روزهای من
روزهای من

روزهای من

سلام

امروز عصر از شمال برگشتیم. ۵شنبه عصر حرکت کردیم به سمت جاده چالوس ولی از همون ابتدا ترافیک خیلی سنگین بود... ما هم از همونجا دور زدیم و رفتیم سمت اتوبان قزوین-رشت و خلاصه از ساعت ۲:۳۰ بعد از ظهر تا ۱۱ شب تو راه بودیم... گرچه هوای شمال سرد و گرفته و گاهی هم بارونی بود ولی برای من بهترین هوا بود. جای همتون خالی خیلی بهمون خوش گذشت فقط روز شنبه یه ضد حال اساسی از خدا دریافت کردم که هنوزم نفهمیدم چرا؟! شنبه ای رفته بودیم بازار نوشهر خرید کنیم که ظرف ده دقیقه گوشی موبایلم و ازم دزدیدند. هرچی فکر میکنم کی بود و چه جوری، عقلم به جایی قد نمیده. برادرم و داییم و دختر خاله ام کنارم بودند و هر چهارتاییمون حواسمون جمع جمعه و اصلا تو عالم هپروت نیستیم ولی به هر حال شد دیگه. دلم سوخت گوشیم و تازه خریده بودم:( بعدش که برگشتم خونه فکر کردم خدا چقدر بهم رحم کرد چون گردنبند طلام با آویز جواهرش هم تو جیب کیفم بود اگه اونو برده بودند یک میلیون تومن ضرر می کردم و حسابی آتیش می گرفتم، ضرر گوشیم همش 250 هزار تومن بود که باز برام قابل تحملتره تا یه میلیون تومن. خاله ام میگفت ناراحت نباش ماه صفره و سنگین، برو خدا رو شکر کن خورد به مالت و کسی طوریش نشد. حالا جالبییش اینجانست که نمی دونم چرا اصلا ناراحت نیستم از اینکه گوشیم و زدند بیشتر از این ناراحتم که عکسای خونوادگیم تو گوشی بود، و احتمالا اون دزد میمون دیده بودتشون؛ یه جورایی حس میکنم به حریم شخصیم تجاوز شده اینه که اذیتم میکنه، فقط می دونی از چی دلم خنک میشه؟ این که طرف گوشیم و خاموش کرده بوده ولی اینو نمیدونسته که گوشیم کد داشته و هر وقت که خاموش بشه باید بهش کد بدی تا روشن بشه! کدشم یه چیزی بود تو مایه های این: 5802 فکر نکنم به این راحتیا بتونه پیداش کنه. یه قول محمد دزدیش و بهش کوفت کردم! نوش جونش!

یکشنبه رفتیم امور مشترکین که سیم و بسوزونیم ولی چون سند و شناسنامه همرامون نبود فقط خط و برام قطع کردند باید این چند روزه برم دوباره امور مشترکین و سیم کارتم و بسوزونم.

خلاصه اینم از شمال رفتن ما و مسافرتمون. الانم دارم از خستگی غش میکنم... از ساعت 5 تا 8 خوابیدم ولی بازم خوابم میاد دیگه الان فکر کنم برم بخوابم تا خود صبح؛ پس شب بخیر.

نظرات 5 + ارسال نظر
نازلی سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 08:26 ق.ظ

سلام عزیز دلم
فدای سرت که دزدیدن جونت سلامت باشه فقط دردسرهای بعدش خیلی بده تلفن منو که داری اگه نداری برات میفرستم.
آخه من خیلی مهممم:)

آسمون(مشی) سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 09:14 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

سلاممممممممممم دوس جونممممممممممممم!
مرسی از بابت سریال! خیلی بهم حال داد این چن روزه!
مام یه 2 روز اونجا بودیم اما هوا خیلی سرد بود و بارون و من و ابوکو خان زودتر از بقیه برگشتیم...
گوشی هم فدا سرت!! 2 بار کد اشتباه بدی،می سوزه!! دزد بی تفکر بوده!!!

بلوط سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 10:50 ق.ظ

سلام! :)
آره عزیزم فدای سرت جونت سلامت. ایشالا بعدا یکی بهترشو می خری. به قول خودت بازم جای شکر باقیه که گردنبدت رو ندزدیده.
خوب و خوش باشی دوست جون :)

سایه سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 11:19 ق.ظ http://sayeh86.wordpress.com

سلام بهاره جون.عیب نداره فدای سرت خاله ات دقیقا درس گفتن...خوبه حالا بهت خوش گذشته..مواظب خودت باااش دوس جون.بووووووووس

آیلا سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 06:40 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام عزیزم :***
فدای سرت. خدا رو شکر که سالمین :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد