روزهای من
روزهای من

روزهای من

روتین

دیگر کار هر روزم شده است، روشن کردن کامپیوتر، بستن صفحه ی خبرنامه داخلی اداره، باز کردن صفحه ی اینترنت اکسپلورر، رفتن به ایمیلم، در مدتی که ایمیلم باز شود، ورود به مدیریت بلاگم، اگر نظر تأیید نشده ای داشته باشم رویش کلیک می کنم تا ببینم چه کسی برایم چه چیزی نوشته است و اگر هم نظر تأئید نشده ای نداشته باشم، می روم دیدن یکی یکی دوستانم... اولین نفر بهارانست که خیلی دوستش دارم ولی او ظاهرا دیگر مرا و دوستیم را نمی خواهد. نفر بعدی مستانه است و آن بادبادک زیبایش و آن گرما و صمیمیتی که در جای جای خانه ی مجازیش پخش است، مستانه معمولا ناامیدم نمی کند و تقریبا هر بار که میهمانش می شوم، به گرمی پذیرایی ام می کند. مموی بازیگوش و مهربان نفر بعدیست که میزبانم است، او ولی یک روز درمیان و گاهی چند روز درمیان خانه است ولی همان حضور کم ولی دل انگیزش دلم را گرم به وجود و بودنش می کند و با اینکه می دانم هر روز آپ نمی کند با این حال من روزی چند بار می روم سراغش. خانم دکتر پرتقالی را معمولا چند روز درمیان سر می زنم چون می دانم تازگی ها سرش خیلی شلوغست و زیاد وقت آپ کردن ندارد. سمیه خانم مهربان نفر بعدیست که البته مدتی کم کار بود ولی حالا خدا رو شکر چند روز در میان آپ می کند. نیلوفر از آن نویسندگانیست که حتما حتما باید وقت بگذاری و سر فرصت بخوانی حرفهایش را و غرق لذت شوی از خواندنشان، نفر بعدی اوست. فردا... دیگر روز خانه ایست که همسر جان را وادار به ایجادش کردم ولی بعد از نوشتن 2 پست، مدام وعده ی سر خرمن می دهد که امروز دیگر حتما می نویسم ولی نشان به آن نشان که اکنون ماههاست گذشته ولی دریغ از یک پست جدید! نمی دانم خوانده ای نوشته های زیبا و سرشار از آرامش نازلی گلم را یا نه، با اینکه می دانم او هم مدتیست گرفتارست و سرش حسابی شلوغست ولی با این حال من باید روزی دوبار مهمان خانه اش شوم. افسانه خوش قلم هم مدتی بود کم پیدا شده بود نمی دانم چرا، ولی خوشبختانه باران وادارش کرد تا دوباره شروع کند نوشتن را...آسمان رنگین مشی را مگر می شود خواند و لذت نبرد...بلوط هنرمند مهربان، میزان بعدی منست...همو که کافیست تا اراده کند تا تصویری سرشار از آرامش و زیبایی را برایت خلق کند چه با قلمو و چه با کلمات جادویش...چند تا دوست بعدی را به دلیل کم کاری های چند ماهه شان هر روز سر نمی زنم هفته ای یکبار شاید... ولی نهال را چرا... نهال خوش خلق خوش سیلقه ی مهربان هم میزبان بعدی منست...با آنکه شاید اصلا از وجود همچو منی خبر نداشته باشد، ولی به هر طریق می بایست روزی یکبار به خانم شیدا خانم و روزنگارهای دلچسبش سر بزنم. همینگونه اتفاق می افتد برای جناب آقای توکا و سرکار خانم مهروش خانم (ساروی کیجا)... بدون دیده شدن، به دیدارشان می روم هر روز. تینای نازنینم، میزبان مهربان و خوشروییست که هرگاه به خانه اش روی، دلت ناخودآگاه شاد می شود هرچند که او هم هر روز آپ نمی کند ولی به آپ او کاری ندارم باید روزی چند بار بروم خانه اش. خانه قدیم ترانه جانم را نمی توانم باز کنم پس می روم سراغ خانه ی جدیدش. داستانهای زیبای شاذه را تنها می شود روزهاییکه آپ می کند یعنی شنبه ها خواند من ولی بعضی اوقات اواسط هفته هم میروم سراغش به این امید که شاید سنت شکنی کرده باشد. جناب آقای محمد خان هم از اسفند به این طرف چیزی ننوشته اند به ایشان شاید هر دو هفته یکبار سر بزنم. از اینجا به بعد تمام دوستانم را به تازگی یافته و چقدر خوشحالم بابت این موضوع. طناز نازنین یکی از این دوستانیست که به تازگی پیدایش کرده ام و بسیار بسیار راضی هستم از این کشفی که کردم... به او که می رسم شاید گاهی نظم و ترتیب را کنار بگذارم و اصلا اولین نفر به سراغ او روم، نوشته های او هم به من آرامش می دهد زیاد. زهرای گل و نازنینم نفر بعدیست که به دیدارش می روم او هم خیلی وقت بود چیزی ننوشته بود ولی خیلی خوشحالم که دوباره نوشتن را شروع کرده است. بعد دیگر تند تند می روم سراغشان...هاشور نازنین با آن نکته سنجی های منحصربفردش نفر بعدی لیستم است... از خانه ی سبزرنگش خیلی خوشم می آید... و بعد بانوی مهربان و شب آویز ذهنش و آن خانه ی سرشاز از انرژی مثبتش...سانی شاد و شنگول که دو ماه است غیبت غیر موجه دارد...سارای مهربان خانه ی مهربانی ها...بهناز خانم شاد و گاهی هم جدی...مامی مهربان...فَ فَ ی گلم که خواندن حرفهای دل او هم بدجور به دلم می نشیند...مینای صادق، مهربان و نازنین را چند ماهیست پیدا کرده ام و بسیار خوشحالم از این دوستی... او بی ریا و دلسوزست و هرگاه که نباشی، خواهرانه نگرانت می شود و سراغت را می گیرد... الان مدتیست که درگیر امتحانتست و یک نموره سرش شلوغ می باشد...آرزوی دوست داشتنی گهگداری می نویسد اما زیبا و دل انگیز است نوشته هایش...سرکار خانم دافی نگار را هم با اینکه هر روز آپ می کند، من چند روز یکبار می خوانمش و لذت می برم از خواندن مطالبش...یادداشتهای نیمه شب الی را مگر می شود روزی چند بار سر نزد؟ ولی الی جانم سرش کمی شلوغ است و چند وقت یک بار آپ می کند...ممول دوست داشتنی شیطان را باید روزی دو-سه بار سر بزنم چون ممکنست آپ کرده باشد... فیروزه ی مهربان و سرشار از زندگی...مینو خانم ساکن یوسف آباد و شقایق نازنین افراد بعدی هستند...سه لینک آخر را هر چند روز یک بار سر می زنم...چند نفر از دوستان هم هستند که هنوز وقت نکرده ام لینکشان کنم ولی به آنها هم هر روز سر می زنم مانند جناب بی سرزمین تر از باد، آقای هاشور و مادر مهربان سفید برفی، آقای فرداد هنرمند و نگار نازنین با آن نگارنامه ی دلنشینش...بعد می روم سراغ دوستانی که به تازگی برایم نظر گذاشته اند تا با هم بیشتر آشنا شویم. 

پ.ن. اینها برنامه ی روزانه ی من هستند ولی به طور پیوسته انجام نمی گیرند... تمام اینها به ترتیب در خلال کارهایم انجام می شوند... به یکی سر میزنم، می خوانمش و نظر می گذارم بعد سراغ کارم می روم... اگر زیاد خسته شده باشم از کار، به چند نفر سر میزنم و بعد دوباره به کارم مشغول می شوم... ولی اقرار می کنم بعضی روزها هست که کار خاصی ندارم و در آنصورت از صبح تا بعدازظهر به شغل شریف وبلاگ خوانی مشغول میشوم و هرگز هم خسته نمی شوم از این کار

نظرات 19 + ارسال نظر
ترانه چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 09:50 ق.ظ

سلام به بهاره خانوم گل.

خوبی ؟

چه خبرا ؟

اینجا داره به شدت برف میاد . جات خالیه خیلی.

لطف داری عزیزم که همیشه سر میزنی :*

سلام ترانه جانم
خوبم عزیزم تو چطوری؟
راست می گی ترانه جان؟
آخ جون... پس حتما چند روز دیگر به اینجا میرسه اون سامانه بارشخوش خبر باشی دوست جون

تینا چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 09:52 ق.ظ http://asemoone-tina

غیر ممکنه اسم تو توی لیست آپ شده ها بالا بیاد و من با کله نیفتم توی روزهای تو بهاره ی قشنگم... مرسی که دوستیم

الهی که قربونت برم نازنین تینای جونم

مموی عطر برنج چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 09:55 ق.ظ

خداییش من تو این دو هفته اخیر و یه هفته در میون هر روز آپیدم دوستم...!
یه نیگا به تاریخا بنداز!
شما روزی 30 بار بیا! قدمت همیشه سر چشمه!
اگه خیلی سرم شلوغ نباشه،روزی 20 تا ویلاگ می خونم...!

دوست جون من این پست رو چند هفته قبل نوشته بیدم الان ولی تو چرکنویسم گذاشته بودمشببشخید
گلبونت برم عزیزم

آسمون(مشی) چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 09:56 ق.ظ

دوست جون...من راستش ماهی یه بار آپ می کنم اونم به خاطر مناسبتهای مهم و غلیان احساسات...این وبلاگ انگاری جزیی از وجود من شده...
منم از خوندن نثر ساده و روون تو حظ می کنم...

دقیقا میفهمتت دوستم چون منم همین حس رو به اون یکی وبلاگهام دارم
قربونت برم عزیزم

فرداد چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 10:09 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام بهاره خانم...
کلی ما رو تحویل گرفتین و انگیزه دادین...
چقدر خوبه که با این نگاه دوستانه زندگی می کنین....
همیشه برقرار باشین.

درود بر شما
حقیقت رو گفتم دیگه
لطف دارید ممنونم.
شما هم همینطور ممنون.

نوستالوژی چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 11:22 ق.ظ http://http://www.nostalogy.persianblog.ir/

بهاره جونم خوبی؟ راستشو بخوای دلم خواست روتین یک روزمن هم بشه مثل تو...من خیلیفرصت این کارهارو ندارم....

خوبم دوستم
تو چطوری سیمه جان؟
کاش منم مثل تو فوق می خوندم و تحصیلات عالیه کسب می کردم عزیزم وگرنه روتین من که چیز خاصی نیست

فیروزه چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 11:47 ق.ظ

اینجا تائیدیه دیگه؟!

اوهوم

مینا چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 01:13 ب.ظ

سلام سلام بهارم. خوبی فدات شم؟ دلم برات یه ذره شده بود. در ضمن خانومی اینایی که راجع به من گفتی اغراق بود همش عزیزم.
خوشحالم که دوستی مثل تو دارم بهار گلی

ســـلام مینا جانم
خوفی دوست جون؟ امتحانا خوب بود؟ منم دلم برات یه ریزه شده بود
هیچم اغراق نکردم و راستشو گفتم
من بیشتر که یکی مثل تو رو پیدا کردم عزیزم

شاذه چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 03:09 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام دوست جون :)
وای که چه کیفی داره این وبلاگ خونی نامردددد! امروز بافتنی مو گرفتم دستم نشستم چلو کامپیوتر که مثلا یه کار مفیدم بکنم در خلال این وبگردی! ولی نمیشه کههه :)))

آخ گفتی شاذه جونم... مخصوصا اگه آدم کار خاصی هم نداشته باشه که دیگه نور علی نوره چون با خیال راحتی میتونی بری پیش دوستات و با فراغ بال حرفهاشونو بخونی و لذت ببری

نازلی چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 03:16 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

عزیز دلم مرسی که منو یاد کردی منم هر روزی که سر کارم شده یه بار به وبلاگت سر میزنم گاهی بیشتر اگه نظر بزارم میام ببینم جواب دادی یا نه.
سعی میکنم که زود زود بنویسم.
میبوسمت دوست جون.
یه سئوال میپرسم راست بگو؟ خدایی این چند وقت نیومدی خونه مامانت اینا؟؟؟؟؟؟

قربونت برم نازلی جونم تو لطف داری به من عزیزم
بخدا میام ولی معمولا از اداره میرم خونه و با محمد میرم خونه مامانم اینا که اونم تا محمد بیاد و بریم اونجا شب شده، هی می خوام یه پنجشنبه صبح وقت بیام اونورا و باهات هماهنگ کنم که ببینیم همدیگه رو ولی هر هفته یه برنامه ای پیش میاد که نمی تونم صبح برم خونه مامانم اینا
ولی در اسرع وقت حتما مزاحمت میشم دوستم
منم می بوسمت عزیز دلم

نهال چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 09:56 ب.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

fafa پنج‌شنبه 7 بهمن 1389 ساعت 10:38 ق.ظ http://www.longliveahmad.blogf.com

منم متقابلا همچین حسی رو نسبت به تو و نوشته هات دارم دوستم... دروغ چرا هرچند اون داستان دنباله دارت رو نمی خوندم اما تو جیک و پیک روزمره هات هستم خانومی...

لطف داری به من فریبا جونم... همینقدر که پرحرفیام رو تحمل می کنی ممنونم عزیزم

الی پنج‌شنبه 7 بهمن 1389 ساعت 11:13 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

بهاره جان همه مان تقریبن هر روز همین روزمرگی ها رو تکرار می کنیم . کدوممون جراتشو داریم که یهو همه چیز رو ول کنیم و بریم سراغ اون چیزی که دوست داریم . مثلا یک سفر یک ساله و یا رفتن به گوشه ای دنج برای مدتی....
چه می دونم .
وایسا حالا تو هم نی نی دار می شی !!

راست میگی بخدا... من یکی که هرگز نمی تونم یکباره ببرم و برم مسافرت یک ماهه مثلا... عمرا... تازه اگرم برم باید حتما جایی باشه که به اینترنت دسترسی داشته باشم وگرنه استخونام درد می گیرند از بی نتی
وای راست میگی... نی نی که دیگه اگه بیاد محال ممکنه بذاره من با خیال راحت به وب گردی و وبلاگ خونیم برسم

شاذه جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 03:26 ق.ظ http://moon30.blogsky.com

یعنی من تو این پست نظر نداده بودم؟!!


سلام دوست جونم
روتین منم روشن کردن کامی و رفتن دنبال کارای خونه اس. میام سر می زنم و دوباره میرم. یه کم جمع و جور می کنم دوباره میام. نهار میذارم دوباره دو تا وب می خونم. خیاطی می کنم یه کم می نویسم. لباس پهن می کنم یا جمع می کنم میام کتاب می خونم... خلاصه که جون و عمرمونو بستیم به این نت بی وفا که دم به ساعت می خواد بندری بزنه برامون!

چرا عزیز دلم گذاشته بودی نطر برام وقت من دیر وقت کردم بیام اینجا
وقیقا مثل من... روزایی که منم خونه هستم دقیقا همین کارایی رو انجام میدم که تو انجام میدی... یه ذره گردگیری بعد وبگردی... دوباره یه ذره پخت و پز دوباره وبگردی... بعدش یه ذره کتابخونی دوباره وبگردی...
از بی وفایی و قطعی مداوم نت نگو که دلم خونه دوست جون

ممول شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 03:14 ب.ظ

بهار تو هم ؟ من فکر می کردم فقط منم که یه شومصد هزار تایی وبلاگ می خونم در طول ساعت کاری ام که کاری ندارم . مرسی عزیزم از تعریف بامزه ای که از من کردی البته اگر منظورت خودم بوده باشم چون ممول گویا چند تایی هست
منم مهروش رو حتما هر روز باز می کنم وبلاگش رو . توکا رو هم خیلی دوست دارم

منظورم خود تو بود دوستم... حتی اگه هزار تا ممول هم وجود داشته باشه اینجا من فقط یک ممول رو میشناسم که اونم تویی

زهرا شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 05:56 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

سلام دوباره بهاره جون
چه قشنگ نوشتی. میدونی چه حس خوبی داره وقتی اسم خودم رو میون دوستات میبینم؟ از همین جا بوس.
من ولی زیاد وقت نیمکنم دیگه وبلاگ خونی کنم. دوستای نزدیکم رو سر میزنم. که شما هم هستی جزوشون . اخه خیلی مورد مشترک پیدا کردیم!

سلام گلم
قربونت برم زهرا جونی... منم بوس
تو لطف داری به من عزیزم

بلوط شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 07:18 ب.ظ

ممنونم بهاره خانوم عزیز و مهربون...
شرمنده ام که دیر به دیر میام...

خواهش می کنم نازنین بلوط جانم

مامی یکشنبه 10 بهمن 1389 ساعت 12:06 ب.ظ

چقدر وقت گذاشتم تا به اسم خودم رسیدم ..ممنون از لطفت بهار جان من هم اگر اداره باشم چه سرم شلوغ باشد چه نباشد حتما وبلاگت را می خوانم هر چند طولانی می نویسی اما به دل میشینه

لطف داری به من عزیز دلم

سانی سه‌شنبه 12 بهمن 1389 ساعت 02:33 ق.ظ http://khatesevom.blogsky.com/

fadye doste bavafm besham ejeze khanoom gheybatam movajahe be khoda
ghorboonet beram age apam nakonam hatman mikhonamet boooooooooos

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد