روزهای من
روزهای من

روزهای من

بهاره افسرده می شود

این روزها دلم تنهایی می خواهد، زیاد؛ و سکوت، مسلما آنهم زیاد. از چند وقت پیش که رفتیم دیدار رئیس جدید و آن وقایع ناراحت کننده پیش آمد برایمان و بعدش ناراحتی بچه ها و طبیعتا مدیرم روز به روز بیشتر شد، حس می کنم توانایی دریافت انرژی منفی بدنم بیش از ظرفیتش بود و درنتیجه حالا، شدیدا دچار افسردگی شده ام و درست در این لحظه که دارم اینها را تایپ می کنم، دلم می خواست می توانستم یک قرص آرامبخش و خواب آورم بخورم و بعد، به زیر پتو بخزم و بخوابم تا هر وقت که دلم خواست. از طرفی نه حوصله ی کار را دارم، نه فضای آکنده از انرژی منفیش را و نه حوصله خانه ماندن را دارم بعد از بیدار شدن و دیدن آن خانه ی شلوغ و گردو خاک گرفته (یک هفته ی تمامست که نه خانه را جارو کرده ام، نه گرد گیری و نه حتی لباسی ریخته ام در ماشین لباسشویی) خانه آخر خانه ی یک زن خسته ی افسرده است از همه لحاظ! تازه حالاست که می فهمم وقتی خانمی قلبش اوخ می شود و مدام گریه می کند و چهره ای همانند مردگان برای خود درست می کند، در ذهن و قلبش چه می گذرد (یا درواقع بهترست بگویم چه نمی گذرد چه اصولا او در این لحظه به هیچکس و هیچ چیز فکر نمی کند!) لطفا برایم از روزهای زیبای آفتابی و لحظات قشنگ و رویایی نگویید، نمی بینید؟ دارم خودم را لوس می کنم، همانطور که در خانه این کار را می کنم و همسر فداکار نیز با دیدن این قیافه ی گرفته و درب و داغان دلش به حالم می سوزد و کاری به کارم ندارد! برای او هم همین حرفها را می زنم و او دیگر گیر نمی دهد به اینکه چرا خانه مرتب نیست و اصلا من برای چه دو هفته است که هیچ غذایی نپخته ام! البته یکبار اشاره ای به ارتباط مستقیم غذای بیرون با سرطان روده داشت ولی تیرش به سنگ خورد زیرا که من به نفعم نبود بفهمم کنایه اش را و به صلاحم بود که وارد کوچه ی علی چپ شوم که شدم! بنابراین از روزهای قشنگ پیش رو هیچ نگویید... من الان نیاز دارم کنارم بنشینید و دستانم را در دست بگیرید و اجازه دهید غرق شوم در دنیای فکر و خیال؛ مطمئن باشید اگر چنین کنید یعنی اگر اجازه دهید غرق شوم در دنیای خودم، من آنجا در ذهنم، مدتی سکوت خواهم کرد و بعد با درک اینکه هستند کسانی در کنارم که درکم می کنند، اجازه ی نفوذ هیچ فکر بد و منفی را به ذهنم نخواهم داد... در حال حاضر من فقط به مقادیر زیادی سکوت و سکون نیاز دارم زیاد؛ همین. 

نظرات 17 + ارسال نظر
نازلی شنبه 24 مهر 1389 ساعت 11:48 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

عزیزم بگردم برات که اینهمه غصه داری بمیره این ریئس جدید که اینهمه ناراحتت کرده.
ولی به نظر من برای اینکه روحیه ات بهتر بشه به فعالیت احتیاج داری اگه این کارو نکنی حالت بدتر و بدتر میشه با یه کاری که علاقه داری و توش فعالیت بدنی داره شروع کن تا بتونی ادامه بدی.
میبوسمت عزیزم مراقب خودت باش.

مرسی عزیز دلمراستش شاید یکی از دلایل بی تحرکیم سرماخوردگی شدیدم باشه که دو هفته ست پدرم و درآورده و خوب بشو نیست متاسفانه هیچ وقتی هم برای استراحت کردن ندارم بلکه بهتر بشم
قربونت برم دوستم منم می بوسمت هوارتا:-*

ممول شنبه 24 مهر 1389 ساعت 12:12 ب.ظ http://memolejigholo.persianblog.ir/

اوکی هانی می فهممت که نیاز داری به همچنان تو خودت بودن و هیچ کاری نکردین و فقط و فقط فکر و خیال کردن ولی خب به خودت یه تایم بده مثلا بگو از امرو تا فردا عصر من در همین حال می مانم و هیچ کار نمی کنم حتی اگه میتونی مرخصی بگیر و تو همون خونه خوب بخواب و نا مرتبیش رو فقط ببین . بعد که مهلتت تموم شد به خودت بگو باید تکون بخوری . یوهویی پاشو کارات رو بکن و خونه رو مرتب کن و یه خرید خوب برو . بهتر می شی مطمئنم

پیشنهاد خوبیه ممولم... راستش همین کار رو کردم و الان خیلی خیلی بهترم...مرسی عزیزم

مامی شنبه 24 مهر 1389 ساعت 02:11 ب.ظ

این احوالات ربطی به وقایع گذشته ندارد این حال هر کارمندی است که بعد از دو روز تعطیلی می خواهد برود اداره و قیافه کارمندانی که احیانا دل خوشی از انها ندارد را ببیند چه زیردست چه بالادست

شایدم حق با شما باشه

مامی شنبه 24 مهر 1389 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.meandmyson.blogsky.com

خوش به حال مدیرتان چه کارمندان خوبی دارد که به خاطر توهین مدیر کل به او این همه برایش ناراحتی می کنند خدا زیاد کند همچین کارمندانی را

توهین مدیرکل فقط مال خانم مدیر نبود شامل حال همه مون می شد بعدشم این خانم از قبل از اینکه مدیربشه دوست من بود و خوب ناراحتی دوست آدم موجب ناراحتی خود آدم میشه

سانی شنبه 24 مهر 1389 ساعت 02:18 ب.ظ http://khatesevom.blogsky.com/

دقیقا میفهممت چون خودمم توی همین فازم فقط همدلی و درک شدن میخوام بیا عزیزم بیا دستتو بده به من و تا میتونی در آرامش فکر کن .

البته منم با ممو موافقم که یک حدی از نظر زمانی واسه این مدت بذار بعدش تحرک و تنوع و بیرون رفتن خیلی کمک میکنه

دوستم تحت فشار از هر طرف بودن خیلی سخته با تک تک سلولهلم درکت میکنم بیا بغلم

من اگه تو رو نداشتم چی کار می کردم سانی جانم

ترانه شنبه 24 مهر 1389 ساعت 02:40 ب.ظ

نبینم بهاره جون غمگین باشه. انرژی های منفی رو از خودت دور کن. فیلم خوب آهنگ شاد مرتب کردن خونه. به خودت برس. اینا روحیه رو عوض میکنه خانومی.

مرسی ترانه جون همیشه مهربونم... چشم انجام میدم کارهایی رو که گفتی

آسمون(مشی) شنبه 24 مهر 1389 ساعت 02:40 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

خیله خوب...بیا دستتو بده به من و درد و دل کن...یا صلا" برو بخواب و استراحت کن...!
پاییزه و شبهای بلند...

لپتو بیار ببوسم عزیزمدرد دل باهات خیلی آرومم کرد دوست جونمیسی

م م عزیز شنبه 24 مهر 1389 ساعت 02:40 ب.ظ http://chopoli.persianblog.ir/

آخییی , ایشالا زودی انرژی بگیری
خوشحال میشم بتونم کمکمت کنم از این احوالات در بیایایی

مرسی عزیز مهربونم

الی شنبه 24 مهر 1389 ساعت 02:41 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

به احترام سکوت تو سکوت می کنم تا سر خوش برخیزی از این سکوت .

بانو شنبه 24 مهر 1389 ساعت 05:50 ب.ظ

سکوت یه روزش خوبه ها... بعدش دیگه باید فریاد بزنی...

منو که میشناسی بانو جان خیلی بتونم ساکت و آروم بمونم یه روزه بعدش دوباره سر و صدا و شلوغ کاری شروع میشه

شاذه شنبه 24 مهر 1389 ساعت 05:57 ب.ظ

عزیزم یه آهنگ ملایم بذار و آروم آروم شروع به مرتب کردن خونه کن. مرتبم خودتو تشویق کن. یه جایزه هم برای وقتی که هال جارو شد برای خودت بذار. یه کتاب یا خوردنی یا هرچی.... برای مرحله ی بعدی هم همینطور. یه تغییر دکوراسیون کوچولو هم بده. یه ذره مبلا رو جابجا کن. یا زاویه ی تی وی رو عوض کن. یه غذای ساده ولی خوشمزه آماده کن.
این توصیه ها از یه ختم افسردگی قبول کن دوست من :*

راستش مبل و ناهارخوریمون را فروختیم و می خواهیم یک سری جدید بخریم برا همین فکر کنم یه خونه تکونی اجباری داشته باشیم و بعدشم که لوازم جدید که بیان کلی تو تغییر روحیه ام فکر کنم موثر باشه... یه دنیا ممنون بابت راهنماییت شاذه جون جونم

رضا شبگرد شنبه 24 مهر 1389 ساعت 07:57 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

مینا یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 08:18 ق.ظ

چی شده بهارم؟؟؟؟؟؟؟ آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ یه تغییر بزرگ تو زندگیت ایجاد کن. فکر نمیکنی وقتشه مثلا بچه بیاری؟ یا یه مسافرت برین با همسرت؟ غصه نخور بهارم . ناراحتی و غم آدمو از تو می پوسونه . فقط به فکر سلامتیه خودت و زندگیت باش. ببین اون ایکبیری زن دوم و آدمای امثال اون چطوری مثل سگ چنگ می زنن به زندگی بقیه...
مراقب خودت و زندگیت باش فقط عزیزم.

هیشی عزیزم... دوست نازنک نارنجیت یه خرده ناناحت بود که به لطف شما دوستان خوبم اونم خوف شد
قربونت برم مینا جون بچه که زندگیم و کن فیکون میکنهحالا مسافرت یه چیزی شایدم رفتم چند روزی ددر
مرسی عزیز دلم که اینقدر خوبی و به فکرمی
دوست جون از من میشنوی دیگه وبلاگ اون زن دوم رو نخون... خوندنش فقط حرص خوردنه
مرسی گلم تو هم مراقب خودت باش دوستم

سارا... خونه مهربونی ها... یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 09:35 ق.ظ

من با این حالت خیلی آشنام...

تو دیگه چرا سارا جان

بلوط یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 10:16 ق.ظ

درکت می کنم دوستم. الهی که به زودی این افسردگی برطرف بشه بهاره گلم

گلبونت برم بلوطی خوب و مهربونم

بهناز یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 02:24 ب.ظ http://concrete-jungle.persianblog.ir

این نیز بگذرد.
هستم و ساکت کنارت یا پشتت یا حتی زاویه ۱۴۵ درجه ات نشسته ام.
مهم اینه که هستم.
می گذره بانو.

حضورت رو حس میکنم بهناز جان... مرسی که کنارمی

مینا دوشنبه 26 مهر 1389 ساعت 08:05 ق.ظ

بهتر شدی بهارم؟

گلبونت برم مینایی... مرسی عزیزم... خیلی بهترم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد