روزهای من
روزهای من

روزهای من

سادیسم

 

من دیگه واقعا به این نتیجه رسیدم که در زمینه خرید فیلم و کتاب مشکل روحی روانی دارم! باور کن! 

هفته ی پیش بعد از دیدن تبلیغ سریال گریز آناتومی از ام بی سی 4، هوس دیدن این سریال افتاد به جانم و درنتیجه سفارشش دادم و دو تا سیزنش رو تحویل گرفتم و افتادم به دیدن این سریال جوشجله... تا اینجای کار 18 تومن خرجم شد ولی اگه بخوام کل سیزناشو بگیرم یه چیزی حدود 70 هزار تومن میشه

 این از فیلم... از طرفی سه شنبه ی پیش همراه دوست جان رفتیم اون کتاب فروشیه تو شهرآرا و ۵-۶ تایی کتاب خریدم و ۴۴ هزارتومان وجه رایج مملکت پول برایشان دادم؛ از طرفی دوست جانمان هم 5-6 تا کتاب برام آورده بود که بخونمشون پس تا اینجا شد 10-12 تا کتاب. منتها چندتا از این کتابها سنگین بودن و چندتایی هم طنز.

بعد 5 شنبه ای اون یکی دوست جانمان نمایشگاه خوشنویسی گذاشته بود که محل نمایشگاه چند قدم پایینتر از شهرکتاب آریاشهر بود... جونم برات بگه که همراه همسر مربوطه رفتیم نمایشگاه و سر راه برگشت، به محمد گفتم بیا یه سر بریم شهرکتاب ببینیم چه خبره، گفت هیچ خبری نیست، من میدونم یه سر رفتن همانا و 10 تا کتاب خریدن هم همانا، ولش کن بیا بریم. ولی از اونجاییکه من محاله ممکنه از جلو در یک کتاب فروشی همینجوری رد بشم، دست محمد را گرفته و کشان کشان بردمش داخل و قول شرف دادم که هیچی نخرم! فکر کن؛ قول شرف! وقتی رفتیم تو، خوف مگه من کف دستم را بو کرده بودم که میتونم اینهمه کتاب بخرم؟! هاین؟ نوچ... من اصلا فکرش را نمیکردم که بتونم اینهمه رمان خوشجل پیدا کنم، آرزو جونم تو که شاهدی اون روز چقدر چرخیدیم تو اون کتابفروشیه ولی رمان عشقولانه هیچی پیدا نکردیم، ولی در عوض تو شهر کتاب پر بود از اینجور کتابها... هرچی اوندفعه کتاب سیخونکی و طنز خریدم و دریغ از یه کتاب عشقولانه، اگه نمیدونید، بدونید که اینجانب شدیدا میزان خواندن رمانهای لمپنیزم خونم اومده پایین و ازیرا اینبار 42 هزار و 700 تومان وجه رایج مملکت را دادم و 5 تا کتاب عشقولانه خریدم محمد فقط در تمام طول مدتی که بنده داشتم یکان یکان به سبد خریدم اضافه می کردم، با قیافه ای این شکلی نگام می کرد، یه لحظه که نگام بهش افتاد گفت: دیدی گفتم و اینجا بود که فهمیدم احتمالا پای از این در که نهادم برون... با غل و زنجیر برندم بهشت!!! پس با قیافه ای بسیار مظلوم، بسیار حیفونکی و بسیار مطیع نگاهش کردم و گفتم اگه ناراحتی نمی خرم هیچ کدوم رو یعنی با اون قیافه ای که من گرفته بودم به خودم، دل سنگم برام آب میشد دیگه چه برسه به محمدنیشخند چومکه میدونستم همسر مربوطه دلی دارد اندازه ی یه قونجیشک، کلکم گرفت و شوشوجان دلش برام سوخید و گفت عف نداره، بخر اینارو ولی یادت باشه همه رو داری خارج از برنامه خرید میکنی هاگفتم باشه من یادم میمونه ولی تو یادت بره لفطا والا حالا اومدیم و چند روز دیگه از یه جای دیگه رد شدم و اونجا هم تونستم چندتا کتاب بخرم اینجوری اگه محمد یادش بمونه که نمیشه! 

 برا همینه که میگم من مشکل روحی روانی دارم  در این زمینه! یعنی عمرا بتونم جلوی خودم رو بگیرم که نخرم اون فیلم و کتابی رو که دوست دارم... یه بار جلو خودم رو گرفتم و کتابی رو دوست داشتم نخریدم، بعدش تا دو سال داشتم دنبالش می گشتم که پیداش کنم ولی انتشاراتش دیگه چاپش نمی کرد این کتاب رو... آخر سر بعد از دوسال، انتشارات البرز چاپش کرد و من بالاخره خریدمش؛ اینه که دیگه وقتی یه کتابی را می بینم فوری می خرمشنیشخند  

حالا؛ روی پاتختیم آسمونخراشی ساختم از کتاب و با دیدنش مدام قربون صدقه اش میرم و دلم برای کتاباش قنج میزنه از 5شنبه تا حالا یا دارم کتاب می خونم، یا سریال می بینم، یه وقتی هم اون وسط مسطا پیدا کردم تا خونه رو تمیز کنم  

نظرات 18 + ارسال نظر
مینا شنبه 3 مهر 1389 ساعت 02:03 ب.ظ

سلام خانوم. کار خوبی میکنی. مگه زندگی چقدر کش میاره که نخواهی بر وفق مرادت عمل کنی؟؟؟؟؟ هاین؟ (به قول خودت)
دمت گرم. همینطور ادامه بده بعد 2 -3 سال دیگه یه کتابخونه تأسیس کن.

والا... منم همینو میگم مینا جان
راستش دوستم از سوم راهنمایی هی دارم همین کار رو میکنم... الان دیگه نه کتابخونم جا داره و نه کمد دیواریم

احسان شنبه 3 مهر 1389 ساعت 03:06 ب.ظ http://www.sapina.blogsky.com

پیش نم بیا . دل نوشته هامو گذاشتم اینجا

ممول شنبه 3 مهر 1389 ساعت 03:11 ب.ظ

خوب شما یه دکتر نشون بده خودتو بد نیست ها . می گم من اصلا پائیز رو دوست نداشتم تا حالا هیچ وقت شاید البته دلیل اصلیش سرمایی بودنم باشه ولی با خوندن پست پایین نظرم عو ض شد دیدم که می شه یه کارایی کرد و پاییز برات دوست داشتنی بشه . خیلی پستت گشنگ بود مرسی

خودمم همینو میگم
خوشحالم خوشت اومده دوستم

بانو شنبه 3 مهر 1389 ساعت 06:20 ب.ظ

یعنی صد و خورده ای دادی پای کتاب... ... بی خیال...
به کسی نگیا .. اما من هنوز کتابهایی که از نمایشگاه کتاب گرفتم و نخوندم.. برعکس تو من نمی دونم چرا کتاب خوندنم نمی یاد...


وای کتابای نمایشگاه رو که همون اردیبهشت ماه تموم کردم

بهناز شنبه 3 مهر 1389 ساعت 08:35 ب.ظ http://concrete-jungle.persianblog.ir

من هم مرض کتاب خریدن دارم ولی خیلی تو خوندن تنبلم!!!!!
ولی روزی ۱۰۰۰ تا فیلم میبینم. با خریدن هر یک DVD1 یک سال به عمرم اضافه میشه.........

تازشم من اون فیلمایی که راه به راه میگیرم و حساب نکردم دوستم

هاشور شنبه 3 مهر 1389 ساعت 09:44 ب.ظ http://www.hhashoor.blogfa.com

کلی خندم گرفت.حداقل از بقیه خانوما که طلا و وسایل خونه و بلور و لباس میخرن که بهتره.اگه شوهر جان یه لحظه چیزی گفت برو جای کتاب از این جنگولکا بخر تا قدر یک فرون زن فهیم رو بدونه.

والا... منم همینو به همسر گرام میگم

نهال یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 02:38 ق.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

الی یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 09:24 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

حالا این آناتومی قشنگه ؟ بعضی وقتا دیدمش . البته با زیر نویس عربی !
منم اغلب خریدهامو از همون کتب فروشی شهرآرا می کنم . ببینم منو ندیدی اونجا ؟!
عاشق یک ستون بلند از کتاب هستم .

منکه خیلی خوشم میاد ازش ولی محمد اصلا دوست نداره... آخه بیشتر اتفاقا تو بیمارستان و اتاق عمل میفته و خین و خینریزی توش زیاده
والا هیچ بعید نیست دیده باشیم همدیگه رو الی جان... من دم به دقیقه اونجام

سانی یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 09:31 ق.ظ http://khatesevom.blogsky.com/

چقدر درکت میکنم هیچ لذتی برام بالاتر ازین نیست که یک کتاب پرکشش رو دستم بگیرم و خودمو توی صحفاتش غرق کنم

به نظر منم خوشمزه ترین احساس آدمی خوندن یک کتاب جذاب و گیراست

آسمون(مشی) یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 10:00 ق.ظ http://atr.blogsky.com

پاییز که می شه جو کتاب منو هم می گیره! به کتابفروشی ای که پایینتر از کوی فرازه،سر زدی؟؟اوههههههههه!پره!!
یه کتابفروشی هم تو محل فعلی ما هست که خداست! منتهی تا خونه مون نیای بهت آدرسشو نمی گم!!
راستی دوستم این رمان بازگشت چقدر چرته!!! 20 صفحه 20 صفحه دارم ردش می کنمممممممممممم!

کجای فرازه؟ من ندیدم تا حالا...اون مرکز خریده رو میگی؟
میام پیشت دوست جون یه بار با هم بریم دوتایی
منم همین بلا رو سر بازگشت آوردم

تینا یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 10:01 ق.ظ http://asemoone-tina

آخی بهاره جون.... منم این سریاله رو دیدم و کلی دوستیدمش اما خب تقوا پیشه کردم .....

از این تقوا نگو که دلم خونه تینا جون... دوستم کلی از سریال سکس اند د سیتی که سارا جسیکا پارکر توش بازی کرده برام تعریف کرد و گفت منظورش از سکس جنسیته نه فیلم بد؛ و حتما بگیر و ببینش خیلی سریال قشنگیه... گفت ماجرای چندتا دختر مجرده و مسائلی که براشون پیش میاد... منم که فمینیست... عاشق فیلم و کتاب و سریالهایی هستم که در مورد زنان باشه... رفتم 45 هزارتومن دادم خریدمش؛ ولی فقط دو قسمتش رو دیده بودم که شب اومدن تو خوابم و انقدر دعوام کردند که نگو دیگه جرات نکردم بقیه شو ببینم

بلوط یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 11:10 ق.ظ

من هیچوقت این سریال رو درست ندیدم ولی از کاترین هیگل خیلی خوشم میاد... شاید به خاطر اون یک روزی نگاش کنم!
بهاره جان اگه دنبال یک کتاب عشقولانه خارجی هستی بهت «میدل مارچ» رو از جورج الیوت پیشنهاد میکنم. کتاب فوق العاده زیباییه... ترجمه اش هم توی همه کتابفروشی ها هست حتما بخر و بخون که ارزشش رو داره

یه چیزی بگم دعوام نمی کنی بلوطی؟ من دو ساله این کتاب رو خریدم ولی هنوز نخوندمش شاید چون فونت کتابه و چاپش رو دوست ندارم نرفتم تا حالا سراغش ولی حالا که تو گفتی... حتما میخونمش... مرسی دوست خوبم
منم از کاترین خانم خیلی خوشم میاد... هم از صورتش و هم از صداش

شاذه یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 01:10 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

واااایییییییی بهاره دلم برات تنگ شده. یه سر بیام خونتون؟ مدیونی اگه فکر کنی به خاطر کتابا میگم حالا فیلما رو اجازه میدم خودت ببینی. ولی قول نمیدم

قدمت رو چشم دوستم... شما بیا من فیلمی و کتابی در خدمتم

نازلی دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 08:40 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام عزیزدلم
من این مشکل رو با بهراد دارم یعنی هی میخواد کتاب بخره و هی بخره تازه مثل تو همش فیلم هم میگره یا سفارش میده .
خلاصه که بعد از رامان هم که خیلی وقت دیدن فیلم و خوندن کتاب نداریم در نتیجه همه به قول تو تبدیل به آسمان خراش میشه.
ولی خوب گاهی هم کیف میده دیگه . ولی از من به تو یه نصیحت کوچولو تا بچه دار نشدین حسابی با کتابها و فیلمها و اینا حال کن. بعدا خیلی سخته.
مراقب خودت باش عزیزم.
میبوسمت.

مهرنوش دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 09:33 ق.ظ http://grayidea.wordpress.com

سادیسم نیست ..عشق به کتابه که یک دفعه بیرون زده عزیزم

بلوط دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 12:07 ب.ظ

می دونی تنها عیبش ترجمه شه که به سبک قدیمه... مترجم های الان به نظرم خیلی بهتر ترجمه میکنن. یه کم هم توضیحاتش مفصله... ولی اگه اونا رو بذاری کنار کتاب خیییییییلی ماهیه حتما بخون

بمب هیدروژنی پنج‌شنبه 8 مهر 1389 ساعت 03:54 ب.ظ http://hydrogenbombs.blogsky.com/

من می فهممت

من میرم تو کتاب فروشی خون جلو چشامو می گیره!!!

م م عزیز جمعه 9 مهر 1389 ساعت 09:11 ب.ظ http://chopoli.persianblog.ir/

اگر ادامه سریال رو خواستی من دارم اصولا یه سری آدم شبیه خودت پیدا کن خرجت میاد پایین مقداری از وقتت هم صرف نقد میشه

در هر حال قدر خودتو بدون بیشتر از خیلی ها زندگی میکنی ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد