روزهای من
روزهای من

روزهای من

به من میگن درک پلنگ!

تا حالا شده جو بگیرتت و به قول طرف هارتیست بازی در بیاری؟ منو یه بار جو گرفت، جوریکه خودم هر وقت یادش  میفته میمرم از خنده:

6- 5 سال پیش ساعت 5 بعد ازظهر یک روز گرم تابستونی حوالی میدون محسنی... نرسیده به مطب دکتر بابا داخل یه خیابون فرعی ماشین و پارک کرد.خیابون شمالی_جنوبی بود (پارازیت ... اگه اشتباه نکنم کمی بالاتر از میدون مینا)...همزمان با ما یک کادیلاک هم اونطرف خیابون و بر خلاف جهت ماشین من نگه داشت؛ یکی دو تا خانم و آقای مسن در حال پیاده شدن از ماشین هستند که نگاهم و ازشون میگیرم و رو بابا میکنم:

_ بابا من دیگه نمیام تو مطب؛ همینجا منتظر میمونم.

_ باشه بابا بشین...مادرتم قراره است تا 30/5 بیاد... تو همین جا منتظر باش تا بیاد. درهای ماشینم از تو قفل کن.

(بابا همیشه میترسه ما تو ماشین باشیم و یک دزد به قول خودش از خدا بیخبر بیاد و ما و ماشین و یه جا با هم اونم تو روز روشن بدزده...برا همین تا جلو چشمش ماشین را از تو قفل نکنیم خیالش راحت نمیشه)

_ چشم در و هم میبندم.

10 دقیقه بعد... خوب شد حالا این جدول و با خودم آوردم وگرنه حسابی حوصله ام سر میرفت. نام دیگر بلبل؟ ه..ز..ا..ر..خوب درومد...مادر تازی؟ا..م.. نام دیگر گل سرخ؟و..ر..د...اثری از جک لندن؟ اه..اثری از جک لندن...اوا! چرا یادم نمیاد! نوک زبونمه ها. الف و نون و دالش هم درومده...فیلمشم تلویزیون شونصد دفعه نشون داده...چقدر خنگ شدی تو دختر...همینجور که فکر میکنم سرم و میگیرم بالا و بیرون و نگاه میکنم. خیابون خلوت خلوته؛ بجز ماشین ما و اون کادیلاکه ماشین دیگه ایی تو خیابون نیست. هیچ عابری هم رد نمیشه؛ درحالیکه سرم و میندازم پایین که دوباره جدول و حل کنم، یه لحظه چشمم میفته به پسری که دم کادیلاک ایستاده، بنظرم غیر عادی میاد...دوباره نگاش میکنم؛ ظاهرش نشون میده از اون خلافاست...ریش ستاری داره (البته از نوع اجق وجقش) موهاشم مثل این برق گرفته ها سیخ سیخیه! همینجور که داره دورو برش و نگاه میکنه، در ماشین و هم باز میکنه!!! حالا منم مات و حیرون دارم آقا رو نگاه میکنم قلبمم گروپ گروپ داره تند تند میزنه...انگاری هیپنوتیزم شدم؛ چشم ازش بر نمیدارم سرش و کرد پایین!!! فکر کنم میخواد ضبط ماشین و بدزده حالا من چی کار کنم؟   

_ ولش کن بابا...مگه یادت نیست بابا همیشه میگه این دزدا تنهایی دزدی نمیکنند...یکیشون کشیک میده یکیشونم دزدی میکنه...

_خوب بابا آخه این دزده، نمیشه که جلو چشمم دزدی کنه و منم حرفی نزنم!
_دیوونه تو هنر کنی مواظب خودت باشی! یه نگا به دورو برت بنداز... پرنده پر نمیزنه تو خیابون. اگه دوتایی بریزند سرت چاقو ماقوت بزنن هیچ کی بدادت نمیرسه!

_راست میگی، پرنده پر نمیزنه تو خیابون البته بجز اون آقا سیبیلو قد بلند گندهه که داره میاد اینطرف... دیگه معطل نمیکنم، فوری درهای ماشین و قفل میکنم و پیاده میشم... آقاهه داره از کنار ماشینمون رد میشه که جلوشو میگیرم:

_آقا! نرید صبر کنید...

با تعجب نگام میکنه: چی شده خانم؟

_ آقا ...اون پسره که تو اون کادیلاکست دزده...

برمیگرده با تعجب پسره رو نگا میکنه...پسره از ماشین پیاده شده و داره میره پشت ماشین...

_ اه آقا نذارید بره...دزده...داشت ضبط ماشین و بر میداشت...

آقا سیبیلوهه یه ذره با تردید پسره رو برانداز میکنه ...میره سمتش:

_آقا این ماشین شماست؟

_بله...چطور؟

_ چطورش و نمیدونم ولی این خانم میگه شما دزدید!

و در این لحظه دو تا شاخ از بین موهای سیخ سیخیه پسره زد بیرون...  

ــ  ‍‍‍‍‍‍یعنی چی؟! این ماشین منه!

_چرا دروغ میگی؟ یک آقای پیر پشت فرمون بود...تو هم نبودی باهاشون!
با یه لبخند ژوکند و یه نگاه عاقل اندر سفیه نگام میکنه... 

_خانم محترم این ماشین منه...

رو میکنم به اقا سیبیلوهه: اقا ایشونو نگهش دارید من برم در این خونه ها رو بزنم صاحب ماشین و پیدا کنم.

_خانم من کار دارم...باید برم.

_ یعنی چی آقا؟! تو این خیابون خلوت منو با این دزده تنها میذارید؟ واقعا که! ( تو دلم: جون مادرت نریا...من زهره ترک میشم از ترس... _ اخه فضول! کی به تو گفته بود مارپل بازی در بیاری؟ بهت نگفتم مث بچه آدم بگیر سر جات بشین؟! اوه!!!!!! چه خبرته... یه چیز به قلبت بگو... همینجور تند تند داره برا خودش میزنه...الانه که دزده هم صدا پمپاژشو بشنوه)...میرم تو کوچه... حالا نمیدونم در خونه ئ کی و بزنم؟ پسره موبایلشو در میاره شماره میگیره...هنوز دارم دور خودم گیج ویجی میزنم که اون اقا مسنه که پشت فرمون بود...هراسون از یه خونه اومد بیرون... بدو بدو میرم سمتش:

_آقا...آقا بیایید این پسره داشت ضبط ماشینتونو میدزدید...

هاج و واج نگام میکنه...

_ لااله الا الله...دخترم  کیو میگی؟

_اینا...این پسره رو...

با عصبانیت و چپ چپ به پسره نگاه میکنه:  

_همینو میخواستی؟ خوب شد؟ هی میگم رسیدی اینجا بیا بالا، نیم ساعت میشینیم و بلند میشیم. هی ادا در بیار! حقته!

ایندفعه دو تا شاخ با تمام قدرت سعی دارند از زیر مقنعه من بزنن بیرون...
به اته پته می افتم:

_ اه..این...اقا...دزد...این...اقا...پسره...

_دخترم حالت خوبه؟ رنگت پریده بابا...

_اقا این داشت ماشینتونو میدزدید...(پارازیت...حالا ول کن هم نیست...)
_دخترم این شازده پسر منه...قرار بود از جایی بیاد اینجا به ما برسه...اینجا هم خونه عمشه...ولی گفت رسیدم بالا نمیام میشینم تو ماشین.

با عصبانیت به پسره نگاه میکنم:

_آقا چرا نگفتید ماشین پدرتونه؟!

_ زکی...تازه یه چیزم بدهکار شدیم به خانم...اصلا تو مگه فض...
_ساکت...بی ادب!...دخترم پیرشی بابا...ولی اگه دفعه دیگه دست بر قضا واقعا دزدی و دیدی هچی نگو بابا...اینا رحم و وجدان ندارن...میزنن یه بلایی سرت میارن...
لپم داره از خجالت آتیش  میگیره...(پارازیت..._ وقتی میگن آدم تو شیلنگ شنا کنه ولی خیط نشه...همینه! سکنجبین!!!!)

_اقا خیلی ببخشید تو روخدا...من دیدم اقا پسرتون همچین مشکوک اول دور و بر ماشین و نگاه کرد بعد یواشی در ماشینو باز کرد، فکر کردم دزده...میخواد ضبط و بدزده...(حالا چرا گیر دادی به ضبط اصلا شاید میخواسته خود ماشینو بدزده...)

صدای خنده ئ پسره میاد:

_بابا میخواستم نوار بذارم دیدم ضبط نیست...از ماشین پیاده شدم که ضبط و از صندوق عقب بردارم که دیدم اون اقاهه اومد یدفعه گفت این خانم میگه تو دزدی...
پکی میزنه زیر خنده...از خجالتم اصلا نگاش نمی کنم که عذرخواهی کنم...بجاش از باباش عذرخواهی کردم...این مامان هم که ماشالاش باشه...معلوم نیست کجاست...در ماشینم که قفله...حالا یه ساعت باید الکی اینجا وایسم...این مو سیخ سیخیم نشسته تو ماشین همینجور نگام میکنه و میخنده...کوفت!!!

میرم پشت ماشین قایم میشم...ساعت 30/5 ...چه عجب...بالاخره خانم  تشریف آوردند...تند تند ماجرا رو براش تعریف کردم...اولش کلی خندید ولی خندش که تموم شد کلی دعوام کرد... اون موقع ناراحت شدم که چرا حال من و درک نکردند ولی الان که نگاه میکنم میبینم عجب آدم احمقی بودم! اگه پسره واقعا دزد بود هر کاری ازش برمیومد... میتونست چاقو ماقویی بزنه یا ... حالا فعلا که بخیر گذشت ولی دفعه بعد محاله همچین حماقتی بکنم! 

نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 09:54 ق.ظ

in.blogsky.com
خیلی با حاله

نه اسمی؟ نه آدرسی؟

سلام همسایه های2 دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 09:59 ق.ظ http://rezatehranii.blogfa.com

سلام.با قسمت یازدهم خاطرات کدر منتظر نظرتم دوست گرامی

منم میام براتون مینویسم با خاطره ای از قدیم آپ کردم دوست گرامی!

مشی خانوم دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 10:47 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

بازم من اول نشدم! دوستم خوب اون موقعها دل و جرات داشتی ها! فچ کنم باید گجت می شدی! تو این دنیا سرتو بندازی پایین و رد بشی بهتره! چون اگه نیتت خیر باشه بازم دستتو گاز می گیرن! دوستم خوب درک شده بودی ها!!!!! بدون ترس و شجاع!‌باریکلا!

درک شده بودم چه درکی:دی گجت نگو بگو مارپل! کارآگاه شمسی! پوآرو .... خیلی اخمخ بودم دوستم اگه نبودم باهاس میشستم سر جام و تکونم نمیخوردم!

ایده دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 01:02 ب.ظ

عجب اتفاق باحالی!!!! خندم گرفت حسابی. بهاره جونم دزدها خوش شانستر از ین حرفان که ماها گیرشون بندازیم.
بنده خدا وان پسره! قیافه تو همخ دیدنی بوده ها!!

ایده جونم آخه هیشکی نبود این حرف و اون موقع به من بزنه منم که خنگ... به مخیله ی خودم هم نرسید اصلا:(
پسره که یه سوژه گنده گیر آورده بود واسه مسخره کردن منم که .... تشریح نکنم خودم و بهتر ترم (چشمک)

..خانومی.. دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 01:56 ب.ظ http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

عجب...باحال بود..خندیدم..به درد این حال وهوای نامناسب من میخورد این پستت..
خوب دیگه آدم بعضی وقتا وجدان درد میگیره(چشمک)

وجدان درد همراه با جوگیر شدن نتیجه اش همونی میشه که سر من اومد (چشمک)

ایده دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 03:09 ب.ظ

ای درک خان! ۳۶۰ ات را رو بنما تا ببینیم رخساره ات را!!!

اه دخمل جون پس حدس و گمانت چی شد؟ :دی

نهال دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 04:42 ب.ظ http://fazmetr.blogsky.com/


چه اتفاق جالبی ...برای منم یه دفعه تو تریپهای این اتفاق افتاد اما روم نشد چیزی بگم ...پس سرمو انداختم پایینو رفتم !این شجعت تورو نداشتم ...

شجاعت نه نهال جون خوب البته شاید بشه گفت شجاعت آخه شجاعت از حماقت میاد که من داشتمش وگرنه منم همون کاری و می کردم که تو کردی:)

ایده دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 04:52 ب.ظ

خوب...
ریزه! یه کوشولو تمپل ممپل!!! نه سبزه نه سفید. چشم و ابرو و مو مشکی! مهربون! نازی نازی!

ایده جونم از یه ریزه تپلیم گذشته و دیگه رسیده به چاقی:؛< تا سر مهربون و ناز نازی درست گفتی از مهربون به بعدش و فچ نکنم درست گفته باشی:؛

ماتیلدا دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 05:21 ب.ظ http://matilda1992.blogfa.com

بابا پلیسسسسسسسسسسسسسس
من که عمرن جرئت کنم غیر از جدول حل کردن کار دیگه ای بکنم

کار درست تو می کردی دوستم:)

مشی خانوم سه‌شنبه 4 تیر 1387 ساعت 10:48 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

من در مورد روز زن آپ کردم!

inmorix سه‌شنبه 4 تیر 1387 ساعت 10:24 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

بابا دزدگیر...چه کردی تو:( واسه همینه که خیلی وقته توی میرداماد و محسنی و ظفر خبری از دزد نیست....(:

:)))) اه ... به همین دلیله؟ جالبه نمیدونستم:)))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد