روزهای من
روزهای من

روزهای من

کیف پول

به جون خودم اگه من قصد و مرضی داشته باشم از اینکه هی چپ و راست دارم آپ می کنم... فقط یه اتفاقاتی میفته که دیگه نمی تونم از دستشون داد نزنم! فک کن صبح اول وقت با هزار زور و بدبختی بیدار بشی و تو بگو قد یه سر سوزن دلت بخواد اون کلاس اجباری و که اداره قبل از ساعت اداری گذاشته بری ولی دل به خواهی که نیست باید بری؛ پس بلند میشی در عرض سیم ثانیه حاضر میشی و فوری موبایلت و برمیداری که شماره آژانس و بگیری (تلفن خونه چند روزه خرابه و از اونجائیکه این محمدرضا خان بسیار بچه تر و فرزیه و اصلا و ابدا هم تنبل و کاهل نیست، هنوز نرفته یه نگاه بندازه به اون دم و دستگاه تلفن تو پارکینگ که ببینیم اگه خرابی از ساختمونه درستش کنه اگه نیست که زنگ بزنیم به 17) ولی میبینی خانومه میگه: برقراری ارتباط برای شما امکان پذیر نمی باشد! وقتی همون یه روز تعطیلیتون و میرید با همسرت 2 تایی کلاس، این میشه که وقت نمی کنید برید قبضاتون و پرداخت کنید! اون از تلفن خونه اینم از موبایل حالا اگه اون خط ایرانسله رو نداشتی می خواستی چه گلی به سر بگیری؟ هاین؟ فوری سیم کارتا رو جابجا میکنی و زنگ میزنی آژانس. آخرین نگاه و به خودت میندازی و میری بیرون. در ورودی و قفل و بست میکنی، کرکره آهنی پشت در و هم میندازی و اون قفل گندهه رو هم میبندی و بالاخره سوار آسانسور میشی. توی آسانسور یهو یه چیزی یادت میفته، به نظرت توی کیفت یه چیزی کم بود، پس درش و باز می کنی و == خوب معلومه دیگه چی کم بوده کیف پول مبارکت! به خودت میگی عیب نداره یه دقیقه ماشین و دم عابر بانک نگه میدارم و پول برمیدارم؛ درست وقتی آسانسور میرسه به طبقه همکف، یادت میفته دیشب کارتت و دادی محمد که برات پول برداره از عابر بانک و دیگه یادت رفت کارتت و پس بگیری! نتیجه اخلاقی اینکه دوباره 5 طبقه رو برمیگردی بالا و دوباره از هفت خوان رستم و اون همه قفل و چفت و بست رد میشی تا بری کیفت و برداری ولی کیفت اونجا هم نیست!!!!!!!!! محمد و میگیری و کاشف به عمل میاد کیفت تو ماشین افتاده و پیش محمده! هیچی دیگه میری پایین سوار ماشین میشی و به مامان جان میزنگی که من دارم میام اونجا و جریان و براش توضیح میدی! و اینجوری میشه که تویی که قرار بود ساعت 8 سر کلاس می بودی، ساعت 9 میرسی اداره و دور کلاس و خط میکشی، فقط نمیدونی فردا رو چی میخوای به استاده بگی، کلا 4 جلسه است که این کلاسا تشکیل شده و جنابالو 3 جلسشو پیچوندی! حالا من چه جوری و با چه زبونی به استاده بفهمونم که من همش 2 جلسه و نیم ساعت کلاساشو پیچوندم (آخه دیروزم از قصد 8:30 رفتم کلاس) و این غیبت آخری بخاطر قضا و قدر و تقدیر الهی بود که اتفاق افتاد! هاین؟ من اینا رو چه جوری بفهمونم به استاده آخه؟! 

پ.ن. اینو همین الان یه جایی خوندم خیلی خوشم اومد یواشکی کش رفتمش تا شما هم بخونیدش: 

با خیال تو بسربردن اگر هست گناه 

با خبر باش که من غرق گناهم همه شب

نظرات 8 + ارسال نظر
ایده سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 10:48 ق.ظ

نه انصافن من حرفی برای گفتن ندار... انصافن اگر موجود زنده ای جلوی روی ما در چنین شرایطی ظهور نماید همانجا به هشت تکه-ی مساوی تقسیمش نموده و مینداختیمش جولی حیوانات توی باغ وحش تا حالش را ببرند!
اما جدای از شوخی... فک کنم آقای همسر شما امروز باید گشنه پلو بخورن!!!!
آی............. نزن! شوخی کردم!

ایده سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 10:48 ق.ظ

من نشده کامنت بذارم توش همه کلماتو درست نوشته باشم...

اینموریکس سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 11:29 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

من اگه جای استاده بودم نمیزاشتم حرف بزنی.....آخه من به شدت سختگیرم و به قوانین اهمیت میدم نه اینکه خودم همیشه منضبط بودم

نازلی چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 09:04 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام بهاره جون
وای دلم برات سوخت چقدر از این حالتهای استرس زا بدم می‌یاد. میتونم بگم متنفرم. اه اه اه.
انگار همه چیز دست به دست هم میدن که اعصاب آدم داغون بشه . مواظب خودت باش عزیزم وسائلتو مثل بچه گیامون از شب قبل آماده کن.

آ9ا با طعـــم گریپ فر9ت چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 12:49 ب.ظ http://zahrehalahul.blogfa.com/


خواستم طنز بنویسم.
مگر نه اینکه طنز همان خنده تلخ لبهای من و توست
به زهر واقعیت های حوادث؟؟؟
و مگر نه اینکه کلام من چنان درد آلود گفتنی های این روزهاست،
که می توانی پوز خندی غمگین بدرقه دلتنگی هایم کنی ؟؟؟
پس چه حاجت به طنازی ظاهری خط نوشته های تکراریم.
اما،
تو این بار،
بخوان و با خنده های مرهم گونه ات،
زهر گفته هایم را به دورها ببخش
.
قلم ساده و دلنشینی داری بهاره عزیز
به لطافت طبعت تبریک میگم



تا ... بزودی
در پناه خدا دوست من[گل]

ققنوس چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 08:28 ب.ظ

حالا خوبه کیفت پیدا شده.
ممکنه استاد محترم متوجه غیبتت نشه
روزگار به کام عزیزم.

مشی شنبه 30 شهریور 1387 ساعت 10:20 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

سهلامممممممممممممممم دوســــــــــــــجونم!
از وقفه ای در حضورم در وبلاگ شما پیش آمد عذر می خواهم و اکنون به ادامه همکارم توجه نمایید:
وقتی می گن everything went wrong this morning! یعنی همین دیگه!‌
وقتی روز آدم بد شورو بشه دیگه تا آخرش بد می آری و از زمین و آسمون برات می باره! این منظره ای که گذاشتی این پایین
فک کنم دیروز همونجا بودم! البته یه جایی شبیه اونجا! خیـــلی خوب بود دوس جون!

بهاران یکشنبه 31 شهریور 1387 ساعت 09:00 ق.ظ http://chalesh.blogsky.com

همیشه همین طوریه...وقتی عجله داری دیر
می رسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد