روزهای من
روزهای من

روزهای من

امروز

امروز زیاد حال و حوصله ندارم... از صبح که اومدم اداره همینجور پشت سر هم کار کردم دیگه الان بریدم از خستگی... یعنی یه جورایی تمرکز ندارم... گفتم چند دقیقه ای به خودم و مغزم استراحت بدم...

احتمالا از هفته دیگه قسمت ما منتقل میشه به یک ساختمان دیگه...زیاد از اینجا دور نیست همش چند تا خیابون پایین تره ولی فقط ۳ طبقه است اینجایی که ما هستیم طبقه پنجمه ... میز من درست روبروی پنجره است و منظره پیش روم تا دور دستها کوهه و کوه... هر وقت خسته میشم چند دقیقه ای میرم کنار پنجره و خیره میشم به اون دور دورا... این کار خیلی خستگیم و در میکنه ... حالا نمیدونم اتاق جدیدمون طبقه چندمه؟ چه جوراتاقیه؟ چشم نداز داره یا نه؟ اگه داره چه جور چشم انداریه؟ (پارازیت... دارم سر خودم و گول می مالم... احتمال ۹۹٪ طبقه سومه نمیدونم آسانسور داره یا نه...چون ساختمان داخل کوچه است احتمالا چشم اندازش پنجره پذیرایی یا اتاق خواب خونه روبرویهایـــــــــــــش) نمیدونم چرا حالا فقط واحد ما زیادی کرده بوده با سازمان؟ از بین اینهمه واحد فقط مای ببخت بیچاره باید از اینجا بریم....

۳ تا جزوه ۵۰ صفحه داییم مونده رو دستم و وقت ترجمه اش و ندارم... روم هم نمیشه به داییم بگم نمیرسم انجامش بدم از اول هم قرار بود فقط یه نگاهی بهش بندازم ببینم میرسم و یا اصلا از پسش برمیام که انجامش بدم یا نه ولی کم کم خان دایی جان اینو کرد وظیفه و بارش و گذاشت رو دوش من... حالا هرچی هم به مامان میگم آخه مادر من لااقل شما که خودت میبینی من نمیرسم خودت بهش بگو دخترم نمی تونه... میگه نمیشه! چطور اون موقع که وام ازدواجتون و جور کرد اون تونست حالا که یه کار ازت خواسته خودت و لوس میکنی براش؟ ....لطفا یکی بیاد حرفای منو برا مامانم ترجمه کنه !

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سبله یکشنبه 11 آذر 1386 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.sabaleh.blogsky.com

اخه مامان جون تورو خدا درک کن که من کارم زیاده وقت ندارم نمی گم که نمی کنم می گم یه ماه دیگه یا یه هفته ی دیگه می کنم.

مرسی سبله جان از کمکت
ولی گفتن این جمله همانا و تلفنای هر روزه مامان خانم هم همانا==> نونا؟ انجام دادی کار داییت و؟ یا نونا کار دایی چی شد؟ یا نونا به دایی بگم کی حاضر میشه کارش یا .... فقط خدا خودش به جون من رحم کنه:)

سورنا دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 10:58 ق.ظ http://pixi.blogsky.com

هفته اول به مامان بگو : داره ردیف می شه
هفته دوم بگو : دیگه چیزی نمونده
هفته سوم بگو : آخراشه
هفته چهارم بگو: یه سری لغت تخصصی داره دارم دنبال دیکشنری خوب می گردم
هفته پنجم بگو: از یکی از دوستام که تخصصی ترجمه می کنه پرسیدم منتظرم جواب بده
هفته ششم بگو: دوستم هم نمی دونست رفته از استادش بپرسه
هفته هفتم بگو : مامان چقدر عجله داری خوب ترجمه کردن زمان می بره
هفته هشتم هم بگو: مامان دایی هنوز بی خیال نشده!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد