روزهای من
روزهای من

روزهای من

تغییر نظر+قسمت نهم

کتاب چهل سالگی را خواندم و با طناز و نازلی کاملا موافقم. حالا که خواندمش به نظرم کتاب یک چیز دیگر بود... عالی و پر از احساسات ناب زنانه. حالا دیگر منهم معتقدم فیلم اصلا به کتاب وفادار نبود و تنها برای افرادی که کتاب را نخوانده اند خیلی جذابیت دارد ولی وقتی اصل ماجرا را بدانی، نظرت تغییر می کند و افسوس می خوری که چرا اصل ماجرا را به تصویر نکشیده اند و جایش داستان را دستکاری کرده اند

فصل چهارم   

بانو کورزون خطاب به لرد رایدون که کنارش نشسته بود گفت: 

- او واقعا جذاب و دلفریب است. 

لرد رایدون درحالیکه نگاهش را به زمین دوخته بود با خود فکر کرد توصیف بجائیست. 

مجموعا بیست نفر برای حضور در مراسم دعوت شده بودند که توجه آنها بیشتر به فرمانفرمای کل و همسرش که قبل از مراسم شام در تالارپذیرایی حضور داشتند جلب شده بود. 

درحالیکه آنها به سمت تالار شام می رفتند لرد رایدون به یاد آورد که به قدر کافی دربارۀ تشریفات این مراسم با گتا گفتگو نکرده است. اما با کمال ناباوری متوجه شد گتا با نهایت فروتنی و احترام تشریفات لازم را در مورد فرمانفرمای کل و همسرش بجا آورد. 

هنگامیکه او بازو در بازوی لرد کورزون به سمت میز شام می رفت هیچ نگرانی یا هیجانی در چهره اش دیده نمی شد. این طرز رفتار او برای بسیاری از حاضران جالب و غیرمنتظره بود. چنین به نظر می رسید که فرمانفرمای کل به گتا به عنوان همسر لرد رایدون توجه خاصی مبذول می دارد. 

گتا لباس سفیدی به تن داشت که به نظرش می رسید کاملا متناسب با جشن آن شب است. لباس متعلق به لینت بود و هنگامیکه در آغاز هجده سالگیش به مجلس رقصی دعوت شده بود آن را به تن داشت. پیراهن بسیار گرانقیمتی بود که آنها پس از مرگ سررنالد دیگر قادر به تهیه آن نبودند. 

البته تغییرات کوچکی در آن ضروری بود زیرا دور کمر گتا باریکتر از خواهرش بود. پیراهن دکولته ای با دامنی پرچین از پارچه شفیون سفید. 

گتا در این لباس چهره ای معصوم و آسمانی پیدا کرده بود لرد رایدون نمی توانست درک کند او از حضور در جمع شرمگین است یا عصبی است. گتا کنار دست فرمانفرمای کل نشسته بود. 

لرد کورزون در برخورد اول بدخلق و خشن به نظر می رسید اما گتا به راحتی با او گرم گفتگو بود و رایدون از این مسأله احساس رضایت می کرد. او با گوشهای حساسی که داشت متوجه شد که گتا با او دربارۀ خانه لرد کورزون در دربی شایر صحبت می کند. خانه زیبای کدلتون هال که ساختمان فرمانداری در کلکته با تقلید از آن ساخته شده بود. 

این فرماندار مورنینگتون بود که در سال 1798 نظر داد عمارت فرمانداری به قدر کافی اهمیت موقعیت او را منعکس نمی سازد او همواره تحت تأثیر زیبایی و عظمت کدلتون های قرار گرفته بود به همین دلیل از معماران خواست نمونۀ آن را در کلکته بنا کنند. 

در انگلستان این مسأله به صورت لطیفه ای درآمده بود. زمانی که لرد کورزون به عنوان فرمانفرمای کل به کلکته اعزام شد از این که ستونهای کدلتون از مرمر ساخته شده و ستونهای ساختمان فرمانداری از گچ و خاک بنا شده دلگیر شده است! 

درحالیکه لرد رایدون علاقه مند بود بداند آنها در چه زمینه ای صحبتن می کنند صدای گتا به گوشش رسید که می گفت: 

- به هر صورت شما در هندوستان، همان آرامش و آسایش زندگی در لندن را دارید. این بسیار جالب است. پدرم همواره عقیده داشت که کدلتون زیباترین عمارتی است که او در تمام عمرش دیده است. البته غیر از خانه متعلق به خودمان. 

لرد کورزون پاسخ داد: 

- بله. همان خانۀ زیبای ملکه آن. 

- بله... البته خانۀ بسیار زیبایی است اما بزرگی و شکوه خانۀ کدلتون را ندارد. پدرم واقعا آرزو داشت مالک آن باشد. اگر او دوباره به دنیا می آمد... 

لرد کورزون خندید. سیلویو نفسی به راحتی کشید. دلیلی نداشت او در مورد گتا نگران باشد. گرچه او همواره از دختران جوان گریخته بود و چیز زیادی درباره آنها نمی دانست اما برایش جالب بود که می دید دختر خام و بی تجربه ای چون او بر خود تسلط دارد. 

پس از پایان مراسم شام به محض آنکه فرمانفرذما و همسرش مجلس را ترک کردند آن دو نیز از سالن خارج شدند. 

لرد رایدون به گتا گفت: 

- بهتر است بالا و به اتاقت بروی و نقاب توری را که بانو کورزون به تو هدیه داده است مشاهده کنی. 

گتا کمی تعجب کرد. او می دانست که در شب ازدواجش باید چنین نقابی روی چهره داشته باشد. 

گتا بلافاصله به سوی اتاقش رفت. آنجا ندیمه مخصوص بانوی فرمانفرما انتظارش را می کشید. 

تور زیبای حاشیه داری که متعلق به بانو نری کورزون بود او خود در مراسم ازدواج آن را روی سر انداخته بود روی تخت قرار داشت. 

خدمتکار آن را روی موهای روشن گتا انداخت درحالیکه دنباله آ« روی زمین کشیده می شد. 

سپس برخلاف انتظار گتا به عوض تاجی از شکوفه های نارنج، نیمتاج گلداری مزین به دانه های الماس روی سرش قرار داد. 

گتا با هیجان گفت: 

- فوق العاده است! 

- بانوی من از من خواستند به اطلاع شما برسانم این هدیۀ  عروسی از جانب ایشان برای شماست. 

گتا سخت تحت تأثیر زیبایی و برازندگی نیمتاج قرار گرفته بود. هنگامیکه در آئینه به خود می نگریست با خود فکر کرد اگر خواهرانش او را می دیدند می پذیرفتند که او با تشریفات کامل ازدواج کرده است زیرا ازدواج آن دو به قدری سریع و پنهانی بود که هر دو لباس عادی به تن داشتند و  همان کلاههایی را که هنگام سفر به لندن بر سر می گذاشتند به همراه داشتند.  

صدای خدمتکار او را به خود آورد: 

- چقدر زیبا شده اید بانوی من. 

- درست مانند یک عروس. تنها یک دسته گل کم دارم. 

درحالیکه آن دو مشغول صحبت بودند ضرباتی به در نواخته شد، به محض آنکه خدمتکار در را باز کرد پیشخدمت یک دسته گل کوچک ارکیده که به شکل ستاره تزیین شده بود به دستش داد. 

گتا با خود گفت حالا همه چیز دارم. 

بار دیگر ضرباتی به در خورد. این بار لرد رایدون بود. او فراک پوشیده و یک نشان بزرگ الماس نشان روی یقه اش زده بود. 

- گتا آماده ای؟ 

درحالیکه لرد در انتظار پاسخ بود به نظرش می رسید داشتن عروسی زیباتر از او برای هیچ مردی ممکن نیست. 

گتا به سمت او رفت. آنگاه به اتفاق به سوی محراب کوچکی که در قسمت عقب تالار قرار داشت رفتند. محراب کوچک با شاخه های گل به زیبایی تزیین شده بود. 

هنگامیکه آنها به آستانه محل برگزاری مراسم رسیدند فرمانفرمای کل در انتظار آنها بود. لرد رایدون کمی سریعتر پیش رفت و کنار محراب به انتظار عروسش ایستاد. 

فرمانفرما بازوی گتا را گرفته و به آرامی به سوی محراب می برد. درحقیقت این همراهی بیش از آنکه محبتی در حق گتا باشد تجلیل و ستایشی از لرد رایدون بود. 

لرد کورزون سپس عروس را تا نزدیک رایدون برد و با تشریفات کامل به او سپرد. 

گتا می دانست به محض آنکه این جزئیات را برای خواهرانش بنویسد آنها تحت تأثیر قرار خواهند گرفت. 

کشیش با همان صمیمت مرد روحانی لیتل ویک کتاب مقدس را خواند. گتا درحالیکه به این موعظه گوش فرا می داد حس می کرد چیزی کم دارد. همان عشق و تمنایی که در چشمان هنری و سرجیمز موج می زد و درخشندگی چهره خواهرانش را! 

هنگامی که لرد رایدون حلقه ازدواج را در انگشت گتا جای می داد او بی اختیار به یاد حرفهای خواهرش افتاد... کوه یخ، صخره! شاید لرد هرگز او را دوست نمی داشت، در این صورت باید به همسر لرد بودن و سفر به هندوستان قناعت می کرد و انتظار بیشتری نمی داشت. 

اما گتا به این قانع نبود... «من احتیاج به عشق دارم گرچه شاید انتظار بیهوده ای باشد» 

هنگامی که مراسم دعا به پایان رسید آنها به دفتر خصوصی فرمانفرما رفتند یک بطر شامپاین آنجا انتظارشان را می کشید. 

عالیجناب لرد کورزون و بانو جرعه ای به سلامتی آن دو سر کشیدند و سپس تازه عروس و داماد را تنها گذاشتند. 

- فردا صبح زود باید حرکت کنیم بنابراین فکر می کنم بهتر است استراجت کنی. 

- بله البته. فکر خوبی است، روز پرماجرایی بود. 

گتا به سمت در رفت و لرد آن را برایش گشود. کسی در سرسرا نبود. آنها از پله ها بالا رفتند. یک خدمتکار هندی در اتاق گتا انتظارش را می کشید. رایدون او را در آستانه در رها کرد.  

درحالیکه گتا مشغول تعویض لباس بود متوجه شد اتاق خواب لرد مجاور اتاق اوست و با یک در میانی به اتاق او راه دارد. او قبلا متوجه این مسأله نشده بود اما اکنون صدای او را که با پیشخدمت گرم گفتگو بود به وضوح می شنید. 

گتا به کمک خدمتکار لباس خواب زیبایی را که متعلق به مادرش بود پوشید. آنگاه به خدمتکار گفت: 

- فعلا به تو احتیاجی نیست. از کمکهای تو متشکرم. لطفا صبح زود مرا بیدار کن چون نمی خواهم عالیجناب را منتظر بگذارم. 

صدایی از اتاق خواب لرد شنیده نمی شد. گتا به سمت پنجره رفت سپس کرکره را بالا کشید و به تماشای باغ ایستاد. 

ستارگان در آسمان می درخشیدند و مهتاب به همه جا رنگ نقره ای پاشیده بود. گرچه منظره فوق العاده زیبایی بود اما گتا واقعه به آنچه که می دید، نگاه نمی کرد.

نظرات 16 + ارسال نظر
بانو یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 02:53 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

جدی!!!!!!... لینک دانلودش هست.. که بتونم از کامپیوتر بخونم..

متاسفانه لینکش نیست دوستمولی یک کتاب خیلی کم حجمه از نشر چشمه.

سارا...خونه مهربونی ها... یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 02:59 ب.ظ

عزیزم کتابشو از کجا آوردی؟

دوستم رفتم به سایت نشر چشمه و علاوه بر این کتاب چند تا کتاب دیگه هم انتخاب کردم بعد زنگ زدم به دفتر فروششون و گفتم برام بفرستند... فقط پول پیکش از جمهوری تا شهرک غرب شد ۶ تومن (به نظر من زیاد بود چون انتظار ۴-۵ تومن رو داشتم)

نهال یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 03:38 ب.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

شاذه یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 04:49 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام دوست جون
مرسی از ادامه ی داستان :) داره هر قسمت جالبتر میشه!

اغلب اوقات کتاب خیلی بهتر از فیلمه. اصولا انگار وفادار موندن به متن اصلی در فیلم خیلی سخته! ولی من چون من تعریف فیلمشم خیلی شنیده بودم فکر کردم شاید این بار فرق بکنه. ولی غمی نیست. فیلم خوبی بود. انشاالله کتابشم پیدا می کنم :)

سلام عزیزم
خواهش میکنم گلم... ببخشید که اینهمه دیر گذاشتمش براتون وقت نمی کردم بخدا
باهات موافقم دوستم... میدونی فیلم هیچ وقت نمی تونه اون دغدغه های فکری قهرمان داستان رو خوب بیان کنه...مثلا اون گردنبند ستاره ای که فرهاد به آلاله (اسم نگار تو کتاب آلاله است) میده برای خودش کلی جریان داشته ولی تو فیلم فقط یک اشاره ی دو جمله ای میشه بهش... همین. برای همینه که میگم از کتاب بیشتر خوشم اومد چون خیلی به آلاله احساس نزدیکی می کردم.

شرلی یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 05:08 ب.ظ http://eghlimeyakh.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااااااااااام منم فیلمشو دیدم؛به نظرم خیلی قشنگ اومد ولی اگه اینجوریه که حتما باید کتابشو بخونم
برای داستان ممنون

سلام عزیزم
خواهش می کنم گلم

آسمون(مشی) دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 08:21 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

امشب فیلمشو می بینم!

ببینش حتما دوست جون

fafa دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 10:47 ق.ظ http://www.longliveahmad.blogf.com

ممنون که اینو گفتی...

خواهش میشه عزیزم

طناز دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 11:19 ق.ظ

گفتم که دوستم!

اوهوم

گل مریم دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 12:57 ب.ظ http://revass.blogfa.com

فیروزه دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 01:22 ب.ظ

سلام . خوبی بهاره جان؟ ... نخوندم این کتاب رو ... و بهتره بگم خیلی وقته هیچ کتابی نخوندم! ... حوصله کتاب خونیم از بین رفته!

سلام عزیزم
بد نیستم مرسی تو چطوری دوستم؟
راستش فکر کنم به خوندش بی ارزیه کتاب کم حجمیه دوستم
البته الان نخونش بذار هر وقت که افتادی رو مود کتابخونی، اون موقع بخونش که خیلی لذت ببری از خوندش

الی دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 02:33 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

حالا که این رو گفتی باید فیلمش رو هم ببینم . اغلب اقتباس های سینمایی وفادار به کتابش در نمیاد .
از این آیکون های ماچ

ببینش حتما دوستم
منم از همون آیکونها

نگار دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 03:32 ب.ظ http://negarname.blogfa.com/

منم کتابش رو نخوندم
فکر کنم این ماه به جای خرید لباس باید همشو ژول کتاب بدم
صدتا کتاب باید بخرم

این کتابش گرون نیست دوستم همش ۲۲۰۰ تومنه... کتابا رو بخون و خوباشو به ما معرفی کن

persianfriends پنج‌شنبه 7 بهمن 1389 ساعت 06:32 ب.ظ http://persianfriends.persianblog.ir/

در مواقع مشکلات چه راهکاری بکار می برید.

افسانه شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 01:41 ب.ظ http://ninidari.blogfa.com/

بهاره جون به من هم ثابت شده که هیچ وقت فیلم نمی تونه جای کتابش رو بگیره... مثلا همون کتاب معروف کوری که یه مدت مد شده بود همه توی دانشکده بخونن یادته! می گفتن جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۹۸ رو گرفته... همین پارسال تو هالیوود ازش فیلم ساختن اما واقعا گند زدن توی نوشته هایی که معنا و مفهوم از هر لغتش می ریخت...
در هر حال من هم موافقم... هیچ وقت فیلم جای کتاب رو نمی گیره.. البته اگه وقت داشته باشی که کتاب رو بخونی

باهات کاملا موافقم دوستم... تنها فیلمی که به نظرم تا حدودی وفادار مونده به کتاب فیلم غرور و تعصبه... به غیر از اون من فیلمی رو ندیدم که برمبنای یک رمان ساخته شده باشه و خوب هم باشه

افسانه شنبه 9 بهمن 1389 ساعت 05:36 ب.ظ http://ninidari.blogfa.com/

البته می دونی بهاره جان؛ طفلی فیلم ساز هم گناهی نداره باید یک کتاب رو نهایتا توی ۹۰ تا ۱۲۰ دقیقه برای همه جور مخاطبی بسازه. خوب وقت نمی‌کنه مجبور می شه که از سر و تهش بزنه... موارد جزئی رو حذف کنه که خوب نهایتا می شه همین دیگه یه سری کلیات که به هم وصله پینه شدن...
با نظرت موافق ۱۰۰ در ۱۰۰ هستم فیلم غرور و تعصب تونسته بود وفادار باشه اما بازهم حق مطلب رو ادا نکرد. جزئیات ریز حذف شدن و فیلم بدون اون مقدمه قشنگی که توی کتاب هست یهویی شروع شد...
خیلی خوبه که هم فیلم می بینی و هم کتاب می خونی ...
به نظرم تمام آدم هایی که یکی از تفریحاتشون فیلم دیدن و کتاب خوندنه از هر نظر قابل احترام هستن و خیلی چیزها می شه ازشون یاد گرفت.
راستی من هم با اجازت وبلاگتو به لیست دوستای وبلاگیم اضافه کردم..

اونکه آره دوستم باهات موافقم... هم محدودیت زمانی داره فیلساز و هم اینکه احتمالا ارشاد بهش گیر میده اگه عینا بخواد به کتاب وفادار بمونه...ولی اونجاهاییکه شخصیت زن با خودش حرف میزنه و از دغدغه هاش میگه رو می تونه بصورت روایت پخش کنه یعنی صدای حرف زدن زن رو با خودش نشون بده.
درست مثل خودت گلم که هم اهل کتابی هم فیلم و به طور حرفه ای اهل قلمی
باعث افتخاره دوستم... ممنونم

آرزو یکشنبه 17 بهمن 1389 ساعت 10:03 ق.ظ http://rahgozareandisheha.blogfa.com/

سلام دوستم

انگار من عقب موندم..... کجا می تونم از اولش بخونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام گلم
عزیزم باید بری یک صفحه قبل... اون پایین صفحه روی عدد ۲ باید کلیک کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد