روزهای من
روزهای من

روزهای من

هوای تازه!

این روزا که واحد اداریم رو تغییر دادم و رفتم زیرمجموعه خانم مدیر محبوب، دوباره سرم حسابی شلوغ شده و حتی وقت سر خاروندنم ندارم چه برسه به وبگردی...فقط می رسم یه خستگی چند دقیقه ای در کنم و دوباره دِ بدو! ولی اصلا ناراضی نیستم از این قضیه که بماند، خیلی هم خوشحالم. دوباره یه شوق تازه دمیده شده تو خونم و خیلی از خودم احساس رضایت می کنم. شما نمیدونید ولی بعد از عوض شدن مدیرعامل اداره مون، مدیر قسمت ما عوض شد و از مهرماه تا همین الان هیچ کسی بجاش تعیین نشد! برای بعضی از همکارام این بلاتکلیفی و بی کاری تقریبا آخر شانس و بخت و اقباله ولی برای من نه، عذاب مطلق بود. درواقع برای آدمی که عادت داره در محل کار اکتیو باشه و هی بدوبدو بکنه و انقدر سرش شلوغ باشه که وقت سر خاروندنم نداشته باشه، این بی کاری و بلاتکلیفی نوعی شکنجه ی روحی حساب میشه. یکی دو ماهی صبر کردم بلکه برامون مدیری تعیین بشه ولی زهی خیال باطل! مدیر کجا بود؟! پس علی رغم اینکه این واحد رو خیلی دوست داشتم ولی تصمیم گرفتم مدیریتم رو عوض کنم. انقدر به مدیرعامل و اینور و اونور نامه زدم و انقدر مدیرم تقاضای انتقال منو داد تا اینکه بالاخره از 19 بهمن ماه رسما حکم جدید برام زده شد و من از اون تاریخ به اینطرف در واحد جدید مشغول به کار شدم.  

حس خوبیه... انگار که برای مدتی طولانی انداخته باشندم تو یک اتاق نمور تاریک بدون وجود هیچ روزنی برای ورود هوای تازه، بعد، اونوقت یکهو پرتم کنند تو یک دشت وسیع سرسبز پر از اکسیژن! الان من اون احساس رو دارم... دوباره حس طراوت و زندگی می کنم! خدا رو شکر. 

پ.ن. تا حالا هیچ احمقی رو دید که برای کار زیاد اینقدر ذوق در کنه از خودش؟ هاین؟ فقط از این خوشحالم که اینجا دیگه از رکود و کسادی خبری نیست حدا رو شکر.  

نظرات 15 + ارسال نظر
مجتبی پنج‌شنبه 28 بهمن 1389 ساعت 02:31 ق.ظ http://www.mojtabahamrang.mihanblog.com

تلاشت قابل تقدیر بود و امید وارم تا آخر عمر همینطور سر زنده بمونی.ما تو کشورمون واقعا به افرادی با دید شما نیاز داریم. اما متاسفانه ما فقط یاد گرفتیم شعار بدیم و حرف بزنیم. خدا پدر این باراک اوباما و مایکل جکسون رو بیامرزه که این واژه ی تغییر رو پایه گذاری کردن تا یه عده با این شعار بگن ما هم می خوایم تغییر ایجاد کنیم اما همه بدن جز خودم و ای مردم باید تغییر کنید و اینجوری بود که مکتب تغییریسم ایجاد شد.راستی قسمت دوم بانوی تاریکی رو نوشتم

ممنونم.

فرداد پنج‌شنبه 28 بهمن 1389 ساعت 10:49 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

چه نشاطی ...
به من هم منتقل شد.
شاد و ایام به کام باشین.

لطف دارید شما... ممنونم.
امیدوارم شما هم شادکام باشید همواره.

مامی پنج‌شنبه 28 بهمن 1389 ساعت 11:11 ق.ظ

چقدر هم بهت میاد این حرفا پس کی بود خودشو به مریضی میزد اداره نره !!!!
البته من هم با تمام تنبلی از اینکه یه جا بیفایده بشینم خوشم نمیاد مثل خودتم

به جون خودم من خیلی اکتیوم تو کار ولی خوب اون نرفتن اداره درواقع برای خستگی و کسلیم از بیکاری بود... تو فکر کن آدم ۵ ماه بیکار باشه خوب خسته میشه دیگه

مموی عطر برنج پنج‌شنبه 28 بهمن 1389 ساعت 11:18 ق.ظ http://attrr.com

عالیه عزیزم...

مینا- دفتر خاطرات پنج‌شنبه 28 بهمن 1389 ساعت 12:36 ب.ظ

جون و هاین...
هاین
بهار ایشاله با خانم مدیر محبوب روزای محبوبی داشته باشی گلم.

قربون تو برم مینا گلی

بانو پنج‌شنبه 28 بهمن 1389 ساعت 01:12 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

این حسی که داری از کار رو من تو محل کارم داشتم...
وقتی از یه سالن بزرگ که همه توش بودن... و تقریبا تو دید یه مشت آدم حیض؟ بودیم... انتقال پیدا کردیم به یه ساختمون قدیمی ناناز... که بوی خاک قدیم رو می داد... بعد هر کدوم تو یه اتاق بزرگ جا داده شدیم.. که روبروش یه بالکن بزرگ و کشیده بود... با یه حیاط سرسبز..
می شد گفت ما هم نفسسسسسسسسس کشیدیم...

چه جالب... تقریبا عین این اتفاق ۳ سال پیش برا من افتاد... تا ۲ سال صفایی کردیم برای خودمون ولی بعدش دوباره منتقل شدیم به ساختمون مرکزی اداره مون

زهرا پنج‌شنبه 28 بهمن 1389 ساعت 05:50 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

سلام بهاره جون
اینکه یه آدم به درد نخور و علاف باشیم در محیط کاری اصلا جالب نیست. روحیه تو خیلی هم درسته !
خوشحالم که باز انرژی کسب کردی از مفید بودنت.

سلام زهرا جانم
مرسی عزیز دلم

بی سرزمین تر از باد پنج‌شنبه 28 بهمن 1389 ساعت 11:19 ب.ظ http://sdaeidi.persianblog.ir

سلام بهاره ی عزیز
اول از همه بگم که عکس این جغده خیلی قشنگ و بامزه ش.
تبریک میگم که بالاخره رفتی به جایی کهدوستش داری.تجربه تباه کردن 8-9 سال از زندگیم توی محیط اداریمیگه که 99% کارمندا از بلاتکلیفی حالشو می برن و اصلا" سعی می کنن خودشونو منتقل کنن به اون قسمتهای بلاتکلیف.اما اونهایی که به خلاقیت و قدرت تغییر خودشون اعتقاد دارن معمولا" از این جور جاها گریزان هستن.

سلام
ممنون
وای من متنفرم از بی کاری و بلاتکلیفی... ۵ ماه واقعا اذیت شدم... ولی خوب خدا رو شکر دیگه راحت شدم

مادر سفید برفی جمعه 29 بهمن 1389 ساعت 12:45 ق.ظ http://www.majera.blogsky.com

یه عالمه نظر نوشتم همه ش پرید
همه چیز از جشن نامزدی و هوای تازه تا قالب جدید مبارک ...
بگم؟قالب قبلیه خیلی آرامش داشت مثل برف بود می شه دوباره همونو بذاری این خیلی جیغ جیغوئه

سلام دوستم
حالا عیب نداره
یک عالمه مرسی...
خودمم اون قالبو دوست داشتم ولی متاسفانه برای بعضی از دوستام ایجاد مشکل کرده بود و نمیتونستند راحت اینجا رو بخونند ولی چشم در اسرع وقت یک قالب خوب میگذارم اینجا... این قالب فعلا موقتیه

شاذه جمعه 29 بهمن 1389 ساعت 02:13 ق.ظ http://moon30.blogsky.com

موفق باشی دوست من و خوشحال همیشه

ممنونم دوستم تو هم همینطور ایشالا

سارا...خونه مهربونی ها... شنبه 30 بهمن 1389 ساعت 08:26 ق.ظ

می درکمت بدجور...من الان تو اون دوران مزخرف هستم...

امیدوارم شرایط تو هم درست بشه دوستم چون می دونم چقدر سخته

نازلی شنبه 30 بهمن 1389 ساعت 09:30 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام بهاره جونم
کاملا باهات موافقم منم از بیکاری بدم میاد هی ساعتو نگاه میکنی هی الکی چیز میخوری هی تلفن بیخودی میزنی. خل میشی از بس که میری تو اینترنت. کار چیز خیلی خوبیه. البته کاری که تکلیفش معلوم باشه.
مراقب خودت باش جوحو

سلام عزیزم
وای اونجوری که دیگه اصلا زمان نمیگذره برام... میکشدم تا بگذره...
قربونت برم عزیزم.
تو هم از خودت مواظبت باش خیلی

ممول شنبه 30 بهمن 1389 ساعت 10:44 ق.ظ

بهار نمیر ی انقدر به اون عکسه خندیدم

می می شنبه 30 بهمن 1389 ساعت 10:47 ق.ظ

سلام دوست نازم.
می فهمم چی می گی. منم از بیکاری محیط کار بدم میاد. هر چند کار زیاد هم بعضی روزا بی نهایت افسردم می کنه با اینحال ترجیح میدم که ریتم کاریم برقرار باشه. امیدوارم همیشه جاهای خوب خوب کار کنی و شاداب و پر انرژی باشی

سلام می می جان
خوبی دوستم؟
حق باتوئه کار زیاد هم اگه بیش از اندازه بشه جانفرسا میشه ولی خوب من اونو به بیکاری واقعا ترجیح میدم... قربونت برم دوستم ممنون. امیدوارم تو هم هرجا که هستی شاد و تندرست باشی گلم

افسانه شنبه 30 بهمن 1389 ساعت 03:07 ب.ظ http://ninidari.blogfa.com/

سلام دوست جونم
من هم موافقم سخت تری و بد ترین کار همون بیکاریه
راستی می گم خوب شد وقت نداشتی ها بهاره جون... من همش دو یا سه روزه (تو تعطیلات آخر هفته) وقت نکردم به وبلاگت سر بزنم... بابا ترکوندی ها ... من سه پست عقبم

اوهوم
دیگه به قدر پرحرفی که وقت درست میکنم برا خودم دوست جونیعنی من اگه حرف نزنم میمیرم بالاخره باید بیام و یه ذره حرف بزنم براتون و دوباره برم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد