روزهای من
روزهای من

روزهای من

آژانس و رشید پور!

من چه سرسبزم و زیبا امروز
من پر از باغم و دریا امروز
با تو عاشق، بی تو عاشق
من پر از خورشیدم امروز
چه بیایی، چه نیایی من به تو رسیدم امروز
بی من ای عشق، دور از اینجا هر کجا هستی و باشی
من صدای تو رو از دور... با غزل بوسیدم امروز
بگو پاییز نزنه دست به اقاقی دل من
بگو بارون، حتی بارون ...پا نذاره به زلال ساحل من

تا حالا دقت کردی که این کمک فنر ماشین چه چیز خوبی می باشد و اگر او نباشد چه بلاها که سر دل و جگر آدمی نمی آید؟ هیچ تا حالا شده پیش خودت فکر کنی که اگر همین جناب کمک فنر نباشد، هنگام بالا و پایین رفتن از دست اندازهای اتوبان همت و زمانی که اون راننده مو سیخ سیخیه با همان پراید قدیمی زپرتی اش از روی آن دست اندازها پرواز می کند، قیافه ات درحالیکه چشمانت کمی تا قسمتی چپ شده اند و در معده ات احساس جابه جایی میکنی و سر مبارکت تالاقی با سقف ماشین ارتباط مستقیم و تنگاتنگ برقرار میکند، چه دیدنی می شود؟ تازه خبر نداری... قیافه ات زمانی که اون پیرمرد فسیله با همان پیکان مدل شاه وزوزکش می آید به دنبالت و نیش بدترکیب مرده شور برده اش تا زیر بناگوش سر تخته شسته اش باز می شود، بسی بسیار زیاد دیدنی تر می شودتازه باز خدا پدر و مادر اون مو سیخ سیخیه را بیامرزد که لااقل مدل ماشینش متعلق به ده سال پیش است... این پیر مرده که ماشینش مدام از دست موزه چی ها در می رود... هی میخواهند ببرندش به موزه ولی این صاحب جز جگر گرفته اش هی نمی گذارد... الهی که خداوند عالم از سر تقصیراتش نگذرد!!! (پارازیت... منکه در هیچ صورتی نمی گذشتم اگر خدا می بودم! می گویم نمی گذشتم اصرار نکنید ! ده می گویم نه! اصلا سر طرفدارانش هم همان بلا را نازل می کردم تا عبرتی باشد برای هر آنکه این بهاره ی ناز حیفونکی طلفکی مرا اذیت کند!) اصلا هیچ شده پیش خودت فکر کنی که ای خدا! مگر قانون خداوندیت عوض می شود اگر این پیر مرده نیاید دنبال من! وقتی میبینمش ها دلم میخواهد با همین کیفم تا می توانم محکم بکوفم بر فرق سرش! آخر منکه میدانم این مردک پر رو هی خودش را مثل نخود می اندازد جلو که او بیاید دنبال من ... ای لعنت به این راه چپندرقیچی اداره-منزل ما که اگر این راه بسان راه آدمیزاد بود خودم مثل بچه آدم پیاده می آمدم خانه نه اینکه مجبور شوم چپ و راست با آژانس بروم و این اسکن سبز و آبی بی زبان را بدهم به این زیرخاکیه با اون ماشین زمان هیتلری اش نمیدانم درک میکنی یا نه من الان خیـــــــــــــلی عصبانیم!می گویم خیلی عصبانیم(پارازیت... احمق عصبانی! نه ناراحت ... قیافه ات را عصبانی کن!)آها درست شد... خیلی عصبانیعصبانی ترآفرین این شد ... من الان این شکلیم!

بالاخره نسخه رشیدپور هم پیچیده شد! خیلی تابلو صدا خفه کن گذاشتن رو برنامه اش. البته من بعد از مصاحبه اش با عبدالعلی زاده حدس میزدم یه بلایی سر برنامه اش میارند... تازه مصاحبه اش با کروبی و ندیدم ولی دیشب که تیکه هایی از برنامه های قبلی و نشون میداد تازه دیدم اونجا هم دسته گل به آب داده بودن! حالا باز خوبه یه هفته دیگه ادامه داشت برنامه اش و بلایی و که سر فرزاد حسنی آوردند و سر رشیدپور نیاوردند! تازه داشتم عادت می کردم به فراموش نکردن ساعت ۱۰ و دیدن برنامه اش ... به قول خودش خیلی زود دیر شد. البته بگما از خود رشیدپور اصلا خوشم نمیاد ولی از نوع دیگری از مصاحبه با اشخاص مشهور خوشم میاد... راسش خسته شدم از بس آدمای مهم و آوردند و فقط تملقشون گفتن و الکی ازشون تعریف کردند... ضد حال هایی که رشید پور می زد به این اشخاص برام جالب بود.

 

نظرات 9 + ارسال نظر
مشی خانوم شنبه 8 تیر 1387 ساعت 09:32 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

سلام بهاره جونم!
این پیرمرده گناه داره والا! اینطوری نگو! عصبانی نشو! اون طفلی دنبال یه لقمه نون حلاله! منم تو خطی که سوار می شم. صبحها یه پیرمرد از نوع فسیلجاته که صندلی بغل دستش رو تا تونسته آورده تو شیشه! منم گل سرم هم بزرگه هم پشت سرمه ! نمی تونم مث آدم بشینم .پیشونیم تو شیشه ست.تا یه ترمز می کنه با اون پیکان قرازش من می رم رو کاپوت. ممنون از تسلیتت!روز مراسمش رو بهت می گم.
رشید پور رو نگاه نمی کردم. فقط مصاحبه ش با برادر رفسنجانی رو دیدم. اونم زیاد چنگی به دل نمی زد. خیلی...
ولش کن بعدن در گوشی بهت می گم!
واییییییی امروز چقدر حرف زدم و علامت تعجب اول و وسط و آخر جمله هام گذاشتم! ایشششششششش!!

سلام مهشادی
خوفی؟
منم میدونم اون پیرمرد گناه داره دوستم ولی آخه منم گناه دارم وقتی از آژانس ماشین میگیرم دوست ندارم همیشه (پارازیت... همیشه یهنی هر روز! هر وقت که بخوام با آژانس برم خونه) با یه ماشین قراضه که جونم و میاره تو حلقم برم:(

ماتیلدا شنبه 8 تیر 1387 ساعت 09:40 ق.ظ http://matilda1992.blogfa.com

من رانندگی بلت نیستم بنابراین در مورد نظر برای کمک فنر ماشین معذورم

خیلی جالب بود...میدونی از حالت نوشتنت خوشم میاد راحت و خودمونیه...انگاری واقعا آدم داره به این چیزا فکر میکنه

مرسی عزیزم :-* تو همیشه به من لطف داری:-*

بلوط شنبه 8 تیر 1387 ساعت 10:47 ق.ظ

اگه راننده اش فقط فسیل باشه عیبی نداره مشکل اینجاست که بعضی وقتا مشکلات دیگه هم داره!!!!!!!!
یه موقعی به فکرم رسیده بود یه داستان کوتاه بنویسم راجع به راننده تاکسی ها. باور کن خیلی جالب میشه انواع و اقسام تیپ های شخصیتی رو میشه توش گنجوند! :دیییی!

دقیقا این همون مشکل بزرگی که من با این آقا دارم... حسابش و بکن دوستم خودش انقدر فسیله که نا نداره فرمون و سفت بچسبه یه جورایی هم لغوه داره اونوقت هیچ زن و دختری تو خیابون از چشای هیزآقا در امون نیستن! خوب این دقیقا دلیلی اصلیه که من نمیخوام سر به تنش باشه... مردک از سن و سالش خجالت نمیکشه!

ایده شنبه 8 تیر 1387 ساعت 10:53 ق.ظ

سلاملکم!!!!
بنابرین کمک فنر را عشق است!!!!!!!
ای کمک فنر عزیز که جانم فدای تو! قربان مهربانی و حفظ و شفای تو!!!
ما که این مثلث شوشه ای را ندیده ایم... اما خب... بالاخره یه روزی هم باید نشخه او میپوچیده میشد!!!!

سلامکم ایده جونم اینا
عشق است اونم چه عشقی!!!
پیچیده شد دیگه دوستم یعنی پیچوندنش به عبارتی :دی

از نوشتنت خوشم میاد. این رشید پور مال کدوم برنامه است؟ آخه من تا حالا نگاه نکردم

مرسی شادی جون لطف داری.
رشیدپور مجری برنامه مثلث شیشه ای بود که هر شب ساعت ۱۰ از شبکه تهران پخش می شد.

نازلی شنبه 8 تیر 1387 ساعت 01:33 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

به آژانسیتون بگین که یه آدم خاص رو میخوان. و اینهمه حرص نخورین.
نوشته هاتون رو دوست داشتم.
موفق باشید.

راستش تا حالا مستقیما نگفتم این آقا نیاد دلم براش میسوزه مطمئنم هیچ کس نمیخواد این اقاهه بره دنبالش می ترسم اگه بگم این نیاد براش مشکل ایجاد بشه ولی غیرمستقیم گفتم ماشین برو بفرستند یا گفتم خیلی عجله دارم ولی اونا کار خودشون و میکنند یعنی یه بار خودش گفت تا شما زنگ میزنی من فوری میگم می دونم این خانوم کجا میره و سریع میاد دنبالتون! دیگه دارم کم کم به این نتیجه میرسم که آژانسم و عوض کنم.
مرسی عزیزم از پیام محبت آمیزت... لطف داری:-*
شما هم همینطور:-*

من آزادم شنبه 8 تیر 1387 ساعت 03:00 ب.ظ http://www.man-azadam.blogfa.com

عزیزم حرص نخور .....از این پیرمرد ح ش ری ها زیاده اگه بخوای حرص بخوری دق می کنی

چشم:)

اینموریکس شنبه 8 تیر 1387 ساعت 08:08 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

سلام...تجربه میگه موقع استفاده از آژانس و یا تاکسی زیاد کمک فنر رو جدی نگیرید...موضوعات مهمتری هم وجود داره...توصیه میکنم از ماشین شخصی استفاده کنید...اونوقت پیشنهادهای خوبی واسه کمک فنر دارم (:

سلام
والا منم جدی نمی گرفتمش تا اینکه دل و روده ام بهم گره خورد از تکونهای شدید ماشین این آقاهه بعد دیدم که اصلا نمیشه کمک فنر به اون مهمی و دست کم گرفت!
راستش ماشین شخصی یکی داریم که اونم همسر گرامی می بره چون راهش خیلی دوره... من راهم تا اداره نزدیکه فقط چون چپندرقیچیه مجبورم با آژانس برم...

ایده دوشنبه 10 تیر 1387 ساعت 12:46 ب.ظ

تو اصلن تا حالا فوتبال دیدی؟!!!!!

دیدم ولی زیاد فوتبالی نیستم :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد