روزهای من
روزهای من

روزهای من

و عشق و عشق و عشق ...

عشق، محصول ترس از تنها ماندن نیست.

عشق، فرزند اضطراب نیست.

عشق، آویختن به نخستین میخی که دستمان به آن می رسد نیست.

برای ما، عشق هیچ یک از اینها نبود؛ اما زمان، با اقتدار خوفناک خویش، مصمم است آنها را که در وادی عشق، زمان را تکرار می کنند، لگدمال کند. ما در جنگیدن با زمان، کمی کوتاه آمدیم و چنین شد که توانست بر ما مسلط شود.

عشق، گرچه از بطن شوریدگی می روید؛ اما مثل عدد، قانونپذیر است و باقی. ما قوانین استوار عشق را لحظه یی از یاد بردیم...

اما این را هم یادت باشد، وقتی خود عشق حاکم بود، بحث عشق نبود فلسفه عشق نبود، این همه از ماهیت و محتوای عشق گفتن نبود، شبها را به یاد می آوری؟ شبها... شبها... پیش از آنکه به خواب برویم، چقدر حرف داشتیم که بزنیم. انگار که حرفهایمان تمامی نداشت. چند بار پیش آمد که طلوع را دیدیم و رنگ خواب را ندیدیم؟ آخر چه شد که حال، دیگر، می آییم و خسته و بی صدا می خوابیم؟ شبها دیگر گون شده؟ حرفها تمام شده؟ یا ما تمام شده ایم؟ جای عشق، در این شبهای خالی و خلوت کجاست؟

این سوال منست؛ جواب تو چیست؟

                                                        ***

عشق یک عکس یادگاری نیست؛ و یک مزاح شش ماهه یا یک ساله نیست. واقعیت عشق در بقای آن است حقیقت عشق در عمق آن؛ و این هر دو در اراده ئ انسانی ست که میخواهد رفعت زندگی را به زندگی باز گرداند. من دختران و پسران بسیاری را میشناسم که تمام هدفشان از طرح مساله ئ عشق، رسیدن است. عجب جنجالی به پا می کنند! عجب در گیر می شوند! اعتصاب غذا. تهدید به خود کشی. قرصهای خواب آور. تهدید. گریه. سکوت. فریاد، و سر انجام، رسیدن. مشکل اما از همین لحظه آغاز می شود. وقتی هدف اینقدر نزدیک باشد ـ گرچه کمی دور هم به نظر می رسد ـ بعد از زمانی که برق آسا می گذرد، دیگر نمی دانند چه باید بکنند ـ با اولین شست و شوی پرده ها؛ لب پر شدن بشقاب ها؛ بوی کهنگی گرفتن جهیز، می مانند معطل. قصد بی حرمتی به هم را که ندارند. بی حرمتی، فرزند کهنگیست، فرزند تکرار. این را باید می دانستند که رسیدن، پله ئ اول مناره ییست که بر اوج آن، اذان عاشقانه می گویند. برنامه یی برای بعد از وصل. برنامه یی برای تداوم بخشیدن به وصل. از وصل ممکن و آسان تن به وصل دشوار و خطیر روح. برنامه یی برای سدبندی قاهرانه در برابر خاطره شدن. برنامه یی برای ابد. برای آن سوی مرگ. برای بقای مطلق. برای بی زمانی عشق...

 

                                                        ***

عشق، قیام پایدار انسانهای مقتدر است در برابر ابتذال. با این وجود، عشق یک کالای مصرفیست نه پس انداز کردنی.

 

                                            نادر ابراهیمی

 

     

نظرات 5 + ارسال نظر
مهشاد چهارشنبه 12 تیر 1387 ساعت 11:57 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

دوستم سهلام! خوب بیدی؟؟
تفسیرت از عشق خیلی قشنگ بود! مخصوصن جملت از نادر ابراهیمی.
خیلی وقتا به آدم ثابت می شه که وصل دفن عشقه!
اما گاهی هم خلاف این ثابت می شه. که من خودم به چشم دیدم : عشق و عاشق موندن رو. فقط باید یادمون باشه اگه به عشق زمینیمون رسیدیم و از وصل سیراب شدیم نزاریم غبار روزمرگی روش بشینه. تازه باید بعد از وصل بهش برسیم تا پژمرده نشه و شکوفاتر بشه. از نوع دیگه بشه.
عشق همون عشق می مونه. فقط نوعش عوض می شه.

سلام مهشادی
خوفی؟
دوستم همه پست ایندفعه از نادابراهیمی بود:؛

inmorix چهارشنبه 12 تیر 1387 ساعت 01:07 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

سلام...متنت خیلی جالب بود...مفصل و کامل و جالب...فعلا نظری نمیتونم راجع به عشق بدم...حداقلش اینه که فعلا نمیخوام ....شاد باشی...

سلام
ممنون... دست مرحوم ابراهیمی درد نکنه با این متن قشنگش (چشمک) نظر هم باشه هر وقت دوست داشتید اجباری نیست:)
مرسی شما هم همینطور:)

ماتیلدا چهارشنبه 12 تیر 1387 ساعت 06:06 ب.ظ http://matilda1992.blogfa.com

خیلی قشنگ بود عزیزم

مشی خانوم جمعه 14 تیر 1387 ساعت 08:48 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

بهار جونم عجب شعر توپی از مهدی سهیلی گذاشته بیدی!!!
بلند و گیرا!!
آره بهم گفتی دوستم.
من آپ شدم با مطلب بارش! بیا !

افسانه شنبه 15 تیر 1387 ساعت 12:30 ق.ظ http://affa.persianblog.ir

عشق همه و هیچ است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد