روزهای من
روزهای من

روزهای من

من یار مهربانم ...

می گند ناطق بی زبونه...هزار جور حرف میزنه و انواع و اقسام صحبت کردنها و گویشها و لحنها و اصطلاحات و یاد آدم میده بی اونکه خودش کوچکترین کلامی به زبون بیاره... تنهاترین آدم را در دورترین نقطه ی ... ایران مثلا، ارتباط میده با تنهاترین آدم در دورترین نقطه ی آفریقا! مشخصه که یکی از این تنهاترینها، تنهاییش و با دیگر تنهایان روی این کره ی خاکی تقسیم کرده. چه اگه تنها نباشه آدم نیازی هم به نوشتن نداره... نوشتن به نظر من همون چاه زمون حضرت علیه، خوب هیچ کس درک نمیکرده مولا رو اونم میرفته تو چاه داد و هوار میزده... یه نویسنده هم فرام مای پوینت آو ویو () آدم تنهاییه که آمال و آرزوهای بزرگی داره ولی از اطرافیانش ظاهرا کسی که گوشی که شنوا داشته باشه یافت نمیشه یا اگرم بشه اون نویسنده آدمی نیست که بتونه راحت حرف دلش و بزنه... so شروع میکنه به نوشتن و حالا ننویس و کی بنویس...اونایی که روحیه اجتماعی تری دارند کتاباشون و در اختیار عموم میذارند اونایی هم که اجتماعی نیستند اصلا صداش و درنمیارند و در نتیجه همه آمال و آرزوهاشون و با خودشون به دل خاک میبرند...من ولی با گروه اول از نویسنده ها کار دارم... اونایی که خساست به خرج ندادن و با همه مردم دنیا درد و دل کردند... و درست از اینجا شروع میشه که آدما بی اونکه همدیگه رو ببینن با هم ارتباط برقرار میکنند و به هم احساس نزدیکی میکنند... اینطور میشه که من بعد از گذشت ۳ قرن، با دغدغه های فکری جین آستین آشنا میشم و با دیدن فیلم زندگی اش، باهاش همدردی میکنم و مثل او یک گوشه از قلبم احساس خلائی و میکنم که هیچ وقت پر نمیشه... یا با خوندن ویولت شارلوت برونته حس و حال غریبش و درک میکنم و با خوندن جین ایرش دیگه مطمئن میشم خود شارلوت هم زن زیبایی نبوده و اگه دست بر قضا کسی عاشقش میشده براش جای خیلی تعجب بوده!!! یا با خوندن اگر فردا بیاید سیدنی شلدون میفهمم این آدم اگه میخواسته میتونسته سارق زبردستی بشه... یا با خوندن ده ها کتاب از باربارا کارتلند اینو میفهمم که باربارا چه دنیای رنگی و پرتجملی داشته و چقدر تو پر قو زندگی کرده و چقدر دلش میخواسته حقایق و نبینه... مردان داستانهاش همیشه به طرفة العینی عاشق میشند و هیچ وقت هم از عاشقی خسته نمیشند... اینجوریه که با خوندن عادت میکنیم زویا پیرزاد و یا نقطه ی تسلیم شهره وکیلی می فهمم که آدم حتی در سن ۴۰ یا ۴۶ سالگی هم میتونه عاشق بشه و عشق فقط مختص دختربچه های ۱۴-۱۵ساله نیست... و با خوندن جهانفرمای کوچک نادر وحید میفهمم که یک مرد هم میتونه لطیف و کودکانه بنویسه ... حالا هرچقدر میخواد ظاهرش زمخت و خشن باشه... مهم روح لطیفیه که داره! یا ................. اگه بخوام یکی یکی بشمرم نمیدونم آخرش به چه عددی میرسم. خلاصه که خیلی برام جالب بود وقتی این افکار دقیقا ساعت ۲ و بیست و پنج دقیقه ی صبح، هجوم آوردند به ذهنم.

باز بودن یه پنجره رو چه جوری میشه فهمید؟
یه سنگ به طرفش پرت میکنیم.

صدایی میاد؟

نه؟ نمیاد؟

خوب پس...باز بود.

حالا یکی دیگه...

شترق...

اه....باز نبود...

                         شل سیلور استاین

نظرات 12 + ارسال نظر
ایده سه‌شنبه 18 تیر 1387 ساعت 08:45 ق.ظ

ااااا من چرا ازین نویسنده ها هیشی نخوندم!
اما خیلیا که آثارشونو پشخ! نمیکنن همشم به خاطر خسیسی نیست. نمیدونم... جالبه ها تا حالا فک نکرده بودم به خاطر چیه...
این مای پوینت آو ویوو خوندن کتاب دقیقن همونطوری که تو میگی کمک میکنه به شناخت اینکه چی تو کله اون نویسنده میگذره. خیلی هم کمک میکنه.

آخه تو کتابای روشنفکری میخونی دوست جونم... اینایی که اسم بردم همه شون داستانای عشقولانه می نویسند:؛

ایده سه‌شنبه 18 تیر 1387 ساعت 08:46 ق.ظ

این قضیه شباهت من به اسکارلت جوهانسونو خیلیاااا بهم گفتن بهاره. جالب بود واسم. اعتماد به نفسمون رف بالا :دی

پس چی که باید اعتماد بنفس داشته باشی... کلی خوشگل و خوش تیپ هستی واسه خودت دوستم... تازه از اسکارلت هم خوشگلتری چومکه اصلا چشم و ابروی مشکی یه چیز دیگست:):-*

مشی خانوم سه‌شنبه 18 تیر 1387 ساعت 09:27 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

سلی دوستم!!!!خوف بیدی؟؟
فچ کردم امروز باز من اولم! اما نبودم(گریه) ایده همیشه جلوتر از من می دوئه!
اٍٍٍٍ اٍ ایده شبیه اسکارلت جوهانسنه؟؟؟ نه بابا! ایده جان رخ بنما که ببینم عکس تو را!! ( مردم از کنجکاوی!!!)
بهاره جونم! راست می گی کتاب خیلی دوست خوبیه! تنهاست اما آدمو از تنهایی در می آره! من که عاشق کتابم.همین دیشب تو رختخواب داشتم کورمال کورمال با پلکایی که چوب کبریت گذاشته بودم بینشون تا از زور خواب رو هم نیفتن رمان تلافی رو تموم می چردم! آخرم تموم نشد صبح پا شدم دیدم کتابه له شده زیر پام!(طفلونکی!!)
واقعن فیلم زندگی جین آستن حرف نداشت.زندگی خودش هم مث زندگی اما و الیزابت ۲ تا کتابشه! اما کتاباش همه هپی اندینگ هستن.مث خودش ناکام نمی مونن. اثرای توماس هاردی به خصوص( تس )هم زیبا بود!
باربارا کارتلند هم همیشه لوکس و اشرافی می نویسه اما من دوس دارم. این کتاب شهره قوی روح هم محشر بود.
تکین حمزه لو هم واقعی و به روز می نویسه و با درد آشناست!
بسه دیگه! چقده حرف زدم امروز!(ایششششش!!!!!!)

سلی مهشادی...
خوفی؟
اکشال نداره عسیسم مهم اومدنته که اومدی:)
آره ایده جونم اینا خیلی شبیه اسکارلته:) تازه از اونم خوشگلتره:)
خوشبحالت که تونستی قبل از خواب کتاب بخونی... من هنوز چراغ مطالعه ندارم برا همین شبا اگه بخوام کتاب بخونم باید چراغ دیوارکوب و روشن کنم که اونم نورش صاف میخوره تو چشم همسر گرامی اونم هی غر غر می فرمایند درنتیجه فعلا نمیتونم شبا کتاب بخونم:(
تس و نخوندم اگه دیدم حتما میگیرمش:)
از خودت مواظبت باش دوست جونم:-*

شادی سه‌شنبه 18 تیر 1387 ساعت 09:46 ق.ظ

چقدر کتاب خوندی!

:)

مهشاد سه‌شنبه 18 تیر 1387 ساعت 10:09 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

دوستم راستی از این کتابای روشنفکری که می خوان ادای آدمای مدرن رو در بیارن اصلن خوشم نمی آد! مخصوص این نویسنده ها رو که ادای روشنفکر بودن رو در می آرن اصلن دوسشون ندارم. فکر می کنم آدمای تک بعدی و در خود فرو رفته و غیر عادی هستن!
من سبکای رمنتیسیزم رو بیشتر دوس دارم چون مثالش و بودنش واقعیه ! همه جا هست.
قالبمو از نایت اسکین برداشتم دوستم!

مهشادی من از اون کتابا بدم نمیاد فقط می دونی اونا یه نموره زیادی نیاز به تعمق و تفکر دارند که من حال این یکی و ندارم یعنی در زمان خارج از مطالعه انقدر خودم فکر و خیال و دلمشغولی دارم که دیگه اعصابی نمی مونه برای فکردن به چیزهای اضافه... مثلا کتابایی که درمورد آدمای بدبخت و بیچاره و زندگی های پس از مشکل و یا آدمای خوددرگیر باشند رو هزار سال سیاه نمیخونم! اعصاب غصه خوردن برای ذخترای نادونی که خودشون با دست خودشون زندگیشون و سیاه کردند هم ندارم.... من از کتاب مث قرص مسکن و آرامبخش استفاده میکنم خوب طبیعیه که کتابایی و میخونم که توشون خبری از اعصاب خردی و استرس نیست... همین رویه رو هم برای فیلمایی که میبنم دارم...
خیلی حرف زدم دوستم ببشخید:؛

بلوط سه‌شنبه 18 تیر 1387 ساعت 10:28 ق.ظ

سلیم :دی!
دقیقاً....وقتی کتاب یک نویسنده رو بخونی میتونی با افکار و احساساتش آشنا بشی. منم که کلاً عاشق آدم شناسیم و به همین خاطر هم هست که عاشق وبلاگ خوندن هم هستم! چون وبلاگ هم همین حالتو داره.
با خوندن وبلاگ دوستایی که مدتها میشناختمشون حس میکنم یه وجه دیگه از شخصیتشون رو می بینم و این خیلی برام جالبه:)

مواظب خودت باش خانومی

سللللییییم بلوطی جونم
خوفی؟:)
راست میگی خوندن وبلاگ هم خوندن کتاب میمونه... آدم خیلی راحتتر و بهتر میتونه با نویسنده اون مطلب ارتباط برقرار کنه و اینار ارتباط فقط یک طرفه نیست... نویسنده هم میتونه صدای دل خواننده شو بشنوه:)
مرسی عزیزم.
تو هم مواظب خودت باش دوست جون:-*

نازلی سه‌شنبه 18 تیر 1387 ساعت 11:24 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com

عزیزم تو میتونی یک مقاله نویس عالی بشی . نوشته‌ات برای یک مجله ادبی بی نظیر بود واقعا لذت بردم. حتی میتونی نقد بنویسی. چه مقدمه عالی برای ایده ات گذاشته بودی.
من فکر میکنم هر نوشته ایی که از دل بیاد قابل تحسینه و انسان میتونه با اون همزاد پنداری کنه.
موفق باشی گلم.

مرسی نازلی جون
تو لطف داری عزیزم ولی فکر نکن دیگه اونقدرها هم که تعریف میکنی قابل تعریف باشم:؛

ماتیلدا سه‌شنبه 18 تیر 1387 ساعت 01:02 ب.ظ http://matilda1992.tk

خوشم اومد از این دید بازت برای مطالعه
از سیدنی شلدون خیلی خوشم میاد من فکر می کنم این سیدنی شلدون اگه میخواسته همه کاره ای می تونسته بازه از دزد گرفته تا قاتل یا یه آدم خیلی خوب و مهربون ولی کلا من خوشم میاد که از هرچی که می نویسه ازش اطلاعات کافی داره و با دانش می نویسه
از این شعر شل سیلور استاین هم خوشم میاد جالبه
با عشق فراوان

مرسی ماتیلدا جونم اینا:-*
یس موافقم... لامذهب انقدرم جذاب و قشنگ مینویسه که آدم نمیتونه کتابشو زمین بذاره تا اینکه تمومش کنه:)

inmorix سه‌شنبه 18 تیر 1387 ساعت 07:34 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir/

سلام..عجب تحلیل قشنگی کردی از کتابهایی که خونده بودی و نویسنده هاشون...خیلی خوشم اومد.....شل سیلور رو خیلی دوست دارم چون با زبون ساده بهت راههای جدیدی برای فکر کردن و زندگی رو نشون میده...البته چشم بسته اگه به حرفاش گوش کنی یکم واست گرون تموم میشه.

سلام
ممنون لطف دارید:)
آره منم خیلی دوسش دارد البته بعضی حرفاش و اگه آدم گوش کنه خیلی خوفه ولی بعضیاشم مثل این پنجره رو اگه آدم گوش کنه دیگه خونش گردن خودش میفته:دی

افسانه پنج‌شنبه 20 تیر 1387 ساعت 12:59 ق.ظ http://affa.persianblog.ir

سلام ... در اینکه با خواندن کتاب های مختلف با دغدغه ها و طرز فکرهای مختلف آشنا می شیم، شکی نیست ... کتاب آدم رو به دنیاهای متفاوتی می بره و این شانس رو به آدم می ده که در موقعیت هایی که شاید هیچ وقت تا آخر عمرت باهاشون روبه رو نشی، قرار بگیری ...اما به نظر من، همیشه ی همیشه شخصیت های کتاب، شخصیت نویسنده نیستند... گاهی آرزوی نویسنده هستند که می خواد این چنین باشه ... مثلا نویسنده ای که ترسو هستش، شخصیت های داستانش رو جوری می سازه که ضعف شخصیتی خودش رو جبران کنه ...و خیلی موارد دیگه که نشون دهنده اینه که کار خیلی سختیه با چند تا کتاب یک نویسنده، به این نتیجه رسید که چه شخصیتی داشته و چه جوری زندگی می کرده!!!
داستان نویسی خیلی وقتها خیال پردازیه محضه ... شاید اون دسته ای که نوشته هاشون رو در معرض دید عموم نمی ذارن یا اسم مستعار انتخاب می کنن، به خاطر این باشه که خود واقعیشون با شخصیت هایی که در تصوراتشون دارن یا می خوان باشن، خیلی فرق داره و باعث قضاوت های مختلف و گاهی ناعادلانه در موردشون بشه و ترس از برخوردها جلوشون رو می گیره!
.......
بعضی از نویسنده ها خودشون رو می نویسن اما به نظر من اکثر نویسنده ها کارشون « نوشتنه » ، از هر کی و از هر کجا ... این نویسنده ها چشم های تیز بین تر و نگاه عمیق تری دارن!
.......
کتاب «بار هستی» نوشته «میلان کوندرا» در مورد مطلبی که نوشتی خیلی حرفها زده که خواندنش خالی از لطف نیست.

سلام افسانه جونم خوفی؟
ممنونم عزیزم از کامنت خوبی که گذاشتی.
باهات موافقم... گاهی نویسنده ها آمال و آرزوهای خودشون و میارند رو کاغذ و به قول تو اون منی و از خودشون نشون میدن تا داستانهاشون که دوست دارند... کاملا موافقم.
کتاب بار هستی و نخوندم ولی واجب شد که حتما بخونمش... مرسی که گفتی:)
مواظب خودت باش دوستم:-*

مهرنوش جمعه 21 تیر 1387 ساعت 02:10 ب.ظ http://tameshki.blogsky.com

فکر ناب !!!

حالا ندیده ... میای باهم دوست شیم ؟

تازه اومدم بلاگ اسکای !!

دوست دارم باهات دوست شم ..
تو چی‌؟

منتظرتم

سلام مهرنوش جان
خوبی؟
حتما چرا که نه؟:) از حالا تا همیشه دوستیم:)

مهم نیست جمعه 21 تیر 1387 ساعت 07:28 ب.ظ http://myhut.blogfa.com

فقط دوست داشتم بخونم و حرفی نزنم. واسه عرض ادب سلامی میدم و .. پنجره بازه.. سنگ نندازین.

به به ... ببینید کی اینجاست:)
سلام
احوال شما؟ چه عجب یادی از فقیر فقرا کردید:)
خیلی خوشحالم کردید که اومدید دیدنم... بازم از این کارا بکنید میدونید که خوشحال میشم:)
شاد و سرفراز باشید.
در پناه حق.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد