روزهای من
روزهای من

روزهای من

تعبیر...

نمی دونم اسمش و چی باید گذاشت؟ استرس؟ به فکرش بودم؟ ولی به فکرش نبودم که! اون به فکر منه؟ نمی دونم! خواب زن چپه؟ یا شایدم دیشب شام زیاد خوردم؟ ولی آخه این خواب مال شب نبود... درست یادمه ساعت ۶ صبح از خواب بیدار شدم محمد و بیدار کردم بعد دوباره خوابم برد؛ حتی برای اداره هم خواب موندم و با زنگ تلفن آقای محمدی که هر روز میاد دنبالم از خواب پریدم... پس ربطی به کابوس و شام دیشب نداره... چی؟ اعصابت و خرد کردم؟ درست حرف بزنم  که ببینی دارم از چی حرف می زنم؟ باشه از اول برات میگم:

خلاصه و خیلی مختصرش اینه که من و صمیمی ترین دوستم که ۱۷-۱۸ سال بود با هم دوست بودیم، سر حسادتها و زخم زبونای دوستم، رابطمون و با هم قطع کردیم... الان تقریبا ۴ سالی میشه... تو این مدت او به اون یکی وبلاگم میمود و با انواع و اقسام حرفای زشت و اعصاب خرد کن سعی میکرد سوهان روحم بشه... نمیدونم شایدم دلش تنگ شده بوده و این روش منت کشی خرکی و به سبک خودش بوده... حالا بماند... وبلاگ خودم کم بود، تو وبلاگ خودشم برام بدو بیراه مینوشت... ولی بعد از یه مدت این اذیت و آزارهاش قطع شد و اینار فقط تو وبلاگ خودش شروع کرد به آه و ناله و دست آخر هم یه پست مرموز گذاشت که مضمونش این بود که ام. اس گرفته! البته منکه باور نمی کنم... محمد میگه میخواد اینجوری دل تو رو به رحم بیاره که باهاش ارتباط برقرار کنی... بخدا اگه بدونم این جوریه حتما این کار و میکنم ولی از ۲ چیز می ترسم... یکی شوهر خشک مذهب و از طرفی خدانشناسشه که ناراحتی روحی هم داره و به قول دکترش ۲ شخصیتیه و اصلا نمیشه رو رفتارش حساب کرد... سایه من و محمد و با تیر میزنه چون به قول اون چون محمد بازتر از اون فکر میکنه و چون به آرایش و حجاب من گیر نمیده فکر میکنه ما جفتمون مشکل اخلاقی داریم پس حتما برا خانومش بدآموزی داریم و دوم از حسادتهای خود دوستم می ترسم، از زخم زبوناش که کافیه کوچکترین ایرادی در تو پیدا کنه و همون و علم کنه و هی بکوبه تو سرت! من تازه از شر اون زبون تیز و برنده اش راحت شدم...

قبل از اینکه جریان خواب و براتون بگم، این شعر و براتون میذارم اینجا که چند روز پیش دوستم تو وبلاگش نوشته بود... میخوام نظر شماها رو هم بدونم در مورد این شعر... به نظر شما هم اون داره جلب توجه میکنه و میخواد که من دوباره باهاش ارتباط برقرار کنم؟ یا اینکه نه، من اشتباه میکنم و این شعر هیچ ربطی به من نداره؟

برکنده ی تمام درختان جنگلی
نام ترا به ناخن برکندم
اکنون تراتمام درختان
بانام می شناسند
نام ترابه گرده ی گور و گوزن
با ناخن پلنگان بنوشتم
اکنون تراتمام پلنگان کوه ها
اکنون تراتمام گوزنان زردموی
بانام می شناسند
دیگر
نام ترا تمام درختان
گاه بهار زمزمه خواهند کرد
ومرغ های خوشخوان
صبح بهار، نام ترا
به جوجه های کوچک خود یاد خواهندداد
ای بی خیال مانده ز من،دوست!
دیگر ترا زمین و زمان
-از برکت جنون نجیب من
با نام می شناسند
ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره
در واپسین غروب بهار
نام مرا به خاطر بسپار
 

 حالا خوابم چی بود... خواب دیدم جلو در خونه پدربزرگ مرحومم هستم و از در خونه میام بیرون و میخوام از جلو یک آقای مسن رد بشم که یهو جلوم و میگیره و میگه نمیذارم بری... باید با دختر من آشتی کنی... این آقا هیچ شباهتی به پدر مرحوم دوستم نداشت ولی تو خواب اینجور بهم فهمونده شده بود که این آقا پدرشه... بهش گفتم نمیخوام من با اون حرفی ندارم بعد از اونهمه اذیتی که من و کرد چطور باهاش آشتی کنم؟ نمیخوام! ولی او بازم اصرار کرد که تا آشتی نکنید نمیذارم برید و نمیدونم چطور شد که دخترش اومد و با اولین اشاره پدرش بدون هیچ ناز و نوزی در آشتی کردن، یه لبخند بهم زد و گفت بگو ببینم تو برا چی از دست من نارحتی؟ بعدش خیلی راحت دوباره باهم دوست شدیم و عجیب اینکه من تو خواب خیلیم خوشحال شدم از این جریان ولی حتی توی خواب هم از شوهرش می ترسیدم... اتفاقا او هم اومد ... یک قیافه درب و داغون و زشت و سیاه داشت تو خواب... بعد همینکه اون اومد، من از خواب پریدم! نمیدونم چی کار کنم؟ به نظر شما کدوم یکی از مطالبی که اول پستم گفتم درسته؟ فکر میکنید تو مشکل و دردسر افتاده و نیاز به کمک داره؟ اینم بگم که من حس ششم فوق العاده قویی دارم و حتی بعضی مواقع می تونم فکر افراد و بخونم... از طرفی هم معمولا خواب نمیبینم اگرم ببینم خوابم حتما تعبیری داره... اون دوست هم نه خواهری داره نه دلسوزی... فقط یک مادر پیر داره و با زمین و زمان قهره... حتی با برادارای خودش... نمیدونم چی کار کنم... کمکم کنید خیلی گیجم.

نظرات 5 + ارسال نظر
بریر حسینی سعادت دوشنبه 16 اردیبهشت 1387 ساعت 09:33 ق.ظ http://www.mytimes.blogfa.com

سلام
خوبی بهاره جان؟
من لینکت کردم چون از روزمرگی هات خوشم اومد.
کلا قلم ریلکس و جذابی داری....
و نگاهت نسبت به اتفاقات دور و برت خیلی دید جالبیه. (البته این نظر شخصی من بود.) من وبلاگت رو سیو میکنم و تمام مطالبت رو سر وقت میخونم.

تو هم سر بزن و اشعار من رو هم بخون و مطالب روزمره ام را.. و اگر لذت بردی من را متقابلا لینک کن.
من باز هم میام ها!

farshid دوشنبه 16 اردیبهشت 1387 ساعت 10:18 ق.ظ http://farshidx.blogsky.com/

سلام
دل نوشته های خوبی بود
پیش من بیا
به امید دیدار

بلوط دوشنبه 16 اردیبهشت 1387 ساعت 12:25 ب.ظ

سلام...نمی دونم راستش من که تعبیر خواب بلد نیستم
ولی به نظرم اگه فکر می کنی باز هم در صورت ارتباط برقرار کردن با دوستت دوباره همون برنامه های قبلی پیش میاد ، شاید بهتر باشه بهش فکر نکنی.
ولی اگه احتمال میدی اخلاقش رو عوض کرده باشه و یا واقعاً دلش برات تنگ شده شاید بد نباشه دوباره باهاش ارتباط برقرار کنی.
ولی در هر صورت نظر شخصی من اینه که بهتره هیچوقت زیادتر از حد لزوم به دوستی نزدیک نشیم...دوستی در حد تعادل هیچوقت به آدم ضربه نمیزنه.
امیدوارم خودت بهترین تصمیم رو بگیری
قربونت

سلام دوستم
خوبی؟
مرسی عزیزم از پیغامت... راستش دیروز که این پست و گذاشتم از خوابی که دیده بودم یکی دو ساعت گذشته بود و هنوز گیج بودم ولی حالا که خوب فکرش و می کنم میبینم که دیگه لزومی نداره بهش فکر کنم ... این آم از زندگی من رفته بیرون و دیگه راه برگشتی براش نمونده:)
مواظب خودت باش دوستم.
در پناه حق باشی:-*

ایده دوشنبه 16 اردیبهشت 1387 ساعت 02:25 ب.ظ

اوم... فکر میکنم خودت بتونی بهترین تصمیم رو بگیری. چون توی وان شرایط بودی و ریز ریز ماجراها رو میدونی. با این همه... با توجه به چیزایی که نوشتی من نظرم اینه که دلیلی وجود نداره که با اون ادم رابطه برقرار کنی دوباره. وقتی کسی توی رابطه نمیتونه تو رو راضی کنه خوشحال کنه هیچ دلیلی نداره خودتو درگیرش گنی. تازه اینطوری که تو میگی این خانوم نه تنها راضی کننده نیست بلکه توی این مدت هر طوری که میتونسته و میشده اذیتتون هم کرده. من نمیفهمم چرا باید دوباره باهاش دوست بشی؟ بهاره جون سوهان اعصاب خونت اومده پائین آیا؟!!!!!!! :دی
یه چیزی که مدتیه بهش رسیدم و سعی میکنم اعمالش کنم توی زندگیم اینه که به آرامش و شادی خودم خیلی بها بدم و اولویت اولم باشه. خودتو هیچ وقت فدا نکن عزیزم. چون تو مهم ترین چیزی هستی که باید برات وجود داشته باشه

منم با تو هم عقیده هستم و اصلا خیال ندارم دوباره باهاش ارتباط برقرار کنم... به قول عموم آدم وقتی پرونده کسی و می بنده دیگه لزومی نداره دوباره بازش کنه. نه والا سوهان اعصاب خونم اصلا نیومده پایین تا اطلاع ثانوی تازه مازاد هم داره:دی
منم رویه تو رو در پیش گرفتم اول خودم دوم افراد دیگه مگر اینکه یکی مثل این خانوم هی چپ و راست بیاد به خوابم و الکی ذهنم و درگیر خودش بکنه:(

inmorix چهارشنبه 18 اردیبهشت 1387 ساعت 09:37 ق.ظ http://inmorix.persianblog.ir

سلام...من نه تعبیر خواب میدونم نه توی ریز وقایع هستم....اولا شاید این شعر رو واسه شما نذاشته باشه...ولی فکر کنم با یکم تامل بیشتر و بررسی دقیقتر موضوع بشه فهمید که دوستتون راست میگه یا نه....اونوقت میتونی راحتتر تصمیم بگیرین...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد