روزهای من
روزهای من

روزهای من

هی روزگار...

اومده نشسته رو نوک زبونم ولی از اونجا اینورتر نمیاد! عین این بیکار الدوله هایی که یه زمونی بی هدف خیابون جردن را بالا و پایین میرفتن و حالا یا دور میدون کاج می گردند یا خیابونای اطرافش رو متر می کنند، داره از اینور دلم میره اونور دلم و از اینور مغزم می پره اونور مغزم ولی بازم نمیگه حرف حسابش چیه! حرف دلم رو میگم...

عین آدمایی که 24 ساعت می نشینند جلو تلویزیون ولی حتی یه برنامه شو هم نگاه نمی کنند، یک ساعته بیخود و بی جهت زل زدم به مانیتور و منتظرم تا به حرف بیاد و بهم بگه دردش چیه ولی دریغ از یک کلام! اکه هی!

راستش رو بخوای دلم هوس یه درد و دل حسابی کرده نصفه شبی... دلم یه گوش مفت و یه مغز بی طرف می خواد تا باهاش حرف بزنم؛ او فقط صبورانه گوش کنه و هیچی نگه! خسته شدم بسکه با هر کی حرف زدم، مواظب بود تو درد و دلای من فقط طرف خودش را بگیره و نکنه یه وقت حق را به من بده؛ خسته شدم بسکه نفهمیدن چی می گیم و نفهمیدم چی میگن؛ اصلا دلم یه انسان سه بعدی صامت میخواد که فقط بشینه کنارم و به حرفام گوش بده و لام تا کام حرف نزنه، نه فقط اون لحظه که هیچ وقت حرف نزنه و از درد و دلای من با احدی صحبت نکنه و حرفهام رو نکنه آتو برای روز مبادایش که هر وقت خواست و به نفعش بود بکوبونه تو سرم!

دلم یه محیط دنج و پر از آرامش می خواد بدون تنش و استرس که شبا تا هر وقت که دلت بخواد بتونی اونجا با همسرت، مجبوبت، دوستت و یا هرکسی که ددوست داری، بمونی و کسی از ترس اماکن رأس ساعت 24 نیاد غرغر بکنه که الان اماکن میاد و بهمون گیر میده و شما رو بخدا الان برید و فردا شب دوباره بیایید! احمقها نمی فهمند که تو الان به اون هوای آزاد نیاز داری نه فردا شب و پس فرداشب!

دلم هوای پاک می خواد برای تنفس؛ دیگه دارم کم کم تو این هوای دود گرفته و غبارآلود آسم می گیرم!

دلم میخواد یکی بیاد  الان دست محمد رو بگیره و از بالا سر من دورش کنه که هی غر نزنه به جونم که اینو ننویس این خصوصیه و اونو ننویس اشتباه برداشت می کنند، بالاخره من نفهیمدم اینجا وبلاگ منه یا اون! حضرت آقا برو دنبال کارت بذار من به کارم برسم! اصلا نمیذاری تمرکز کنم و ببینم دارم چی میگم!

دلم یه خبر خوش می خواد، یه خبر که حسابی غافلگیرم کنه و ضربان قلبم رو برسونه به خدا. به نظرت این کار از عهده ی کی برمیاد آخدا؟

پ.ن۱. درسته که اینجا نشسته ام پشت لپ تاب و گوشی تو گوشمه و دارم آهنگ محبوبم را گوش میکنم ولی این دلیل نمی شه که نشنوم محمد داره تو اون اتاق با کسی حرف میزنه! ساعت 12:20 نیمه شبه و حضرت عباسی تو باشی مشکوک نمی شی؟ وقتی می روم بالای سرش جیغ می کشد و تقریبا تا مرز سکته میرود از ترس (پارازیت... چون طبق معمول موهایم باز است و ... خوب تو خودت تصور کن خوابیده ای روی تخت و چراغ خاموش است و چشمهای تو بسته اند، بعد یکباره حس کنی کسی بالای سرت ایستاده و تا چشم باز میکنی یک کله ی موی فرفری را میبینی که رویت خم شده است، خوب مسلم است که مرا با جنی چیزی اشتباه میگیری) وقتی می گویم داری با کی حرف می زنی نصفه شبی، فقط می تواند چپول چپول نگاهم کند و هدفون گوشیش را فرو کند در گوشم==> خاک عالم... طفل معصوم  فقط داشت با نصرت جان زبانش را تقویت میکرد... همین

پ.ن2. همه شاهد باشید من هم دلم میخواسته یک روزی همینها را بگویم!

نظرات 15 + ارسال نظر
آلما یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 08:03 ق.ظ http://www.almaa.blogsky.com

منم دلم یه گوش شنوا میخواد که قضاوت نکنه و منو بفهمه

ترانه یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 08:52 ق.ظ http://zendegihaa.blogspot.com/

سلام به بهاره خانوم گل. بی خوابی زده بود به سرت دیشب، طفلی همسرت : دی
منم دلم اون محیط دنج رو توی شب می خواد، با یه هوای پاک و خنک.
می خوای من سکوت کنم تو یه درد و دل درست و حسابی بکنی............................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................
دیگه خیلی ساکت بودم :)
ایشالا به زودی یه خبر خیلی خوب بهت برسه بهاره جون.

آرزو یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 12:29 ب.ظ http://rahgozareandisheha.blogfa

آی گفتی.......... بعضی اوقات دلم میخواد برم یه جای دور.....خیلی دور . نه زمان واسم مهم باشه نه مکان.........اونقدر غرق رویاهام شم تا به اسمون برسم !!!

الی یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 02:30 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

بابا ول کن این شوهر ها رو ! با اینکه شوهر جان من از وبلاگم و مطالبم با خبر است ولی بهش رو نمی دم بگه چی رو بنویسم و چی رو نه !!

حامد یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 05:36 ب.ظ http://raptext.blogsky.com

سلام وب جالبی دارید خسته نباشی
من مای به تبادل لینک هستم اگر شما هم با من همکاری کنید ممنون می شم
من را با نام ((((()تکست رپ بترکون 15000()))))
لینک کن تو نظرات بگو منم لینکت کنم
با تشکر ولی خداییش بیا همو لینک کنیم
http://www.raptext.blogsky.com

masoud یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 05:54 ب.ظ http://www.best.loxblog.com

verygoooooooooooodاگه خودتویادوستات دوست داشتن بیان یه سری هم به کلبه ی من بزنن.به امیددیدار؟

شاذه یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 06:32 ب.ظ

زن دوم کجا بود تو این وانفسا!!! بیییییخیال...
آخ که منم دیشب نصف شب دلم یه درددل اساسی می خواست. دو تا گوش مهربون که یه عالمه براش حرف بزنم. بگم و بگم و بگم...

ترانه دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 08:28 ق.ظ

شعر باحالی بود بهاره جون.

خوبی ؟ صبح ت بخیر.

آسمون(مشی) دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 09:29 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

هرچه دل تنگت می خواهد بگو دوس جون! بی خیال گربه!!

بانوی حروفچین دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 06:55 ب.ظ http://typesetlife.persianblog.ir

انشاالله خبر خوشه هم زود زود بهت برسه..

زهرا دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 08:58 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

واااااااااااااای بهاره جون .. حرف دل من رو زدی ! فقط اون قسمت آخرش کسی نیست که برم بالا سرشو یهو از ترس سکته کنه!
منم یه گوش میخوام عین تو ..........
چه قدر ولی با نمک مینویسی ! ناقلا... اینارو گفتی که شوهرت بیاد شب بگه بهاره جونم با من بیا حرف بزن و تو هم هر چی تو دلته خالی کنی ! :))

رها دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 10:55 ب.ظ http://manetanha.persianblog.ir

سلام دوست جون جونی خودم
اول بگم که با نظرت تو وبلاگم کلی حال کردم
دوم بگم یه خبر خوب دارم بدو بیا پیشم
سوم هم بگم که یه دفعه نشد نوشتتو بخونمو نخندم تازگیا دوست دارم برای خواهرم هم بخونمشون .
می‌‌دونی حستو انقدر قشنگ می‌گی که یاد یه وقتایی میفتم که خودم همین شکلی می‌شم .
اون اماکن رو هم خوب اومدی واقعا کار مسخره‌ایه

افسانه رضایی جون شنبه 16 مرداد 1389 ساعت 03:12 ب.ظ http://rezaee20.blogfa.com

می روم خسته افسرده وزار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به می برم از شهر شما
دل شوریده ودیوانه ی خویش
می برم تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جا تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
زتو ،ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد ،می رقصد اشک
آه،بگذار بگریزم من
ازتو ، ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد واز شاخم چید
شعله ی آه شدم ،صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ،خنده به لب ، خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

حکایه دوشنبه 18 مرداد 1389 ساعت 10:05 ق.ظ http://hekayeh.blogfa.com

چاره ای نیست رمز را ارسال کنید لطفا

شاذه شنبه 23 مرداد 1389 ساعت 04:26 ب.ظ

اوووووه چقدر مرموز شدی دوست جونم!!! منم رمز می خوام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد