روزهای من
روزهای من

روزهای من

انتظار

می دانی شاید شکل ظاهریم اینگونه باشد که من یک خانم ۳۱ ساله هستم با ظاهری عاقل، آرام و متین؛ یعنی از من اینگونه انتظار می رود که همانند زنی عاقل و فهمیده رفتار کنم، در اجتماع ساکت و سر به زیر باشم و تا حد امکان در اماکن عمومی زیاد بگو بخند نکنم و ... خوب راستش را بخواهی من در دل برای این افکار تره هم خرد نمی کنم ولی لاجرم به طور غریزی، در وهلۀ اول کاملا برعکس این شلنگ تخته هایی که اینجا میندازم، همانگونه رفتار می کنم که از من انتظار می رود؛ من خارج از این محیط بسیار آرام و سربه زیر می باشم و در حد امکان با لحنی آرام صحبت می کنم، اهل بگو مگو و این حرفها نیستم و خلاصه خیلی دخمر گلی می باشمالبت تمام این آرامی و متانت تنها تا زمانی پایدار و استوار باقی می ماند که من شما را نشناسم و به قول معروف یخم با شما آب نشده باشد، ولی به محض اینکه یخ مزبور آب شود، من همانند کودکی لجوج، سرتق و تخم سگ، شیطنتم گل میکند! در کمال نامردی و بدجنسی نقطه ضعفتان را یافته و چنان بلاهایی سرتان درمی آورم که آرزو می کنید ای کاش هرگز مرا نمی شناختید! البته همانطور که گفتم تمام اینها مستلزم اینست که من یخم حسابی با شما آب شود و به خوبی از میزان ظرفیت شما آگاهی داشته باشم و صدالبته که باید در محیطی دوستانه و صمیمی آن بلاها را سرتان دربیاورم وگرنه در محیطی رسمی و سیخونکی مثل اداره، محال ممکنست که بنده دست از پا خطا کنم. آما، وجود دوستی مظلوم و نازنین مثل خانم «ی» در کنارم، خیلی اوقات باعث می شود که من فراموش کنم در اداره می باشم و باید باید باید سنگین و متین رفتار نمایم! باور کنید نمی دانم این حس مرموز موذی ای که مدام قلقلکم میدهد این خانم «ی» زبان بستۀ مظلوم را اذیت کنم از کجا وارد روح و روانم می شود، ولی خوب چه کنم که دست خودم نیست و علی رغم تمام سعی و تلاشم مبنی بر سنگین و جدی بودن در اداره، گاهی اوقات از دستم در می رود!  

جانم براتان بگوید که این خانم «ی» عزیز، بطور غیرقابل باوری از سوسک می ترسد! خوب من البته دختران و زنان زیادی را دیده ام که از این موجود فنقلی چندش، می ترسند و بعضا بدشان می آید (مثل خودم، من از سوسک بدم می آید ولی تجربه نشان داده که ترسی ازش ندارم!) ولی باور کن من احدی را ندیده ام که همانند خانم «ی» اینجور از دیدن یک سوسک نیم وجبی زهره اش ترک بردارد دودفعه البته که من تا چندی پیش از حجم ترس خانم «ی» به این شدت خبر نداشتم!  

خلاصه چند روز پیش، باز همان حس موذی بدجنس به سراغم آمد، پیش خود فکر کردم من می دانم خانم «ی» از سوسک می ترسد ولی نمی دانم چقدر؛ پس بگذار امتحانش کنم ببینم چقدر می ترسد! اولش خواستم بروم از این سوسک پلاستیکی ها بیاورم و یواشکی بگذارمش داخل کیف یا جیب خانم «ی» ولی ترسیدم یک وقت همین شوخی معمولی تبدیل به شوخی خرکی شود و دستی دستی بچه مردم را به کشتن دهم پس تصمیم گرفتم ترسناک ترین و چندش آور ترین عکسی را که می شود یافت در گوگل سرچ کنم و پرینتش را بدهم به خانم «ی»؛ همین کار را هم انجام دادم، چندش آورترین عکسی که می شد را پیدا کرده و سیوش کردم. از آنجاییکه من با پرینتر خانم «ی» شریک می باشم و پرینتر روی میز ایشان می باشد، من از این طرف پرینت می فرستم و معمولا خانم «ی» پرینت را برداشته و تحویل من می دهد. از اینرو، پرینت گنده ی جناب سوسک را فرستادم و پشت بند آن به خانم «ی» گفتم ببین دوست جان برایت یک شعر خوشمل فرستادم، بخوان ببین خوشت می آید؟ و بعد در کمال بدجنسی زل زدم به خانم «ی» تا ببینم عکس العملش چه گونه است! خانم «ی» در کمال خوشحالی و با لبخندی بسیار عشقولانه کاغذ را از روی پرینتر برداشت و برعکسش کرد؛ ولی به محض اینکه چشمش به سوسک افتاد، چنان جیغی زد که دیوارهای اتاق به لرزه افتاد! کاغذ را پرت کرد روی میزم و حمله ور شد سمتم برای کتک زدن من به میزانی که دلش خنک شود؛ من اما از آنجائیکه اصلا باور نمی کردم یک خانم محترم و آرام چنان صدای مهیبی را در گلوی خود پنهان داشته باشد، پقی زدم زیر خنده و حالا نخند و کی بخند؛ آنقدر خندیدم که نفسم به شماره افتاد! بعد از چند لحظه آقایان همکار هراسان از اتاقهای مجاور آمدند به اتاق ما تا بفهمند جریان از چه قرارست... به گفته ی خودشان فکر کرده بودند من با خانم «ی» حرفم شده و اینجا در حال گیس و گیس کشی می باشیم (آخر بعد از آن جیغ بنفش آنچنانی، خانم «ی» داشتند جد و آباد بنده را با الفاظی بیب بیب بیب مورد عنایت قرار می دادند) که آمدند و دیدند من عکس سوسک به دست، صورتم از خنده کبود شده است و نمی توانم حرف بزنم و خانم «ی» هم با گفتن اییی ایییی، در حال پاک کردن دست خود می باشد چون با لمس تصویر حس می کرد تمام میکروبهای سوسکه به کف دستش منتقل شده است! بعد از دیدن من با آن قیافه و خانم «ی» با آن ظاهر متوحش، آنها هم کمی خندیدند و رفتند. یکی از آقایان که خیلی آدم شوخ و خنده رویست عکس را از من گرفت و گفت می خواهم دوستم را اذیت کنم و خنده کنان رفت. من ماندم و خانم «ی» که خدا نصیبتان نکند بعد از رفتن همکاران چه نیشگونهایی که نگرفت از دستم و چه کتکهایی که نزد مرا! آنجا بود که به این نتیجه رسیدن خانم «ی» نه تنها مظلوم نیست بلکه خیلی هم قلدر می باشد منتها تابحال پیش نیامده بود که آن روی دیگر خود را رو نماید! بعد از نیم ساعت آقای همکار برگشت و پوشه ای را داد دست خانم «ی» و با لحنی خیلی مضطرب گفت خانم «ی» زود باشید جواب این نامه را پیگیری کنید آقای معاون بدجور عصبانی و منتظر پاسخ نامه است! خانم «ی» هم هراسان پوشه را باز کرد و باز کردن پوشه همانا و دوباره شنیدن همان جیغ بنفش هم همانا و ولو شدن من از خنده روی میز هم همانا! آخر لای پوشه دوباره همان عکس سوسکه بود! باور کنید من اصلا از خانم «ی» انتظار چنان وحشت غیرعادی را نداشتم وگرنه غلط می کردم آن شوخی را با او بکنم تازه خانم «ی» را ولش کن آقای «د» را بگو که تازه نقطه ضعف خانم «ی» را پیدا کرده است و این یعنی==> خانم «ی» جان برایت دارم؛ آنقدر اذیتت کنم که سوسک که سهل است از مار و عقرب هم دیگر نترسی 

اینگونه شد که خانم «ی» مرا به این فکر انداخت که حتی انسانهای متین و آرام هم می توانند گاهی رفتاری دور از انتظار از خود نشان دهند و تو را متعجب سازند از رفتار خود درست همانند عکس پایین که تو از این شخصیتهای دوست داشتنی کارتونی هرگز انتظار چنین رفتاری نداری! نه والا؟ 

 

پ.ن.۱. خودم می دانم بدقول شده ام دوستان ولی امروز بعدازظهر ادامه داستان را می گذارم برایتان! 

پ.ن.۲. چهارشنبه به اداره مون ابلاغ کردند از این به بعد تا اطلاع ثانوی ساعت ۲:۳۰ تعطیل شویم! خدایا خودمون را به خودت سپردیم هوامان را داشته باش! 

پ.ن.۳. می گویم چقدر خوب شد امسال به سال کار مضاعف و همت مضاعف نامگذاری شد تا به یمن این نامگذاری امسال بیشترین تعطیلی ها را در این چند سال اخیر داشته باشیم و تازه از سر و ته کار روزانه و عادیمان هم زده ش.د! چقدر جالبمرا بگو که چقدر ترسیده بودم که نکند یک وقت از تعداد تعطیلی هایمان کم شود و مجبور باشیم تا دیر وقت اداره بمانیم!

نظرات 12 + ارسال نظر
نازلی شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 11:55 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام بهاره جونم
خوبی دوستم ؟ از دست تو با این کارا و شیطنت ها واقعا بهت نمی یاد که این کارها رو انجام بدی.
منم از سوسک بدم میاد ولی نه اینقدر که این خانومه بدش میاد.
مراقب خودت باش عزیزم .

دست خودم نیست دوست جون ... تقصیر اون حس موذی بدجنسه
قربونت برم عزیزم... تو هم مراقب خودت باش

آسمون(مشی) شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 12:15 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

پس بالاخره کار خودتو کردی دوستم!!!
اون روز داشتی پای تلفن می گفتی...
طفلی ی خیلی مظلومه...بهش بگو تقصیر خودته!نقطه ضعف دست این و اون دادی بد!

اوهومانقدذه حال داد دوست جون

روح سفید شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 12:29 ب.ظ

ای وای! دوستم حواسم باشه پس بهت!
من هم از سوسک خیلی می ترسم البته!

تو فعلا در امانی طناز جانم
دلم نمیاد تو رو اذیت کنم دوستم

ممول شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 01:27 ب.ظ

نمیری الهی دختر . اگه یکی با من این کار رو بکنه من تا انتقام رو ازش نگیرم ول کن ماجرا نیستم .
منم به شدت از سوسک و هر چه موجود زنده غیر از انسان هست می ترسم . منتهی از سوسک دیگه خیلی به شدت می ترسم . بعد یه بار رئیسم از این سوسک پلاستیکی ها انداخت روم . من تا دو ساعت عر عر گریه می کردم . ولی یه بار رفتم سر میزش و همون سوسکه رو با کمک شومصد تا دستمال برداشتم و گذاشتم لای لب تابش . وقتی می یاد اولین کاری که می کنه اینه که در لب تابش رو باز کنه . مرد گنده سه متر پرید رو هوا و من حالا نخند کی بخند
حالا شانست گفته همکارت من نیستم وگرنه داشتم برات

اممممم... خوب راستش یه بار یکی دیگه از همکارا سعی کرد با اون سوسکه بترسوندم ولی موفق نشد اما اقرار می کنم اگه سوسک زنده باشه، ممکنه اولش یه ذره زهره ترک بشم بعد اگه زند موندم سعی می کنم نترسم ازشولی تو هم خوب پدر رئیست رو درآوردیا

فرداد شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 02:15 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام
جالب بود...منم خیلی از واکنشهای آدمهای خاص خوشم میاد.
هفته خوبی داشته باشین

شما هم همینطور امیدوارم

شاذه شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 02:32 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام دوست جون
بیچاره خانم ی!!! وای خدایا... بهاره میگم خیلی با من دوست نباش باشه؟ ولی اشکال نداره می خندیم باهم

عکس هم خیلی بانمک بود. این سایت رو ببین
http://koodaki-nojavani.9forum.info/t13-topic?highlight
از صبح تا حالا دارم نوستالوژی نشخوار می کنم!

وای چه سایت جالبی رو برام گذاشتی دوست جون... خیلی مرسی

مهتاب شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 02:38 ب.ظ

سلام عزیزم، عزیزم یه دختر خوب از این کارها نمی کنه زشته، عیبه، بده، خوبیت نداره و همه این چیزا حالا هم برو یه چیز خوب براش بخر و از دلش در بیار و دیگه از این شوخی ها باهاش نکن یه چیز گرون براش بخر بزار قشنگ از دلش در بیاد آآآآآآآفرین. خانم (ی) از اداره

اه... نه بابا...آخ می ترسم اینجوری قلبت از خوشی دچار مجل بشه دوست جون... ولی حالا اگه خیلی اصرار داری می تونم برای ادونه سوکس پلاستیکی بخلم که از دلت قشنگ دربیاد؟ هاین؟

بانو شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 03:00 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

بی خیال یعنی به خاطر عکس یه سوسک اینقدر ترسیده بود...
منم بدم میاد.. اما دیگه حتی پلاستیکیش رو هم دست می زنم... چه برسه به عکس..
برعکس زن برادرم... حتی از پلاستیکیش هم می ترسه...
یه همکار داشتم اون دیگه از این وری افتاده بود.. سوسک ها رو می گرفت.. پشت شیشه می چسبوند...
این عکسه چه بامزه است..

باور کن چنان وحشت کرده بود که از دیدنش منم وحشت کردم اول
دست راست همکار تو روی سر همکار من... بلکه یه نموره بریزه ترسش

تینا شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 03:17 ب.ظ http://asemoone-tina

ای بهاره ی شیطون بلا.... طفلی خانوم ی ... :))
در مورد تعطیلیتون هم کلی بهت حسودیم شد... گفته باشم

تینای مهربون من عمرا حسودی کنه

شقایق شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 08:23 ب.ظ http://mylonelydays.blogfa.com/

من از سوسک نمی ترسم ولی حتی نمی تونم تصور این شوخی رو هم با خودم بکنم.
راستی بهتون حسودیم شد که زود تعطیل می شین. مدیرعامل ما دستور دادن که تا عید حق نداریم زودتر از ساعت ۶ بریم خونه. امروزهم اوامر جدید صادر شد که باید ۵شنبه هم بیایید سرکار. این یعنی سیستم برده داری و اصلا هم مهم نیست که پرسنل کار دارند یا نه.


تا ۶ باید بمونید تازه ۵ شنبه ها رو هم برید؟!بابا اینجوری که خیلی زور میگند بهتونولی دوستم درسته که ما رو زود تعطیل می کنند ولی من اصال خوشم نمیاد از این مدل کار کردن... یه جورایی احساس خطر می کنم می ترسم بعدشم دور کارمون کنند بعد از دور کاری هم بگند اصلا نمی خواهیم شما روخیلی احساس سردرگمی می کنیم همه مون.

زهرا شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 11:24 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

سلام دخمل جون
کلی خندیدم از دستت! فوق العاده بود......فکرشو بکن که دوباره لای پرونده رو باز کرد و و عکس سوسک رو دید. فکر کنم ممیخواد بکشدت که نقطه ضعفش رو لو دادی!
این عکس کارتونیت هم خدا بودددددددددددد

سلام عزیزم
گلبونت برم دست جون
آره...بلای دوم رو آقای «د» سرش آورده بود کتکاش رو من خوردم

fafa یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 08:51 ق.ظ http://www.longliveahmad.blogf.com

چه جالب تا حالا کسی رو ندیده بودم که از عکس سوسک بترسه... شیطونیا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد