روزهای من
روزهای من

روزهای من

تیرافیخ!

خیلی دیرم شده، دیروز هم با تاخیر رسیدم اداره و اگه امروزم دیر کنم نمیدونم با چه رویی میتونم مرخصی ساعتی بگیرم از مدیرم، باید شده پروازهم بکنم ساعت 9 اداره باشم! 

وارد همت که می شیم، از ترافیک سنگین اتوبان وحشت می کنم، راه رسما قفلِ قفله؛ سریع تو ذهنم مسیرها رو مرور میکنم و بعد از محاسبه ی دو دوتا=چهارتا، تصمیم میگیرم به راننده بگم از ستاری-حکیم بره، راننده پیشنهاد میکنه بجای ستاری-حکیم از نیایش بره ولی بهاره ای که من باشم با اصرار و اعتماد به نفس زیاد، میگم نوچ نوچ، این مسیری که من میگم خیلی خلوت تره و اگه از این راه بری سه سوته میرسیم، شاید اولش شلوغ باشه کمی ولی بعدش خوب میشه! بالاخره با کلی ایش و اوش و منت قبول میکنه سر ماشین رو کج کنه سمت ستاری (پارازیت.... اووووووووووووه! تو که کشتی منو، کی میره اینهمه راهو)؛ ولی راستش رو بخواهی از همون بدو ورود به ستاری می فهمم که چه غلطی کردم ولی دیگه دیر شده و این غلط کردن به درد عمه خانم جان میخوره و بس چون دیگه نه راه پس دارم و نه راه پیش (چرا وقت و زمانی که در اختیار ماست یک کلید undo نداره تا همه چیز رو از اول شروع کنیم آخه)، ترافیک بیسار بسیار خفن، سنگین و وحشتناک می باشد و بنده نمی دونم باید چه جوری جواب این غول تشن پر ناز و عشوه ی پشت فرمون رو بدم، بهترین راه اینه که درحالیکه خودم رو به موش مردگی می زنم، دست پیش رو هم بگیرم که یه وقت پسی چیزی نیفتم، تا اون بخواد حرف بزنه فوری میگم: اوا! چرا اینقدر شلوغه اینجا؟! اینم از شانس منه... هر روز دارم این مسیر رو میرم و 10 دقیقه ای میرسم ها ولی عدل امروز که اینهمه هم عجله دارم اینجور شلوغه! در واقع یه جوراییم میخوام بهش بفهمونم که درسته که شلوغه ولی او باید نهایت سعیش رو بکنه که منو زود برسونه اداره؛ راننده با لحنی که انگار داره میگه هیچی نگو که اگه بگی خودم خفه ت میکنم، میگه: همت خیلی بهتر بود! منِ درونم:منِ ظاهریم: ولی من این مسیر رو هر روز میام اصلا مثل امروز نیست دوباره منِ درونم:نیشخند 

بجای ساعت 9، ساعت 9:30 رسیدم اداره و مجبور شدم با سر و گردن کج برم پیش مدیرم و مرخصی ساعتی بگیرم! فعلا خیال ندارم تا مدتها خودم رو به دلیل اینکه یک ساعت زودتر از خونه نرفتم بیرون برای یه مسیر 5 دقیقه ای، شهروندان تهرانی و کرجی و .... رو برای اینکه امروز زد به سرشون و همه با هم دسته جمعی ماشین آوردند، جناب شهردار رو که یک فکری به حال این ترافیک نمیکنه و فقط بلده هی لبخند ژوکوند بزنه و پارک از خودش در کنه و جلو دوربین ژست بگیره؛ و نهایتا خیلی عوامل دیگه رو که الان اسمشون یادم نیست، ولی باعث شدند من دیر برسم اداره، ببخشم!   

نظرات 18 + ارسال نظر
sanaz چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 12:20 ب.ظ http://www.usleech.co.cc

سلام دوست عزیز فکر میکنم شما هم توی دانلود از رپید شیر و هات فایل مشکل دارید یا مجبورید اکانت بخرید اما بهتره دست نگه داری با استفاده از این سایت می تویند هرفایلی رو که خواستید از رپیدشیر دانلود کنید
قویترین لیچر اینترنت

www.usleech.co.cc

taksetare carpet چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 01:07 ب.ظ http://taksetarecarpet.com

سلام وبلاگ خوب وقشنگی داری اگه وقت کردی یه سری هم به من بزن همیشه هستند کسانی که نمی خواهند پرواز تو را ببینند تو به پرواز فکر کن نه به آنها
mer30[
هر چیزی که تو رو به سادگی نکشه باعث میشه که قویتر بشی
چه دعایی کنمت بهتر از آن ، که خدا پنجره ای رو به اطاقت باشد

تینا چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 02:11 ب.ظ http://asemoone-tina

همیشه از اینکه مجبور باشم سر یه ساعت مشخص برسم سر کار و کارت بزنم و بخاطر یکی دو دقیقه اینور اونور اخم و بداخلاقی ببینم یا حقوقم کم بشه منزجر بودم... خدا رو شکر اینجایی که کار می کنم از این نوع مشکلات ندارم... هرچند شونصد تا مشکل دیگه دارم...

سانی چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 03:00 ب.ظ http://khatesevom.blogsky.com/

آخی عزیزم میتونم درک کنم وقتی دیدی پیشنهادت چه نتیجه ای داشته و چطور بدتر تو ترافیک موندی چه حسی داشتی چند بار این بلا سر خودم اومده خوبه که خودتو از تک وتا ننداختی
ولی نیایش هم خیلی شلوغ بود امروز خیلی حرص نخور عجیجم

فدای سرت بزن بر طبل بیعاری(البته دور از جون)

تعطیلات خوبی داشته یاشی
مواظب خودت باش گلم

ممول چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 03:06 ب.ظ http://memolejigholo.persianblog.ir/

منم یه دو سه باری از راننده آژانس فحش خوردم سر اینکه مسیر پیشنهاد کردم واسه همین می زارم راه خودش رو بره که زبون من دراز باشه

آسمون(مشی) پنج‌شنبه 18 شهریور 1389 ساعت 09:45 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

من ازین جور مشکلا سر کار ندارم دوست جون! اما خوب دیگه چیزای دیگه هست که زیاد برام خوشایند نیست!اما باید بسازم دیگه...

بانو پنج‌شنبه 18 شهریور 1389 ساعت 12:59 ب.ظ

من واقعا از این اتوبان همت بدم می یاد.. یا همیشه ترافیکه یا همش تصادف می شه...
خدا رو شکر ما کلا به این اتوبان کاری نداریم...

رها جمعه 19 شهریور 1389 ساعت 03:20 ق.ظ http://manetanha.persianblog.ir

سلام به بهاره جون عزیزم
بی معرفت نشدما فقط وقتم خیلی خیلی کم شده
ولی تو همیشه تو قلبمی
دلم برای نوشته‌هات تنگه تنگه الانم که اومدم نرسیدم بخونم با کمال میل سر فرصت میام می‌خونمشون
دلم نیومد خبرت نکنم بیا پیشم یه کاریت دارم

بهناز جمعه 19 شهریور 1389 ساعت 04:47 ب.ظ http://concrete-jungle.persianblog.ir


امان از این ترافیک.مسیر نیم ساعته همیشه ۱ساعت و نیم طی میشه!

رها جمعه 19 شهریور 1389 ساعت 11:24 ب.ظ http://manetanha.persianblog.ir

وای خیلی شرایط بدیه ؛ از یادآوریش هم آدم حالش بد می‌شه

الی شنبه 20 شهریور 1389 ساعت 03:36 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

دیگه قبول کن دیر راه افتادی دیگه ...

نازلی یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 11:58 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

بهاره جونم سلام
خوبی؟ ببخشید واقعا ببخشید که صد ساله نیومدم اینجا ولی همه نوشته هارو خوندم .
اول اینکه سالگردتون مبارکه باشه امیدوارم که همیشه با هم خوش و سلامت باشید.
دوم خوب شد به پیر مرده چیزی نگفتی ها والا بد میشد.
سوم از حس نوستالژی نگو که همه مون شدیدا درگیرش هستیم نمیدونم این روزها چرا اینطوریه منم هی میرم تو ۱۹ بیست سالگی ام و هی حسرت میخورم.
از ترافیک هم نگو که جون آدمو به لب آدم میرسونه.
عزیزم میبوسمت. مراقب خودت باش.

فیروزه یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 03:43 ب.ظ http://2nimeyeroya.blogsky.com

صبح ها انگاری که ثانیه به ثانیه به ترافیک اضافه میشه! ... حتی اوضاع ترافیک ۵۹/۶ از ۷ هم بهتره! ... امضا: یک تهرانی که خونه شون تقریبا چسبیده به حکیم!!!

بلوط دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 12:59 ب.ظ

ترافیک اینجا هم دست کمی از تهران نداره....مخصوصا این روزها که سیل مسافرها از نقاط مختلف وارد مشهد شدن

مامی دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 02:50 ب.ظ

هرچند به نظر خودت تکراری شده برات اینجه ولی به نظر من خوب می نویسی و من که دلم می خواد نوشته هاتو تا ته بخونم

مامی دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 02:50 ب.ظ

چه سخت گیر من که با پررویی هر روز دیر میرسم ساعتی هم نمی گیرم

رضا شبگرد دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 06:14 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

خب این هم برای خودش تجربه ای بود

آلما سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 02:20 ب.ظ http://www.almaa.blogsky.com

درکت می کنم خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد