روزهای من
روزهای من

روزهای من

امید!

با شوق و ذوق فراوون براش از کارهایی که میخوام انجام بدم میگم؛ از امید و آرزوهام میگم؛ از هدف و برنامه ها یی که دارم میگم؛ از مزایا و منفعتهایی که در این تصمیم جدید برامون هست میگم؛ هی میگم و میگم و اونم هی با چشمای یخ و منجمدش نگام میکنه ... بالاخره بعد از دوساعت که از امید و موفقیت آینده براش میگم لبان مبارکش و باز میکند و بذر افشانی میفرماید:

حالا اینهمه میخوای خودت و عذاب بدی و خفه کنی که چی؟ آیا کارت بشه آیا نشه!!! انقدر گنده تر از تو مث .... موندن تو گل تو که جوجه یی! حالت خوشه ها! تازه مگه میتونی از پس این مردم گرگ بربیایی؟ لهت میکنن!!! بیچاره ات میکن! به خاک سیاهت میشونن و ... داره واسه خودش تند تند حرف میزنه ... من اما با هر کلمه یی که میگه قدم کوتاه و کوتاهتر میشه و فرو میرم تو خودم؛ یخ میکنم؛ سرم به تنم سنگینی میکنه؛ بدنم از درون شروع به لرزیدن میکنه؛ یعنی من اینقدر ساده و کوته فکرم؟ اینقدر احمقم؟ اینقدر تو خواب و خیالم؟ اینقدر نفهمم؟ اینقدر خرم؟! یعنی این چندرقاز (غاز؟) پول تودستم زیادی کرده و میخوام هر چه سریعتر از شرش خلاص بشم؟ آره؟ من اینجوریم؟ پس چرا خودم اینجوری فکر نمیکنم؟چرا اینقدر به خودم و کارم ایمان دارم؟ چرا دارم از الان موفقیتم و به چشم میبینم؟ مگه بار اولمه که چیزی و که خواستم بدست آوردم؟ مگه من نبودم از خودم اون منی و ساختم که دوس داشتم؟ بله قبول دارم پستی و بلندی همیشه هست، خیلی وقتها هم با سر خوردم زمین اما همون زمین خوردن هم ازفکر خودم بوده! خودم فکر کردم که زمین می خورم و در جا با مغز اومدم زمین ... پس این چی میگه؟ سرم و تکون میدهم. میگم: اصلا هیچی ولش کن ... بگذریم...راستـــــــــــــــــی! میخوام برم کلاس نقاشی ... تو جایی و سراغ نداری؟ با چشمای سردش نگام میکنه و با لحن چهل درجه زیر صفرش میگه : کلاس نقاشی برا چی میخوای بری؟

_ خوب دوست دارم. بهم آرامش میده. من از بچه گی نقاشی و دوست داشتم ولی هیچ وقت فرصتش پیش نیومد که یاد بگیرم. قبلا که بچه بودم و مدرسه میرفتم، تابستونا هم فقط کلاس زبان؛ بعد از اون چون مامان می رفت اداره باید میموندم پیش بهنام و بهزاد. بعدشم که درس و دانشگاه و بعد از اونم کار... هیچ وقت شانسش و پیدا نکردم که یاد بگیرم. البته ما خونوادگی به هنر و نقاشی علاقه داریم . عموهام دوتاشون نقاشای زبردستی هستند؛ ولی نمیتونم برم پیششون چون اولا راهشون خیلی دوره ... دوما خودشون کار و زندگی دارند درست نیست مزاحمشون بشم...خلاصه اگه کسی و سراغ داشتی بهم معرفیش کن.

_ میدونی چه کار سختیه؟ میدونی باید چقدر وقت بذاری؟ میدونی به همین راحتیها نیست که فکر میکنی؟میدونی زود تر از اونکه فکرشو بکنی پشیمون میشی؟میدونی خیلیها چند ساله دارند میرن کلاس ولی دریغ از یه خط صاف که بتونن بکشند؟ تــــــــــــــازه، خرجش و نگو ....سرسام آوره ...هرچی در میاری باید پول رنگ و قلم و این چیزا رو بدی؛ بدبخت میشی! بیچاره میشی !!!

نگاش میکنم، یهو از دهنم در میره: هی میدونی ... خیلی دلم گرفته ... از زمین و زمان بدم میام ... دلم میخواد بمیرم ... چقدر زندگی سخته ... چقدر گرونی ...

نیشش تا بناگوش باز میشه: آره ... خیلی سخته ...منم دلم گرفته ... دلم میخواد بمیرم ... این چه زندگی سگیی که ما داریم ... از صبح تا شب باید مث سگ جون بکنی و از شب تا صبح مث گاو بخوابی ... ای لعنت به این زندگی ...

حالا دیگه مطمئن شدم این تا خودش من و با دستای خودش نذاره سینه قبرستون ول کن نیست ... محمد بیخود نیست میگه با این دوستت زیاد هم کلام نشم...تو دلم براش دعا میکنم ...خدا ایشالا مسائلت و حل بکنه ... البته خیلی باید رو مغزت کار بشه ولی ایشالا نور امید تو قلبت راه پیدا بکنه ...ولی اگه بخوای مقاومت کنی و به زندگی برنگردی و چهار نفر دیگه رو هم مث خودت بکنی الهی که به آرزوی قلبیت برسی و زودتر بری همونجا که آرزوش و داری ... همین تو و امثال تو هستید که بذر غم و نا امیدی و تو دل بقیه می کارید ... تو وامثال تو هستید که اگه یکی بخواد جنب و جوش کنه و زندگیش و به تکاپو بندازه ... نمیذارید... خدا خودش کمکتون کنه ...برای آخرین بار ازش خداحافظی میکنم و سریع از اون خونه ئ بی دلیل غمبار و مصیبت زده خارج میشم ... به هوای آزاد که میرسم تا جاییکه جا داره ریه هام و از هوای آزاد پر میکنم ... برنامه های آینده ام و تو ذهنم مرور میکنم و راهی می شم.

نظرات 7 + ارسال نظر
بلوط شنبه 1 تیر 1387 ساعت 10:40 ق.ظ

سلام بهاره جونم!
خوبی؟
این تیپ آدما گاهی وقتا واقعاً هم اونقدر که نشون میدن توی دلشون غم و غصه نیست! ولی نمی دونم چرا از اینکه هی بار منفی برای طرف مقابلشون بفرستن لذت می برن!
نمی دونم...ولی احساس میکنم یه جور حس حسادت به اطرافیان باشه که باعث میشه همچین حرفایی بزنن.
اصلاً مگه غم و غصه برای همه نیست؟ هرکسی بالاخره توی زندگیش یه مشکلاتی داره ولی همیشه که به زبون نمیاره.
به زبون آوردن مشکلات هم جز اینکه آدم رو بیشتر در اون مشکل فرو ببره و حس بدی که داره رو 180 درجه زیادتر کنه ، نتیجه ی دیگه ای نداره.
مواظب خودت باش دوستم

سلام بلوطی
خوفی؟
آره راست می گی... خیلی وقتها هیچ غم و غصه ای هم ندارند ها فقط میخوان به آدم ضد حال بزنند!
شایدم حق با تو باشه... حسادت میتونه انگیزه خوبی برای ضد حال پراکنی باشه (چشمک)
مرسی عزیزم.
تو هم مواظب خودت باش:-*

افسانه شنبه 1 تیر 1387 ساعت 11:54 ق.ظ http://affa.persianblog.ir

سلام بهار جون.
مهم اینه که آدم تحت تاثیر این جور آدمها قرار نگیره! برنامه های آینده ش رو تو ذهنش مرور کنه و همیشه امید داشته باشه :)
شاد باشی و پر امید ؛)

سلام افسانه جون
آخه نمیشه مطلق گفت که من تحت تاثیر قرار نمیگیرم... خواهی نخواهی رو آدم تاثیر میذاره ولی دیگه دارم تمیرین میکنم نذارم افکار منفی روم اثر بذارند...
مرسی دوستم... تو هم همینطور:-*

مشی خانوم شنبه 1 تیر 1387 ساعت 12:27 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

مث اینکه امروز یه کم دیر اومدم! راستی منم آپ کردم دوستم. من که تحمل اینجور ادما رو ندارم! بگذریم که اینجور آدما دور و بر آدم زیادن! اما اونام آدمن دیگه ! اینجوری بار اومدن. آینده مال اونایی که امیدوارن و تلخ نیستن. مطلب امروز منم در همین مورده!‌ دوستم من و تو امروز فکرمون یکی بود هاااا!!!

آره منم تو بلاگت گفتم با هم تله پاتی داشتیم اساسی:)
نه دوستم اینجور طرز تفکر ربطی به نحوه بار اومدن آدما نداره فقط ارتباط مستقیمی با محیطی داره که روی این افراد تاثیر گذاشته... مثلا این دوست من که ازش نوشتم تو زندگیش راه اشتباه زیاد رفته و متاسفانه از هیچ کدوم از شکستهاش هم عبرت نگرفته و حالا که من باهاش مشورت میکنم، منم با خودش مقایسه میکنه در صورتیکه اصلا اینجور نیست... من اگه یه بار سرم به سنگ بخوره دفعه دوم که سنگی و می بینم یا جا خالی میدم یا راهم و تغییر میدم که دوباره بلایی سر سرم نیاد! و یه چیز دیگه ... آدم باید منطقی باشه و مسئولیت اشتباهاتی و که مرتکب شده به عهده بگیره ... آدمی که همیشه تو زندگیش دنبال یک مقصره بجزخودش، مطمئن باش هیچ وقت موفق نمیشه و این ادم اصولا آدم مثبت اندیشی نیست...
اوههه.... چقدر حرف زدم دوستم:؛.
مواظب خودت باش مهشادی:-*

ایده شنبه 1 تیر 1387 ساعت 01:02 ب.ظ

سلام بهارجونممم....
بعضی آدمها ذاتن منفین. البته من خودمم همینطورم. اما من به بقیه که دیگه انرژی منفی نمیدم. لااقل تو ذهنم خودم واسه خودمه. به نظر منم بهتره با اینطور آدمها زیاد حرف نزنی از اهداف و برنامه هات. چون انرژی منفی وانها روی میزان پیشرفت تو تاثیر میذاره باور کن. بهتره جلو روشون فقط و فقط غر بزنی! اونم به خاطر اینکه تنها سلاحیه که حفظت میکنه از غر شنیدن!!!

سلام ایده جونم
خوفی؟
خوب آره منفی نگری تو ذاته آدمه و همه یه درصدی ازش دارند ولی حرف منم همینه که تو میگی آدم نباید امید کسی و ناامید کنه اونم بی دلیلی و بدون علم... دقیقا سیگنالای منفی ای که یه فرد منفی نگر میفرسته تمام قدرت و انرژی نفر مقابل و ازش میگیره... یادمه تو کتاب درآغوش نور (همون خانومه که چند ساعت میمیره و از اون طرف نوشته تو کتابش) نوشته بود آدما اگه بدون کلمات چه قدرت و تاثیری دارند، تو انتخابشون دقت بیشتری می کردند...
منم دارم همین سیستم تو رو پیاده میکنم... به این گونه افراد که میرسم از خودشون بیشتر غر میزنم که مبادا اون شروع کنه:)
مواظب خودت باش دوستم:-*

ارشیا یکشنبه 2 تیر 1387 ساعت 05:55 ب.ظ http://symptom.persianblog.ir/

اگه قراره کسی با این حرفها ناامیذ بشه و منفعل و بره وشه قبرستون همون بهتر که بره گوشه قبرستون.
آخه چرا مسئولیت انسان رو می خوای با وراجی های یک فرد از بین ببری؟
مگه با اینهمه وراجی رایج دوستانه-خانوادگی امید بخش کسی خوشبخت شده که با این یکی بخواد بدبخت بشه؟

نه من مسئولیت انسان و نمیخوام از بین ببرم فقط حرفم اینه کلماتی که از دهان انسانها خارج میشند خیلی قدرتمندتر از اون چیزی هستند که ما فکر میکنیم و برخلاف نظر قدیمی ها حرف اصلا باد هوا نیست... تمام حرفها قدرت و انرژی دارند... درثانی درسته که انسان بعد از شنیدن این سخنان سراسر یاس و ناامیدی همون لحظه تحت تاثیر قرار نمیگیره ولی حداقلش اینه که حالش گرفته میشه یا نه؟ ناراحت میشه یا نه؟ من نمیگم کسی الکی و از روی شکم سیری و خوشامد کسی بیاد همون حرفای شیرین و دوست داشتنی و بزنه که آدم انتظار داره من میگم لااقل می تونه هیچ حرفی نزنه دست کم در مورد مسائلی که هیچی ازشون نمیدونه ساکت بمونه! چه لزومی داره وقتی مثلا من از کلاس نقاشی حرف میزنم آدمی که خودشون کوچکترین اطلاعاتی در این زمینه نداره الکی بیاد یه چیزی بگه که رای من و بزنه؟
من ازش فقط یه آدرس خواستم نه نیازی به تشویقش داشتم و نه نیازی به نهی اش.

ماتیلدا یکشنبه 2 تیر 1387 ساعت 08:51 ب.ظ http://matilda1992.blogfa.com

با داشتن از این قبیل دوستا دیگه چه احتیاجی به دشمن؟؟؟
من معمولا تا از یکی مطمئن نیستم در مورد نقشه هام باهاش حرف نمی زنم....چون اگه اینجوری ضد حال بزنه ضد حال سومی یا خودمو می کشم یا اونو
بوسسس

این کاریه که من تازه دارم انجامش می دم:)

ایده دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 08:40 ق.ظ

تاخیر داری!

چشم الان می آپم:):؛

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد