روزهای من
روزهای من

روزهای من

مسافرت ...

می دونی شاید هدف از مسافرت برای افراد فرق بکنه؛ مثلا یک نفر دوست داره به جاهای خیلی دور و ناشناخته سفر کنه؛ یکی دیگه دوست داره فقط به جاهای خوش آب و هوا سفر کنه، اون یکی شبای کویری رو دوست داره؛ یکی دیگه فقط می خواد از محل زندگیش دور بشه و بره یه جایی که بتونه راحت استراحت کنه؛ اون یکی دوست داره بدونه مردم کشورهای دیگه چه جور زندگی می کنند و اصلا چطور فکر می کنند و ... به قول حاج رضا تو فیلم مارمولک، به تعداد افراد روی کره ی زمین می شه هزاران برهان و دلیل پیدا کرد برای مسافرت رفتن. 

 برای من مسافرت رفتن در ایام عید فقط جنبه استراحت داره و بس، حوصله ی تهران را هم اصلا ندارم، بالاخره هر طور شده باید از تهران برم بیرون؛ نزدیکترین و بهترین جا برای ما هم شمال کشوره، چون هم جا و مکان داریم اونجا (خودمون نه ها ولی بالاخره نزدیکانم هستند که ویلا دارند شمال) که خودش برای مسافرت خیلی مهمه، معمولا در ایام عید جا به سختی پیدا میشه برا موندن، بعدشم اینکه مسیرش تقریبا نزدیکه؛ تو براحتی بعد از 3-4 ساعت که تو جاده های زیبا و باصفا روندی، میرسی خونه ات و اینجوری دیگه طولانی بودن مسیر هم خیلی اذیتت نمی کنه.  

به همین دلیل ما امسال هم برای استراحت رفتیم شمال و باز هم مثل دفعه قبل رفتیم ویلای خاله جان. ولی اینبار برعکس بارهای قبل، زیاد نرفتیم گردش حتی لب دریا هم نرفتیم، فقط یکی دوبار رفتیم جنگل «بند پی» و دو بار هم رفتیم «آبشار آب پری» که در ادامه مطالب عکساش رو براتون میذارم. 

عید امسال نمیدونم چرا اینجوری بود... اصلا حال و هوای عید را نداشت، منکه در تمام طول عید و قبل از اون انگار تو عالم هپروت بودم و تمام کارهای عیدم را فقط از روی عادت و به حکم وظیفه انجام دادم، بدون هیچ ذوق و شوقی... بماند. 

ولی امیدوارم عید به شما حسابی خوش گذشته باشه و سال نو را با لحظاتی خوش شروع کرده باشید.   

جنگل بند پی 5-6 کیلومتر بعد از نوشهر به سمت نور است. راهش کاملا خاکیه و خیلی زیباست... تو انقدر میری بالا و بالا که آخر به یه جایی میرسی که نمای شهر جنگل و دریا پیش روته و چقدرم زیباست... آبی پر رنگی که پایین تصویر رو گرفته آسمون نیست بلکه دریاست...

 

اینجا کمی بعد از آبشار آب پریه 

 

اینم یک نمای دیگه از راه جنگل بند پی 

 

اینجا شهر دماونده دفعه دومی که رفتیم شمال، جاده هراز شلوغ بود مجبور شدیم بریم فیروزکوه ولی نرسیده به امام زاده هاشم که ما دور زدیم، یک راه میانبر به جاده فیروز کوه بود که از دماوند میگذشت 

 

جنگل بند پی، بعد از اینکه جاده های خطرناک و پرتگاهها رو رد میکنی، میرسی به یه جای زیبا و مسطح که میتونی با خیال راحت درش اطراق کنی 

 

 

 

اولیل جاده آمل 

  

 اینجا سیسنگانه... مه اومده بود پایین و تصاویر خیلی زیبایی درست کرده بود   

 

جنگل بند پی 

اینم یک عکس از سفره ی هفت سینم که معلوم نیست برای کی درستش کردم چون از دوم عید گذاشتم رفتم تا خود سیزدهم 

  

نظرات 11 + ارسال نظر
مرگ ساده دوشنبه 23 فروردین 1389 ساعت 03:52 ب.ظ http://allknower.blogfa.com

simpledeath.a@gmail.com رو توی فیس بوک اد کن کلی دوستانی که فیلم های استاد رو آنلاین گذاشتن برات اد میشه.

نازلی سه‌شنبه 24 فروردین 1389 ساعت 08:50 ق.ظ

سلام عزیز دلم
میبینم که تلفن من بی تاثیر نبوده و پست گذاشتی . وای خیلی به ما نزدیک بودین من اونقدر درگیر رامان بودم که نشد همدیگرو ببینیم. حیف.
امیدوارم یه بار دیگه بتونیم.
مراقب خودت باش دوستم.

لی لی سه‌شنبه 24 فروردین 1389 ساعت 10:44 ق.ظ http://lililife.persianblog.ir

مسافرت در ایام طولانی تعطیلات عید واقعا روحیه بخشه. شاد باشی.

آسمون(مشی) سه‌شنبه 24 فروردین 1389 ساعت 11:46 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

کلن من تمام مسافرتا رو پایه هستم...
خارج از کشور و استراحت و این حرفا...
من همیشه عیدا رو دوس می دارم...این عیدم خیلی خوش گشت...صدای شغالا رو می زارم تو وبم...
سفرتون شبیه سفر ما بید که!

ترانه سه‌شنبه 24 فروردین 1389 ساعت 01:08 ب.ظ http://zendegihaa.blogspot.com

چه عکس های قشنگی.

من عاشق سفرم. اما نرفتیم عید.

سفر هفت سینتم قشنگ هست بهاره جون.

نهال سه‌شنبه 24 فروردین 1389 ساعت 04:41 ب.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

قشنگ بود

ترانه چهارشنبه 25 فروردین 1389 ساعت 09:41 ق.ظ http://zendegihaa.blogspot.com

بهاره جان جواب سوالت رو توی نظرات وبلاگم دادم.

ممنون عزیزم از لطفت

خوبی خانومی ؟

افسانه چهارشنبه 25 فروردین 1389 ساعت 10:59 ب.ظ http://affa.persianblog.ir

عکس هات رو دوست داشتم مخصوصا سومی رو ... راه جنگل بند پی... خیلی رویایی هستش :)

آیلا پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 12:31 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام دوست جونم
چه عکسای قشنگی... سفره هفت سینتم خیلی نازه :*

قسمت بعدی داستانم رسید.
یه داستان دیگه هم به ما وعده داده بودی ها!

بلوط جمعه 27 فروردین 1389 ساعت 12:29 ب.ظ

سلام بهاره جان
خوبی؟
چقدر خوبه که اینقدر به شمال نزدیک هستین...ما مدتیه که قصد سفر به شمال داریم و انشاالله اگه خدا بخواد شاید توی اردیبهشت ماه موفق بشیم بریم!
چقدر از اون عکس جاده مه گرفته و درختای جنگل بند پی خوشم اومد.
سفره هفت سینت هم خیلی ناز بود.
بوس

آسمون(مشی) شنبه 28 فروردین 1389 ساعت 09:44 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

دیگه عاشق شدن و دل بریدن فاییده نداره نداره...
دیگه دنبال آهو دویدن فاییده نداره نداره نداره...
یه بار تو برام با صدای خودت خوندیش دوسم...
:(((((

چی شده مشی جونم؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد