روزهای من
روزهای من

روزهای من

I'm callin' U

چشام و میبندم و گوش میدم به صدای زیبا و مخملی خواننده:

I'm callin' U
With all my goals, my very soul
Ain't fallin' through
I'm in need of U
The trust in my faith
My tears and my ways is drowning so
I cannot always show it
But don't doubt my love  

دوست دارم چشام همینجوری بسته باشه و فقط گوش بدم به صدای گرم و سوزناک خواننده...معمولا آهنگای خارجی رو گوش نمیکنم ولی این آهنگ و نمیشه نشنید... نمشیه دوسش نداشت... نمیشه. یه جورایی میبردم به زمونهای قدیم... دلم تنگ میشه برای همه ی روزایی که تو خونه پدرم بودم... دلم تنگ میشه برای مامانم زمونی که بدون پادرد و با شادی هرچه تمومتر میرقصید و شادی میکرد... هیچ یادم نیست آخرین بار کی رقصش و دیدم... دلم تنگ میشه برای بابا زمونی که بلند بلند میخوند و همه رو مدهوش صداش میکرد... همیشه دلش میخواست روز عروسیم بخونه ولی وقتش که رسید، حال و هوای گرفته ی بابا با حال و هوای شاد جمع همخونی نداشت... دلم تنگ میشه برای بهزاد کوچولو اون زمون که میرفت تو حیاط و با زنجیر دوچرخه اش بازی می کرد... دلم تنگ میشه برا بهنام اون زمونا که آتیش میسوزوند و داد مامان و درمیاورد... دلم تنگ میشه برا خودم اون زمون که شاد و بی خیال بودم و همه کس و همه چی و رنگی و زیبا میدیم... دلم تنگ میشه برا پدربزرگ وقتی بهش تلفن میکردم و اون سر افتخارات خاندانش با من کل کل میکرد... همیشه وقتی منو میدید یا صدام و از پشت تلفن میشنید با اسم فامیلم صدام میکرد و میگفت: چطوری خانوم مانوی؟ هنوز هیچ کس ازخاندان شما همت این پورفسور ب مای رو نداره که تاریخچه خاندانش و تو چند جلد کتاب بنویسه؟ هنوزم ناشناخته موندید؟ و اون موقع بود که کل کل من و پدربزرگ شروع میشد... چقدر زود رفت... چقدر دلم براش تنگ شده... چقـــــــــــــدر دلم براش تنگ شده... کم کم داغی اشک و رو گونه هام حس میکنم. خواننده همچنان داره میخونه و من همچنان چشمام بسته ست و دوست ندارم حالا حالاها بازش کنم...

I'm callin' U
With all my time and all my fights
In search for the truth
Tryin'a reach U...

نظرات 11 + ارسال نظر
ایده دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 09:06 ق.ظ

سلام بهاره جونننننننننننن خوبی؟
حالا خواننده آهنگ کی بید؟
الهی پادردای مامانت خوب بشه... ولی بدم نیستا... ببین یه آهنگ آدمو تا کجاها میتونه ببره...

ســـــــــــــــــــــــــــــــــلام ایده جونم اینا:-*
خوبی خانوم گل؟:)
والا اسم خواننده رو نمیدونم فقط میدونم این آهنگ کار گروه اوتلندیشه:)
آره واقعا... معمولا بعضی از آهنگا من و میبرند به حس و حالای عجیبی که خیلی دوستشون دارم... خودمم در عجبم که چطور یه آهنگ میتونه این خاطرات دور و برام زنده کنه:)

آسمون(مشی) دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 11:11 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

آخی! منم خیلی دوس دارمش! خواننده ش که کچله و در عین حال خوشگله!
آره بعضی وختا یه آهنک ، یه شعرُ و یا حتی مزه چایی و بوی کباب تو آدم خاطره های گذشته رو زنده می کنه!
روح همه رفتگان شاد دوس جونم!!

بلوط دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام بهاره جونم!
خوبی؟
چه آپ احساسی و قشنگی...
منم گاهی دلم برای قدیما تنگ میشه...

افسانه دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 11:53 ق.ظ http://affa.persianblog.ir

سلام دخترک.
گاهی آدم احتیاج داره به اشک ریختن ... اون وقت هر چیزی رو می تونه بهونه کنه و بره به سمت خاطرات دور و نزدیک ... ولی می دونی چیه؟ حال و هوای آدم بعد از گریه کردن و غرق شدن در خاطرات خیلی بهتر میشه، اصلا دلش صفا پیدا می کنه ؛)

سیندخت سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 12:05 ق.ظ http://taranomeabi.persianblog.ir/

یاد گذشته بخیر.

روزای شاد که بی خیال همه چی بودیم.

خوبی بهاره جون. نبینم اشک هاتو.

نازلی سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 09:05 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام بهاره جونم
خوبی؟ چقدر دلت گرفته عزیز دلم منم مامانم دیسک عمل کرده و دیگه اصلا مثل قدیما نیست واقعا درکت میکنم چی میگی اعصابم خورد میشه وقتی که میبینم که نمیتونه راه بره و همه کاری انجام بده امیدوارم با اومدن بچه ما یه کم روحیه اش عوض بشه.
تو هم خودت رو خیلی ناراحت نکن عزیزم هر وقت دلت برای پدر بزرگت تنگ شد براش فاتحه بفرست یا خیرات بده انگار که آدم اینطوری خیلی آروم میشه.
میبوسمت عزیزم.

فرشید سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 10:46 ق.ظ http://no-1.blogsky.com

خدا رحمتشون کنه...

inموریx سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 03:31 ب.ظ

سلام...آهنگ جالبی باید باشه...بعضی مواقع این آهنگها بدجوری آدم رو میبره تو حس......شاد باشین و سلامت...

بهنام پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام خانم عزیز
از اینکه هنوزحس و هوای قدیم رو دارین خوشحال میشم.خونه ما پر از حس دوران کودکیه.حس فیزیکیش!!نقاش های دوران کودکستان خانم :یک چمدان!روپوش دوران راهنمایی:۳دست!مداد شیر نشان ۵ سانتی با پاک کن جویده شده یک سری!!واقعا شانس داریم که وسایل بهداشتی مثل پوشک و....را دور می انداختن
خدا به خانادهاتان سلامتی بدهد.توصیه میکنم که فقط به جنبه های مثبت قدیم فکر کنید.
شاد باشید

سلام همسایه های ۴ شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 08:58 ب.ظ http://rezatehranii4.blogfa.com

سلام.با قسمت شانزدهم خاطرات سرد منتظرتم.
بدو بیا

duduhrened سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 07:53 ب.ظ http://www.kaboodle.com/buying_generic_cialis

Nice Post ! www

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد