی بنالم، یاد حرفهای قشنگ تو باشم.

افسانه یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 12:47 ب.ظ http://ninidari.blogfa.com/

سلام بهاره جون
شاعر این شعر مرتضی (کیوان) هاشمی است. کیوان یکی از دوستان فریدون فروغی بوده و این شعر رو هم به اون تقدیم کرده...
.
.
.
یادش به خیر ما هم که کوچولو بودیم روز شماری می کردیم واسه لحظه سال تحویل که از پدر و مادر، پدر بزرگ و مادر بزرگ، دایی وخاله و ... عیدی اسکناس نو و تا نخورده بگیریم.
یادش به خیر. لباس نو که مامانمون نمی ذاشت تا روز عید بپوشیمش و کفشایی که رنگ قرمز و صورتیش هیچ وقت از یادم نمی ره...
بهاره تو امروز من رو بردی به ۲۰ سال پیش وقتی که ....
مرسی پستت خیلی به موقع و جالب بود.
نذار دوباره شنبه بشه... به هم سر بزن دختر

سلام افسانه جونم
راست میگی؟ مرسی که اسمش رو گفتی دوستم.
یادته اون زمونا عیدا چه لطف و صفایی داشتند؟ ولی الان دیگه هیچی مث سابق نیست متاسفانه
خوشحالم خوشت اومده دوست جون.
چشم حتما سعی خودم رو می کنم

فرداد یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 03:31 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام
جالبه...شاید منم نوروز با خانواده سری به اونورا بزنم...مناطق خاص و جالبیه...
خوش بگذره

جالبه ها... امیدوارم به شما هم خوش بگذره.

بانو یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 08:46 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

با اینکه دیر شده... اما تولدت مبارک... ایشاالله 120 ساله بشی... و در کنار خانواده خوبت همیشه شاد و سالم باشی..

قربونت برم بانو جانم... ممنونم عزیزم

الی دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 01:24 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

خوش بگذره تعطیلات .
خوبه که برنامه ریزی کردی. من هم حال و هوای شبهای عید را دوست دارم ولی به محض تحویل سال دیگه چندان علاقه ای ندارم .
در مورد پسرای اسفندی هم جالب بود برام . منتظر حس های ششم پسرم هستم .

به تو هم همینطور دوستم
درست مثل من... منم تمام تب و تابم تا قبل از سال تحویله بعدش دیگه انگار از دل و دماغ میفتم.
ولی امیدوارم امسال بهتون خیلی خیلی خوش بگذره

ترانه دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 08:51 ق.ظ

منم جنب و جوش دم عید رو دوست دارم.

خیلی خوبه که سفر میری. خوش بگذره.

اینجا اومدی در خدمتیم بهاره جون.

قربان تو ترانه جونم... حتما میام و می بینمت دوست جون

مامی دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 09:11 ق.ظ

شعر قشنگی بود حال کردیم سر صبحی

خوشحالم خوشت اومده

مینا - دفتر خاطرات دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 02:06 ب.ظ

ایول به این برنامه واسه تعطیلات. ایشاله بهت خوش بگذره.

به تو هم همینطور دوستم

مینا-دفتر خاطرات دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 02:07 ب.ظ

راستی سرد نیستن شهرای غربی الان؟؟؟؟؟ بیا با هم بریم جنوب ها کاکو. بریم کنار دریای جنوب و قلیه ماهی بزنیم

چرا سردند... خیلیم سردند ولی من عاشق سرما هستم می دونی که
آخه من تازه جنوب بودم دوست جون... امیدوارم به تو حسابی حسابی خوش بگذره عزیز دلم

می می دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 04:05 ب.ظ

چقدر عالی که برنام سفرتون مشخصه. منم عاشق اسفند و تکاپو و هیاهوشم. امیدوارم خیلی خیلی سال خوب و پربرکتی براتون باشه و یه عالمه اتفاقای خوب توش بیفته

مرسی می می نازنین... امیدوارم سال جدید برای تو هم سرشار از خیر و نیکی باشه دوستم و تعطیلات حسابی بهت خوش بگذره

مادر سفید برفی پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 02:08 ق.ظ

واییییییییییییی داری میای طرف ما...البته که دیدنی ست 14-15 روز وقت بذاری بگردی ببینی چی هست این بهشت....مریوان حتما برو درسته راهش سخته ولی جای با صفاییه...کرمانشاه هم هتل جمشید برین کنار طاق بستان عالیه سرویس دهی ش شاید همدیگه رو دیدیم نه؟حتما حتما لباس گرم بیار با خودت به خصوص سنندج و مریوان خیلی سرد می شه این روزا که خیلی سرده اینجا...الان دارم به جاده کرمانشاه سنندج فکر می کنم به باغها و توت فرنگی و هلو و گیلاس حیف که الان فصلش نیست تابستون باید ببینی...بازم تاکید می نکایم لباس گرم زمستانی فراموش نشود حتما هم تا قبل از اومدن هتل رزرو کن چون همه کرد زبانها می رن به این دو تا شهر و گیر آوردن جا مشکله...تولدت و سال نو با هم مبارک!خوش بگذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد